جدول جو
جدول جو

معنی دارک - جستجوی لغت در جدول جو

دارک
(رَ)
دهی است از دهستان قهاب بخش حومه شهرستان اصفهان در 9 هزارگزی شمال خاوری اصفهان متصل براه زینبیه. جلگه ای است معتدل و دارای 145 تن سکنه است. آب آن از قنات و چاه، محصول آنجا غلات، پنبه، صیفی و شغل اهالی زراعت است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
دارک
دستگیره ی متحرک دیگ بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خارک
تصویر خارک
(دخترانه)
نوعی خرمای زرد و خشک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شارک
تصویر شارک
(دخترانه)
سار (پرنده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارا
تصویر دارا
(پسرانه)
مالدار، ثروتمند، از نامهای خداوند، صورت دیگری از داراب و داریوش، نام پادشاه کیانی در شاهنامه و منظومه نظامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تدارک
تصویر تدارک
تهیه کردن، آماده ساختن، رسیدن چیزی به چیزی، عوض چیزی را فراهم کردن، خبط و اشتباهی را دریافتن و اصلاح کردن، تلافی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدارک
تصویر مدارک
مدرک ها، سندها یا نوشته هایی که دلیل چیزی است مثلاً مدرکهای تحصیلی، چیزهایی که وجود چیزی را تایید می کند مثلاً مدرک جرم، ادراک شدنی ها، قابل درک ها، جمع واژۀ مدرک
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رِ)
جمع واژۀ مدرک. رجوع به مدرک شود، اسناد و اوراق رسمی یا معتبر. اسناد و اوراقی که در ادارات یا محاکم مورد لزوم و قبول باشد: مدارک ثبت نام، مدارک تحصیلی، مدارک ازدواج، حواس پنجگانه. (فرهنگ فارسی معین) ، مآخذ. (یادداشت مؤلف). منابع.
- مدارک الشرع، مواضع طلب ادراک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
دررسیدن آخر ایشان اول ایشان را. تلاحق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). یقال: تدارکوا، ای تلاحقوا. (منتهی الارب). به همدیگر رسیدن. (غیاث اللغات). ومنه قوله تعالی: حتی اذا ادّارکوا فیها جمیعاً. (قرآن 38/7). اصله تدارکوا، ادغمت التاء فی الدال و اجتلبت الهمزه لیبقی السکون. (منتهی الارب) ، قوله تعالی: بل ادّارک علمهم فی الاّخره. (قرآن 66/27) ، یعنی بلکه به کمال رسید دانش آنها در آخرت. (تفسیر ابوالفتوح رازی). در همین تفسیر در شرح آیه چنین آمده است: بعضی... گفتند ’بل ’بمعنی ’ام ’ است و عرب هر یک از این دو کلمه بجای یکدیگر بنهند، کقوله: و ارسلناه الی ماءه الف او یزیدون (قرآن 147/37) ، یعنی بل یزیدون... و معنی کلام آنست که بل متابع استفهامی است متضمن جحد یعنی لم یتدارک، علم ایشان به آخرت متدارک شود و متتابع، و در آخرت بدانند آنچه امروز نمیدانند و مورد آیۀتهدید و وعید باشد و بر این قول، ماضی بمعنی مستقبل بود... و بعضی دیگر گفتند: معنی ’ادّارک علمهم’ آنست که علم ایشان مستوی شود در آخرت، اگرچه امروز مختلف است علمهای ایشان، بعضی شاک اند، و بعضی مقلدند. بر این قول، لفظ علم مجاز باشد برای آنکه تقلید علم نباشد، و ملخص این قول آنست که آنچه ایشان علم می پندارند از شک و تقلید، اینجا مختلف است، فردا متتابع ومتدارک شوند یعنی متفق شوند.، رسیدن چیزی به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دررسیدن خاک نم باران، خاک نم زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رساندن خدا به کسی رحمت خود را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، طلب کردن و نگه داشتن مافات. (اقرب الموارد). دریافتن چیزی که فوت شده باشد. (غیاث اللغات) ، دریافتن قوم. (لسان العرب) (اقرب الموارد) (المنجد). دریافتن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دریافتن و به دست آوردن. (آنندراج). عین استدراک است. (کشاف اصطلاحات الفنون) :
تدارکتما عبساً و ذبیان بعدما
تفانوا و دقّوا بینهم عطر منشم.
زهیر (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).
، رای خطا را به صواب جبران کردن. تدارک الخطاء بالصواب، اتبعه. (از اقرب الموارد) (از المنجد). چاره و تلافی و مرمت و تدبیر. (ناظم الاطباء) : وزیر چون پادشاه را تحریض نماید در کاری که برفق... تدارک پذیرد برهان حمق... خویش نموده باشد. (کلیله و دمنه). مادام که سخن گفته نیامده است محل اختیار باقی است و پس از اظهار تدارک ممکن نگردد. هرچه به زرق... ساخته شود... دست تدارک از آن قاصر... باشد. (کلیله و دمنه). و از حضرت بخارا حسام الدوله تاش را بازخواندند تا تلافی آن خلل و تدارک آن حال بکند... تا مهم آن طرف به آخر رساند و خللی که بتازگی حادث شده است تدارک کند و بادغیس و کنج رستاق بزیادت در اعتدال او فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران صص 77- 78). از سر هفوات و عثرات ما برخیزد و با سر عاطفت و رحمت آید تا بندگان سرگشتۀ خدمت آیند و تقصیرهای گذشته را بخدمت پسندیده تدارک کنند. (ایضاً ص 156). فوایت ارواح را تدارک نباشد. (ایضاً ص 369). و به قوانین مملکت و امور رعیت اخلال لاحق شدی چنانک تدارک و تلافی آن محال بودی. (جهانگشای جوینی). گفت استیلای مرض از آن گذشت که بواسطۀ معالجت تدارک آن توان نمود. (جهانگشای جوینی). مصلحتی فوت شود که تدارک آن ممتنع بود. (گلستان). بعد از مجازا طریق مدارا گرفتیم و سر به تدارک در قدم یکدیگر نهادیم و بوسه بر سر و روی هم دادیم. (گلستان).
دارالشفاء توبه نبسته ست در هنوز
تا درد معصیت به تدارک دوا کنیم.
سعدی، تهیۀ اسباب حراست از بدی و آفت و یاnaps ssalc=\’thgilhgih\’ rid=\’rtl\’>l50knaps/>) _rb> حصول سعادت. (ناظم الاطباء) ، تهیه کردن. آماده کردن _ (: در تدارک کار ایشان رسوم لشکرکشی و آداب سپاهداری از نوعی تقدیم فرمود که روزنامۀ سعادت به اسم و صیت او مورخ گشت. (کلیله و دمنه). اگر... در تدارک این کار پشت در پشت نیارید وکیل دریا را جرئت افزاید. (کلیله و دمنه). امروز تدبیر از تدارک آن قاصر است. (کلیله و دمنه).
تصدیع در تدارک هر ماحضر مکش
داری چو سرکه و نمکی دردسر مکش.
مخلص کاشی (از آنندراج).
، ذخیره و توشه و بسیج و جمعآوری، دوربینی و عاقبت اندیشی، پاداش و سزا و عقوبت. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح بدیع) آنست که معنیی از معانی به نفس مطلق یابه اثبات صریح مخصوص گرداند آنگه آنرا بوجهی از وجوه تدارک کند و شرطی در میان آرد که آن صفت بدان شرط متبدل تواند شد، چنانکه شاعر گفته است:
کجا توانم مالید کعبتین عدو
بلی اگر تو دهی مر مرا بحق یاری.
و دیگری گفته است:
وای، دریغا که مردم از غم تو من
مگر که وصلت مرا ز غم برهاند.
و نزدیک به همین معنی آنست که شاعر در مدح خویش حرفی از حروف استثناء بیارد چنان که مردم پندارند که بعد از آن ذمی خواهد کرد و آنگه صفتی دیگر مدحی بگوید آنرا. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 282)
لغت نامه دهخدا
نام مرغی است، رجوع به داربر و دارکوب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عبدالعزیز بن عبدالله بن محمد بن عبدالعزیز. کنیۀ او ابوالقاسم شهرت او دارکی و از بزرگان فقهای شافعی بود. فقه را از ابواسحاق مروزی و حدیث را از جد مادری خود حسن بن محمد دارکی آموخت. و سپس به بغداد رفت و بتدریس پرداخت. در گذشت او را در سال 375هجری قمری در بغداد نوشته اند. (از ریحانه الادب ج 2)
لغت نامه دهخدا
جمع مدرک، تزده ها، گواهینامه ها، سهش های پنجگانه جمع مدرک: حواس پنجگانه، سندها: مدارک تحصیلی
فرهنگ لغت هوشیار
درک کننده، نیک دریابنده دریابنده پیاپی پشت همی کسی که امور را دریابد نیک دریابنده. یا دراک فعال صفت موجود زنده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارس
تصویر دارس
محوشده، ناپدید شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارع
تصویر دارع
زره پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارمک
تصویر دارمک
نوعی از مرو و آن مرو سفید باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارو
تصویر دارو
هر چه با آن دردی را درمان کنند، دوا، جهت قطع بیماری بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارا
تصویر دارا
دارنده، چیزدار، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داره
تصویر داره
خانه کوچک، خانه بزرگ، زمین فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
بویه فروش، کشتیبان در ترکیب بمعنی داشتن ورزیدن حفظ کردن آید: باغداری قپان داری ترازو داری خانه داری چارواداری علم داری کرسی داری گله داری مرغداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارک
تصویر خارک
خار کوچک خار کوچک، نوعی خرمای زرد و خشک خرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارک
تصویر بارک
کاهیده بارک الله آفرین زه باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرک
تصویر دیرک
ستون خیمه تیر بسیار بزرگ تیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارج
تصویر دارج
برانگیخته و بدرجات بالا رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تهیه کردن آمادن پسایش پساییدن، برخورد به هم رسیدن، باز یافتن فراهم کردن تهیه کردن آماده ساختن، باز بدست آوردن عوض چیزی را فراهم کردن تلافی کردن، در یافتن خطا و اشتباهی را اصلاح کردن، بهم رسیدن، تلاقی، دریافت خطا اصلاح، جمع تدارکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدارک
تصویر تدارک
((تَ رُ))
فراهم کردن، تلافی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدارک
تصویر مدارک
((مَ رِ))
جمع مدرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارا
تصویر دارا
واجد، متمول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارو
تصویر دارو
دوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تدارک
تصویر تدارک
آماده سازی، فراهم سازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدارک
تصویر مدارک
دستک ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داراک
تصویر داراک
اموال
فرهنگ واژه فارسی سره
اسناد، سندها، مدرک ها، گواهی نامه ها، دیپلم ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آمادگی، پیش بینی، تامین، تجهیز، تحصیل، تمهید، تهیه، فراهم، فراهم سازی، تلافی، جبران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوار ساحلی بین روستاهای علی آباد عسکرخان و کهنه سرای نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی