جدول جو
جدول جو

معنی داع - جستجوی لغت در جدول جو

داع
آنکه شاعر و قائل نام خود نویسد، (کشاف اصطلاحات الفنون)، در فرهنگها مانند سروری و برهان قریب بهمین معنی ’داغ’ با غین معجمه آمده است، رجوع به داغ شود
لغت نامه دهخدا
داع
(عِنْ)
داعی. رجوع به داعی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داعیه
تصویر داعیه
انگیزه، خواهش و اراده، ادعا، علت، سبب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داعی الدعاه
تصویر داعی الدعاه
دعوت کنندۀ دعوت کنندگان، رئیس دعاه، در فرقۀ اسماعیلیه رئیس مجلس دعوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داعی
تصویر داعی
دعا کننده، طلب کننده، خواهنده، کسی که مردم را به دین و مذهب خود دعوت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خداع
تصویر خداع
حیله گری، فریبکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خداع
تصویر خداع
فریبکار، مکار
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
نام اسپ ابن اسد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَدْ دا)
سخت مکار. حیله باز مشهور. (از ناظم الاطباء). سخت فریبنده. زراق، سال کم حاصل، مأیوس کننده مردم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُدْ دا)
جمع واژۀ خادع
لغت نامه دهخدا
(عِ)
گشنی نجیب است و بسیار نتاج، هو خبیث ٌ داعر، یعنی پلید تباهکار است. (منتهی الارب). پلید و تباهکار. (مهذب الاسماء). فاسق بیباک و متهتکی را که از ارتکاب هرگونه عمل باکی نداشته باشد نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، عود داعر، چوب پوسیده و ردی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
الیهودی. از اخابث منافقین عهد نبی اکرم است. (امتاع الاسماع ص 179 و 497)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نام پسر حماس که پدر قبیله ای است از بنی حارث بن کعب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
رجل ٌ داعک، مرد گول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
د ویتلسباخ، دوک باویر و جدّ اعلای سلاطین باویر است. او از 1180 تا 1183 میلادی بدانجا حکم رانده است
لغت نامه دهخدا
ظاهراً از مردم قرن هفتم هجری است، مرحوم قزوینی در کتاب شدالازار حاشیۀ ص 145 آرد: استاد فخرالدین ابومحمد احمد بن محمود (بنقل از طبقات القراءجزری ج 1 ص 138) بر اصحاب داعی قرائت کرده است و این فخرالدین ابومحمد در 18 ذی القعده سال 732 به شیراز مرده است و گور او آنجا مشهور است، (شدالازار ص 145)
از مردم استرآباد است و این بیت او راست:
هردم ز هجر یار مرا چشم تر هنوز
یعنی نکرده ام ز تو قطع نظر هنوز،
(از قاموس الاعلام ترکی)،
صاحب آتشکده نویسد: از حالش چیزی معلوم نیست و سوای این مطلع شعری قابل از او ملاحظه نشده، و سپس بیت فوق را نقل کند، (آتشکدۀ آذر چ بمبئی ص 141)
از شاعران عثمانی و از منسوبان ایاس پاشا و مردی درویش نهاد بوده است و این دو شعر از جملۀ اشعار اوست:
دریغ اول نوجوانی بو جهاندن
اجل پیکی ایریشوب قلیدی دعوت،
دعالر ایدوب آکاجان و و لدن
دیدم تاریخ اوله روحنه رحمت،
(قاموس اعلام ترکی)
از شاعران عثمانی و از معاصران سلطان محمدخان ثانی و از مردم قسطمونیه است و این بیت او راست:
ضرب آهم شوقدر سله لر ای ماه کوکی
حشره دک دونر ایسه کیتمیه بر ذره کوکی،
(قاموس الاعلام ترکی)
از مردم سرخس خراسان بعهد شاه اسماعیل صفوی، او راست:
هردم از ناخن خراشم سینۀ افکار را
تا ز دل بیرون کنم غیر از خیال یار را،
(قاموس الاعلام ترکی)
ابن علی الحسینی، السید ابی الفضل، از مشایخ، ابن شهر آشوب مازندرانی، (روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ص 611)
ملا داعی برادرملک طیفور بیک و این ملک طیفور بیک از تلامذۀ شیخ علی عبدالعال بوده است، (آتشکدۀ آذر ص 242 چ افست)
لغت نامه دهخدا
دعاگوی، دعاکننده، (مهذب الاسماء) :
ای ملکوت و ملک داعی درگاه تو
ظل خدایی که باد فضل خدایت معین،
خاقانی،
ای داعی حضرت تو ایام
گرچه نکنم دعا مقسم،
خاقانی،
مرا خدیو جهان دی مراغه ای میخواند
ولیک هیچ بدان نوع و طبع داعی نیست،
خاقانی،
سالی نزاع در میان پیادگان حاج افتاده بود داعی نیز همراه و پیاده بود، (گلستان)،
دی بامید گفتمش داعی دولت توام
گفت دعا بخود بکن گر به نیاز میکنی،
سعدی،
بعد از دعا نصیحت داعی بیغرض
نیکت بود چو نیک تأمل کنی در آن،
سعدی،
شاکر نعمت به هر طریق که بودیم
داعی دولت به هر مقام که هستیم،
سعدی،
، خواننده، (مهذب الاسماء)، ندا کننده: فرستاده که خدا ازو خشنود بود و داعی مردم بود بسوی او و میخواند مردم را به او، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308)،
مرغ تو خاقانی است، داعی صبح وصال
منطق مرغان شناس شاه سلیمان رکاب،
خاقانی،
زو دیو گریزنده و او داعی انصاف
زو حکمت نازنده و او منهی الباب،
خاقانی،
وفا باری از داعی حق طلب کن
