جدول جو
جدول جو

معنی داروکوب - جستجوی لغت در جدول جو

داروکوب
هاون، آنچه در آن دارو را بکوبند یا بسایند، داروکوبه،
کسی که داروها را در هاون ریزد و بکوبد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارکوب
تصویر دارکوب
پرنده ای کوچک با پرهای سیاه، سفید، زرد و سبز که با پنجه های خود به تنه و شاخه های درخت می چسبد و حشرات را با منقار از زیر پوست درخت بیرون می آورد و می خورد
داربر، دارشکنک، دارسنب، درخت سنبه
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
ادموند. رمان نویس، شاعر و مخترع دراماتیک فرانسوی که در سال 1856 میلادی در بورمون متولد شد. نخستین اثر وی افسانۀجنس ها اشعار هیستریک که از سال 1883م. با نام مستعار ’سیر دو شامبلی’ انتشار یافت و از نیروی تصور گستاخانه ای حکایت می کند. درآثار بعدی خویش، مانند: روح برهنه (1885) ، تنها (1891) و سالخوردگیها (1891). مانند نویسندۀ استادی سبک مخصوص خود را ظاهر میسازد و در آثار وی ماخولیای غرورآمیزی نمودار است
لغت نامه دهخدا
نام مرغی است، رجوع به داربر و دارکوب شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شترسواران زیاده از رکب. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
آبی که در آن داروهای مفید باشد، آب گرم معدنی: گفت پریان را بخوان تا مرا بداروآب برند ... (اسکندرنامۀ منثور نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
چوبیکه جامه بر آن اندازند، (آنندراج)، داربست، رجوع به داربست شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نور علی بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 9 هزارگزی باختر نورآباد و 6هزارگزی باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع و محلی است کوهستانی، سردسیر مالاریائی و سکنۀ آن 60 تن است، آب از چشمه ها، محصول آن غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نیکشهر شهرستان چاه بهار که در 18هزارگزی شمال خاور نیکشهر و 5هزارگزی شمال شوسه نیکشهر واقع و محلی است، کوهستانی گرمسیر مالاریائی، سکنه آن 500 تن است، آب آن از رودخانه و محصول آنجا برنج، خرما و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
داروخانه:
هر عقاقیر که داروکدۀ بابل (کابل) راست
حاضر آرید و عطا بدرۀ زر بازدهید.
خاقانی.
رجوع به داروخانه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
امر از داشتن و کوبیدن. داروگیر. بگیرو ببند:
برآمد خروشیدن داروکوب
درخشیدن خنجر و زخم چوب.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
مرغی که با منقار درخت را سوراخ میکند، (آنندراج)، رجوع به داربر شود
لغت نامه دهخدا
(دِ کُ)
درکوبنده. کوبندۀ در. قارع الباب، مجازاً، طلبکار مبرم: و با مردی که در متاع بصارت ندارد معامله نکند تا از درکوب ایمن بود. (منتخب قابوسنامه ص 177)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دارکوب
تصویر دارکوب
مرغی که با منقار درخت را سوراخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داروکده
تصویر داروکده
جایی که در آن دارو فروشند مغازه فروش دارو دواخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درکوب
تصویر درکوب
کوبنده در، طلبکار مبرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارکوب
تصویر دارکوب
پرنده ای که بر تنه درختان می نشیند و با منقار محکم و بلند خود از کرم های موجود در آن تغذیه می کند، درخت سنبه، دارشکنک
فرهنگ فارسی معین
پوست درخت، پوست تازه ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی