جدول جو
جدول جو

معنی داغیان - جستجوی لغت در جدول جو

داغیان
دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در 24هزارگزی شمال باختری قوچان و 7هزارگزی جنوب شوسۀ قدیمی قوچان به شیروان، کوهستانی است و سردسیر و دارای 116 سکنه، آب آنجا از چشمه و رودخانه و محصول آنجا غلات و انگور و شغل اهالی آن زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه آنجا اتومبیل روست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازیان
تصویر بازیان
(پسرانه)
مکان روباز، مکانی نزدیک سلیمانیه محل یکی از جنگهای شیخ محمود حفید با انگلستان (نگارش کردی:بازیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باغبان
تصویر باغبان
(پسرانه)
باغبان (نگارش کردی: باخهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادیار
تصویر دادیار
(پسرانه)
حامی قانون، مجری عدالت (نگارش کردی: دادیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داغان
تصویر داغان
پراکنده، از هم پاشیده
داغان کردن: پراکنده ساختن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادیار
تصویر دادیار
معاون دادستان، وکیل عمومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
تازنده، دونده، دواننده، تاخت و تازکننده
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان خسروشیر بخش جغتای شهرستان سبزوار، جلگه ای معتدل و دارای 100 تن سکنه، آب آنجا از قنات، محصول آن غلات و پنبه و کنجد و زیره، شغل اهالی زراعت و راه آنجا اتومبیل رو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دژی و قلعتی است از اعمال صنعاء به یمن، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه قم و اصفهان میان دوراهۀ کاشان و قلعه چم، در 171500گزی تهران
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
فروگرفتن شهوت دل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراگرفتن شهوت کسی را. (از اقرب الموارد) ، بازگردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازگرداندن. و بدین معنی با ’الی’ متعدی شود: افاء فلاناً الی کذا، ارجعه. (اقرب الموارد) ، بازگرداندن کسی را ازآنچه قصد کرده به امر دیگر و با ’علی’ بدین معنی آید: افاء علی الامر، اراد امراً فعدلته الی غیره. (از اقرب الموارد) ، غنیمت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (صراح اللغه). کسی را مال بغنیمت دادن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). فی ٔ گردانیدن خدا مال کفار را بر کسی. (از اقرب الموارد). یقال: افاء اﷲ علیه مال الکفار، جعله فیئاً له. (اقرب الموارد). و منه قوله تعالی: و ما افاء اﷲ علی رسوله من اهل القری. (قرآن 7/59). و منه قول الشاعر:
خداش فأدی نعمه و أفأها
ای اداها و رجعها لی بعد ما کادت تفوتنی. و فی التاج: ’و افأت علیهم اذا اخذت لهم فیئا اخذ منهم’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
متلاشی، در تداول عامه، درب و داغان، سخت متلاشی و ازهم پاشیده، پراکنده، داغون (در تداول مردم تهران)
لغت نامه دهخدا
شعبه ای ازسکاها و آنان ساکن مجاور گرگان بوده اند، (ایران باستان ج 2 ص 1710)، و رجوع به داه و داها و داهه شود
لغت نامه دهخدا
دامیان فورمان از صناع و مهرۀ مشهور صنعت منبت کاری در ناحیۀ اراغوان (اراگون) اندلس، (الحلل السندسیه ص 311 ج 1)
لغت نامه دهخدا
الجنرال، نام سرداری از مردم اسپانی، متولد در شهر موتریکو و مقتول در جنگ ترافالگار (طرف الاغر) به سال 1805 میلادی مجسمۀ مرمرین وی در شهر موتریکو قرار دارد، (الحلل السندسیه ص 331 ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دالائی بخش خمین شهرستان محلات واقع درهفت هزارگزی باختر خمین دارای 326 تن سکنه، آب آن ازقنات است، محصولش غلات و بنشن و چغندرقند و انگور و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در 36000گزی شمال ضیأآباد، سردسیر و دارای 733تن سکنه است، آب آن از قنات و محصول آن غلات، و باغات انگور و چغندرقند و کرچک است، صنعت دستی اهالی قالی و گلیم و جاجیم بافی است، راه آن مالرو است و از طریق شید اصفهان میتوان ماشین برد، بنای امامزاده گوران آنجا قدیم است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
نام موضعی است به آذربایجان و دارای معدن طلاست
لغت نامه دهخدا
(دارْ)
دهی از دهستان اورامان لهون بخش پاوه شهرستان سنندج است که در 26 هزارگزی شمال پاوه و 3هزارگزی جنوب رودخانه سیروان واقع است. کوهستانی سردسیر و سکنۀ آن 575 تن است. آب آن از چشمه ها و محصول عمده آن انار و انواع میوه جات و لبنیات و شغل اهالی مکاری و گله داری است و راه آن مالرو است. یک دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نهری است در شوشتر که گویند دارا احداث کرده است. (لغات محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
همان پیشدادیان است، (آنندراج)، اما این معنی بر اساسی نیست و دادیان پیشدادیان یا مخفف آن نیست و معنی تمام کلمه از این جزء برنمی آید
لغت نامه دهخدا
متفرق کردن پریشان ساختن (کله اش را با گلوله داغان کرد)، خرد کردن، یا درب و داغان کردن پریشان کردن، خردکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغیلان
تصویر اغیلان
درخت صمغ عربی صمغ عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخیدن
تصویر داخیدن
از هم جدا کردن چیزی، پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادیار
تصویر دادیار
معاون دادستان وکیل عمومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغبان
تصویر باغبان
کسی که نگاهدارنده باغ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره چتریان که دو ساله یا پایاست رازیانه و آن دارای انواع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
دوان دوان تاخت کنان تازنده دونده، متحرک جنبان، قصد کنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاغدان
تصویر تاغدان
(سم) تاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائبان
تصویر دائبان
شب و روز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغبان
تصویر باغبان
کسی که نگهبانی و پرورش گل های باغ را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادیار
تصویر دادیار
معاون دادستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داغان
تصویر داغان
از هم پاشیده، متلاشی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
اعراب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حامیان
تصویر حامیان
پشتیبانان، پیروان
فرهنگ واژه فارسی سره
ازکارافتاده، اسقاط، خردوخمیر، پریشان، مصدوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
داعی به معنی مدعی به مفهوم مدعیان استداعیان نام حکومتی علویان
فرهنگ گویش مازندرانی