کزین ساعیان جز جفایی نیابی،
خاقانی،
- داعی حق را اجابت کردن، مردن،
- داعی الفلاح، مؤذن،
- داعی اﷲ، رسول خدا (صلعم)، (منتهی الارب)،
- داعی اﷲ، مؤذن، (منتهی الارب)،
، مبلغ، آنکه بدینی یا مذهبی خواند، آنکه دعوت کند بدینی و یاطریقه ای: و مردی بود باطنی، نام او ابونصر بن عمران که سری بود از داعیان شیعیان ... و آن مرد داعی را در شب بر چهارپائی نشاندند و بردند، (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 119)، و میخواهم که هر که از داعیان و سراهنگان و معروفان اتباع تواند جمله را بخوانی، (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 90)، مرتبتی از مراتب و درجات هفتگانه نزد باطنیان، رتبتی برتر از مأذون و فروتر از حجت نزد باطنیان، پنجمین از مراتب و درجات هفتگانه اسماعیلیان و درجات هفتگانه این است: رسول (ناطق)، وصی (اساس)، امام، حجت، داعی، مأذون، مستجیب، گاه داعی و مأذون را نیز بدو درجۀ فرعی تقسیم کنند و داعی محدود و داعی مطلق گویند و همچنین مأذون محدود و مأذون مطلق، و در مراتب، حجت فرع است مر امام را واصل است مر داعی را و داعی فرع است مر حجت را و اصل است مر اهل دعوت را، ج، دعاه، نیز رجوع به اسماعیلیه و رجوع به جامعالحکمتین ناصرخسرو ص 110 و 155 و 138 و 210 شود:
مردم شوی بعلم چو مأذون کاو
داعی شوی بعلم ز مأذونی،
ناصرخسرو،
حجت و برهان مجوی جز که ز حجت
چون عدوی حجتی و داعی و مأذون،
ناصرخسرو،
، خواهندۀ نیکی، خواهنده و طلب کننده، (غیاث) (آنندراج)، قصدکننده، (غیاث) (آنندراج)، اقتضاکننده، (غیاث) (آنندراج)، باعث، سبب، علت، غایت
لغت نامه دهخدا
(عِ)
آبی که برجهد در جریان، مزاح کننده. لاعب با مزاح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
گریزنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از داعی بلاغ
تصویر داعی بلاغ
فراخوان پیام در سازمان هفتگرایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داعی
تصویر داعی
دعاگو، دعا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داعل
تصویر داعل
گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داعی الدعا
تصویر داعی الدعا
سر فرا خوان در سازمان هفتیان یا هفتگران
فرهنگ لغت هوشیار
برای همه دعات اسماعیلی رئیسی بنام داعی الدعاه در دستگاه خلیفه فاطمی بسر میبرد که در ایام معینی از هفته مجالس دعوت برای مردان و زنان تشکیل میداد و این مجالس دعوت و یا مجالس بحث و منناظره که اسماعیلیه در نواحی مختلف ممالک اسلامی داشتند. داعی الدعاه فقط از امام تبعیت میکرد. پایین تر زا داعی الدعاه بود
فرهنگ لغت هوشیار
فراخوان خدا خواننده خدا، پیغامبر اسلام توضیح در سوره احقاق آمده است: جماعتی از جنیان چون آیات قرآن مجید را شنیدند بنزد کسان خود رفتند و گفتند که پس از موسی (ع) کتابی فرستاده شده است که خلق را به راست و طریق مستقیم هدایت می کند (یا قومنا اجیبوا داعی الله و آمنوا به و یغفرلکم ذبوبکم و یجر کم من عذاب الیم و من یحب داعی الله فلیس بمعجزفی الارض و لیس له من دونه اولیا اولئک فی ظلال مبین) (سوره احقاف آیه 30 و 31) (ای کسان ما، داعی الله را اجابت کنید و باو ایمان آورید تاشما را از گناهانتان بیامرزد و از عذاب پردرد برهاند و آنکه داعی الله را اجالت نکند عاجز کننده در زمین نیست و او را جز وی یاورانی نخواهد بود. آنها در گهراهی آشکارند) : (شومی آنکه سوی بانگ نماز داعی الله را نبردندی نماز) (دعوت مکارشان اندر کشید الحذر از مکر شیطان ای رشید خ) (مثنوی) توضیح، نیکلسن درین ابیات گمان برده که این کلمه بمعنی مطلق در خواست است (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داعر
تصویر داعر
پلید تباهکار، چوب پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داعی کبیر
تصویر داعی کبیر
بزرگ فراخوان در سازمان هفتگرایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داعیه
تصویر داعیه
خواهش و اراده، آرزو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داعب
تصویر داعب
آب جهنده، مرد شوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداع
تصویر خداع
سخت مکار، حیله باز، مشهور، فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جداع
تصویر جداع
مرگ، موت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داعی
تصویر داعی
کسی که مردم را به دین خود دعوت کند، دعا کننده، یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان، جمع دعاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خداع
تصویر خداع
((خِ))
فریبکاری، فریب آوری. خداع (خ دّ) فریبکار، فریفتار، سخت مکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داعیه
تصویر داعیه
((یَ یا یِ))
سبب، موجب، جمع دواعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داعی الله
تصویر داعی الله
((یُ لْ لا))
خواننده خدا، پیغامبر اسلام (ص)
فرهنگ فارسی معین