جدول جو
جدول جو

معنی داسره - جستجوی لغت در جدول جو

داسره
(سِ رَ)
ناقهٌ داسره، ماده شتر شتاب رو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
داسره
ماده شتر ماده شتر تندرو
تصویری از داسره
تصویر داسره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باسره
تصویر باسره
زمینی آماده شده برای کشت و زرع، کشتزار، باسرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوسره
تصویر دوسره
آنچه دو سر داشته باشد، کنایه از از دو طرف یا از دو جانب، کنایه از برای دو مسیر رفتن و برگشتن مثلاً بلیت دوسرۀ هواپیما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دایره
تصویر دایره
شکل مسطح گردی که همۀ نقاط آن از مرکز به یک فاصله باشند، خط گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، پرهون، چنبر، حلقه، در موسیقی از آلات موسیقی ضربی به صورت چنبری چوبی که در یک طرف آن پوست نازکی چسبانده شده، باتره، تبوراک، دف، محدوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
غیر خالص، کلام نازیبا و نارسا، زر قلب، پول معیوب
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رَ / رِ)
کشتزار. (فرهنگ اوبهی). کشت و زراعت. (برهان قاطع). باسرم. (از انجمن آرای ناصری). زمین کشتزار. (شرفنامۀ منیری). کشت. زراعت. (ناظم الاطباء). کشتزار. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192) :
پیوسته کشتزار امیدش ز آب کام
سیراب باد تا که بود نام باسره.
شمس فخری. (از شعوری و جهانگیری).
و رجوع به باسرم شود.
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
تأنیث خاسر: صفقه خاسره، سودای به ضرر و زیان. مقابل رابحه.
- کره خاسره، حملۀ غیر نافع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : تلک اذا کره خاسره. (قرآن 12/79)
لغت نامه دهخدا
(ثِ رَ)
تأنیث داثر: امم داثره، امتهای از میان رفته. اقوام منقرض شده
لغت نامه دهخدا
(ثِ رَ)
نام موضعی فزاره را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
زن شکننده. (منتهی الارب). مؤنث کاسر. (ناظم الاطباء). رجوع به کاسر شود. ج، کواسر و کسّر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کواسر، شتران که بشکنند چوب را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
تأنیث باسر. روی ترش و بدهیأت و غمگین. (منتهی الارب) (آنندراج). تیره. کریه اللقاء شدیدالعبوس: و وجوه یومئذ باسره، رویهاست درآن روز تیره. (قرآن 24/75). و رجوع به باسر شود، سرزمین باسک ها، نام ناحیه ای از کشور فرانسه که شامل حوزۀ لابورد و ناوار سفلی وسول میشود و دردامنۀ پیرنه واقع است و محل سکونت قوم باسک است
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ / رِ)
چراگاه. (یوشع 19:12 و 21:28 و اول تواریخ ایام:72) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
تأنیث دابر. پس رو. پس خود. (مهذب الاسماء) ، پس سنب. سپس سم، آخر ریگ توده، هزیمت، بدفالی، پی پاشنۀ مردم، نوعی از بندهای کشتی، چیزی که محاذی آخر خرد گاه چاروا افتد، ناخن که بر بازی ستور برآید، پنجم انگشت که بر پای مرغان برآید برتر از دیگرها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بن ژزف بارن. علامۀ نحریر و مترجم فرانسوی (1651-1720م.)
آندره. زبان شناس فرانسوی (1651-1722 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ)
تأنیث داعر. نخله داعره، خرمابنی که گشن نپذیرد. ج، مداعر، مداعیر. (منتهی الارب) ، خبیثهٌ داعره، زن پلید تباهکار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
زمینی را گویند که صاحب زراعت در وجه اخراجات جدا کند و بمزارعان دهد تا حاصل آنرا صرف اخراجات دیوانی و غیره کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
انهاالداهره الطول، یعنی بسیار درازست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ رَ)
سبکی و شتاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قلعه شاهین بخش سرپل ذهاب شهرستان قصر شیرین، واقع در ده هزارگزی جنوب خاوری سر پل ذهاب. کنار راه فرعی کلاوه. دشت و گرمسیر و دارای 100 تن سکنه است. آب از سراب قلعه شاهین دارد. محصول آن غلات و برنج و توتون و تریاک و لبنیات و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
آبی است متعلق به بنی ابی بکر بن کلاب در نواحی علیای نجد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
غیر خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسره
تصویر کاسره
مونث کاسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائره
تصویر دائره
دایره، خط گرد، حلقه
فرهنگ لغت هوشیار
با تره خمک ازابزارهای خنیا مونث دایر (دائر) دور زننده گردنده، خطی گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوری که فاصله هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی بود، جمع دوایر (دوائر) یا دایره صغیره. دایره ایست مفروض که کره را نصف نکند. مقابل دایره عظیمه دایره عظمی (عظیم) دایره ایست مفروض که کره را نصف کند. مقابل دایره صغیره. دایره های عظیمه که اهل هیئت بر فلک فرض کرده اند نه اند: معدل النهار، منطقه البروج، دایره ماره بالاقطاب الاربعه دایره ای است که بر هر دو قطب منطقه البروج وهر دو قطب معدل النهار و بر هر دو میل کلی گذشته، دائره الافق دایره ایست که فلک را نصف کند در میان مرئی و غیر مرئی، دایره نصف النهار، دائره الارتفاع چون قوس ارتفاع کواکب از این دایره ماخوذ است بدین نام نامیده شد، این دایره از سمت الراس و القدم میگذرد و در روز و شب دوباره بر دایره نصف النهار منطبق میشود، دائره اول السموات دایره ای است که مرور میکند بسمتین الراس و القدم و بدو نقطه مشرق و مغرب و قطبین، دائره المیل و این دایره ایست که مرور میکند بهر دو قطب معدا النهار و بدان بعد کواکب سیاره از معدل النهار و میل منطقه البروج از معدا النهار شناخته میشود، دائره العرض دایره ایست که مرور میکند بدو قطب بروج و بان عرض کوکب شناخته میشود. یا دایره مینا آسمان فلک. یا دایره هندی صفحه ای که در روی آن تعیین ساعات نمایند. یا روی دایره ریختن مطلبی را. آنرا اظهار کردن در کمال وضوح آنرا شرح دادن، لشکری که بر جای فرود آید، مهمیز پرندگان، خار، بخت بد. روزگار نامساعد، حادثه پیشامد جمع دایرات، خانقاه صومعه، جمعیت حلقه مجلس، موهای گرد بر جانب سر آدمی، سازی است از آلات ضربی دف داریه، در موسیقی قدیم کشورهای اسلامی بیک نوع درآمدمخصوص که از در آمد خواننده میشد اطلاق میشد، هر چند به هر مناسب جزو یک دستگاه کرده آنرا دایره نامیده و هر دایره را اسمی نهادند. شش دایره مشهور با نام بحرها که از هر دایره منشعب میشود از این قرار است: متفقه مختلفه موتلفه مجتلبه مشتبهه منتزعه، شعبه ای از یک اداره دولتی جمع دوایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دابره
تصویر دابره
شکست، مرغوا، پاشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسره
تصویر دوسره
مونث دو سر نیرومند چون سپاه نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی را گویند که صاحب زراعت در وجه اخراجات جدا کرده بمزارعان دهد تا ایشان حاصل آنرا صرف اخراجات دیوانی و غیره کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسره
تصویر باسره
کشتزار، کشت و زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
((سَ رِ))
ناخالص، معیوب، پول تقلبی، زر ناخالص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوسره
تصویر دوسره
((دُ سَ رِ))
دو طرفه، دو جهتی، بلیط دو طرفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باسره
تصویر باسره
((سَ رَ))
زمینی که برای کشت و زرع آماده کرده باشند، کشتزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایره
تصویر دایره
((یِ رِ))
دورزننده، گردنده، شکلی گرد که فاصله هریک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی باشد، جمع دوایر، یکی از سازهای ضربی، شعبه ای از یک اداره، مجازاً، حوزه میدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایره
تصویر دایره
چنبره، پرهون، گردی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوسره
تصویر دوسره
آلارتور
فرهنگ واژه فارسی سره