جدول جو
جدول جو

معنی داق - جستجوی لغت در جدول جو

داق
(داق ق)
عیب گوی مسلمانان. ج، دققه. (منتهی الارب). ظاهرکننده عیوب مردم. (از اقرب الموارد) ، کوبنده: و خاصیته (خاصیه الطلق) انه لو دقه الداق... لم تعمل فیه شیئاً. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
داق
آک گویی آک جویی، سرزنش
تصویری از داق
تصویر داق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دان
تصویر دان
(پسرانه)
قاضی، داور نام یکی از پسران یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داو
تصویر داو
(پسرانه)
قاضی، خداوند، هر یک از اشخاصی که طرفین دعوا برای حل اختلافات به طریقه غیررسمی انتخاب می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
بیونانی یعنی مانند غارخاصه و ورق وی و آنچه محقق است نوعی از مازریون است که ورق آن پهن بود و مازر نیز گویند و در بربری دادا گویند و استعمال کردن آن بد بود، (اختیارت بدیعی)
لغت نامه دهخدا
نوعی از سلیخه
لغت نامه دهخدا
(داق قی)
حالت و چگونگی داق. کوبندگی
لغت نامه دهخدا
(قِ)
آنکه مداق کسب جوید و طلب اندک از معیشت نماید. (منتهی الارب). الکئیب المهتم. (اقرب الموارد). رجل داقع، مردی بادمال. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
پاچۀ تنبان و ازار و شلوار. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حدقه. (منتهی الارب). سیاهه های چشم. دیده های چشم
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
با همدیگر دقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). تعارض در دقت. (اقرب الموارد). تعارض و تغالب دو مرد در دقت. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
منصبی در سپاه روم. داقرخ قائد ده تن باشد. (مفاتیح العلوم)
لغت نامه دهخدا
از: داق مبدل داغ + دان فارسی، به معنی قسمتی از چپوق که محل سوختن توتون است، سرچپق، سرغلیان، (دزی ج 1 ص 420)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حاجیلو بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع در 6هزارگزی جنوب خاوری قصبۀ کبودرآهنگ و 3هزارگزی خاور اتومبیل رو کبودرآهنگ به همدان، جلگه است و سردسیر و دارای 1480 تن سکنه آب آن از 4 رشته قنات است و محصول آنجا غلات و انگور و حبوبات و صیفی و لبنیات، شغل مردم آن زراعت است و گله داری و صنایع دستی زنان آن قالی بافی و راه آنجا مالرو است از خان آباد اتومبیل میتوان برد، چهار مزرعه بنام علی آباد، شومان، قصبه، داوه جزء این آبادی است، 10 باب دکان و قلعه خرابه ای قدیم دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
جمع درقه، سپرها گاو سپرها سخت سپری که از پوست گاو یا گاومیش یا کرگدن سازند گاو سپر جمع درق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاق
تصویر حاق
میان درون، آمیغ (حقیقت) راستی حقیقت شی واقع مطلب: (حاق مطل ازین قرار است)، وسط چیزی میان شی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دال
تصویر دال
عقاب سیاه، و بمعنی دلالت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است بای یکی از سازها سازی است از مقیدات آلات ذوات النفخ بطول یک وجب و دارای سوراخهای و زبانه هایی بر دهانه آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دافق
تصویر دافق
جهنده، ریزنده، آب جهیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغ
تصویر داغ
نشان، علامت، نشان چیزی بر چیزی، لکه بسیار گرم، سوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داش
تصویر داش
کوره آجر پزی و مخفف داداش
فرهنگ لغت هوشیار
کاردی چون کمان که بدان کشت و درو میکنند، جهت زراعت و کشت بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراق
تصویر دراق
می، پاد زهر، جمع درقه، سپرها
فرهنگ لغت هوشیار
درخت، چوب راست و بلند که برای محکومین تهیه دیده اند، بمعنی دور، خانه، سرا هم می گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حداق
تصویر حداق
سیاهه های چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادق
تصویر ادق
باریک تر دشوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
پایچه دست اندر زیرکرد و ازار بند استوار کرد و پایچه های ازار راببست بداغ پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داقو
تصویر داقو
ترکی تیر بی پر، بالا پوش کپنک تیر بی پر، بالا پوش کپنک پایونچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داقو
تصویر داقو
تیر بی پر، بالاپوش، کینک، یاپونچی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دات
تصویر دات
قانون، آکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داد
تصویر داد
عدل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دار
تصویر دار
آغاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داو
تصویر داو
ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
دختر دایی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی