جدول جو
جدول جو

معنی دارو - جستجوی لغت در جدول جو

دارو
آنچه طبیب برای معالجۀ بیمار تجویز کند از خوردنی یا نوشیدنی یا مالیدنی، آنچه با آن دردی را درمان کنند، دوا، دانه ها و گردهای خوش بو و خوش طعم از قبیل فلفل و زرچوبه و خردل و دارچین که از گیاه ها و درختان می گیرند و برای خوش طعم ساختن غذاها به کار می برند
داروی بیهوشی: دارویی که با آن کسی را بیهوش کنند
تصویری از دارو
تصویر دارو
فرهنگ فارسی عمید
دارو
هرچه با آن دردی را درمان کنند، دوا، جوهر یا ماده ای که برای قطع بیماری بکار رود:
خواب در چشم آورد گویند گرد کوکنار
با فراق روی او داروی بیخوابی شود،
خسروانی،
راحت کژدم زده کشتۀ کژدم بود
می زده را هم به می دارو و مرهم بود،
منوچهری،
در ساعت بوالقاسم کحال را آنجا آوردند تا آن تیر از وی جدا کرد و دارو نهاد، (تاریخ بیهقی)،
زین دیو، وفا چرا طمع داری ؟
هرگز جوید کس از عدو دارو؟
ناصرخسرو،
ای بسا شیر، کان ترا آهوست
ای بسا در دکان ترا داروست،
سنائی،
او را فلک برای طبیبی خویش برد
کز دیرباز داروی او آزموده بود،
خاقانی،
حرام آمد علف تاراج کردن
به دارو طبع را محتاج کردن،
نظامی،
، در ترکیبات ذیل بصورت مزید مؤخر بکار رفته است: آزاددارو، بیهوش دارو، جاندارو، جیل دارو، خسرودارو، زهردارو، سیاه دارو، شاهدارو، شفادارو، گاودارو، گیل دارو، لیمودارو، ماش دارو، نوش دارو:
طبیب بهی روی با آب و رنگ
ز حکم خدا نوشدارو بچنگ،
نظامی،
، شراب، (لغات محلی شوشتر)، نوره که ازالۀ موی بدن کند، (لغات محلی شوشتر)، ارزن، باروت، رجوع به باروت شود، طبقه پستی از مغان، مسکرات مایع، مرد نیک و خوب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دارو
هر چه با آن دردی را درمان کنند، دوا، جهت قطع بیماری بکار میرود
تصویری از دارو
تصویر دارو
فرهنگ لغت هوشیار
دارو
آن چه پزشک برای درمان بیمار تجویز می کند، درمان
تصویری از دارو
تصویر دارو
فرهنگ فارسی معین
دارو
دوا
تصویری از دارو
تصویر دارو
فرهنگ واژه فارسی سره
دارو
دوا، درمان، علاج، زهر، سم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دارو
گر بیند بیماری دارو بخورد و او موافق بود، دلیل که صلاح دین. ابراهیم کرمانی گوید: اگر دارو موافق نبود، دلیل که صلاح دین وی زایل شود. اگر دارو جهت شفا نوشید، دلیل که به قدر موافقت دارو صلاح دنیا طلبد. اگر بیند جهت مردم دارو تهیه می کرد، دلیل که با مردم نیکوئی کند. اگر بیند داروی خشک می ستد، دلیل که از غم و اندوه باز رهد. محمد بن سیرین
هر داروئی که زرد باشد، دلیل بر بیماری و رنج کند و هر دارو که به خوردن آسان است، دلیل بر شفا و راحت کند و آن چه به خوردن بد است، دلیل بر بیماری کند. اگر بیند دارو خورد و بر وی اثر کرد، دلیل است که دین وی به صلاح آید. اگر به خلاف این نیز بیند بد باشد.
اگر بیند چون دارو خورد او را زیان و مضرت رسید، تعبیرش همین است. اگر بیند که دارو خورد که عقل و هوش از او زایل شود. دلیل که از غم و اندوه فرج یابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
دارو
الدّواء
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به عربی
دارو
Medication
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دارو
médication
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دارو
medicinale
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دارو
دوا
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به اردو
دارو
медикаменты
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به روسی
دارو
Medikation
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به آلمانی
دارو
ліки
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دارو
leki
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به لهستانی
دارو
药物
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به چینی
دارو
ওষুধ
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به بنگالی
دارو
medicación
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دارو
ยา
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به تایلندی
دارو
dawa
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دارو
ilaç
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دارو
약물
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به کره ای
دارو
薬物
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دارو
medicação
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دارو
औषधि
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به هندی
دارو
obat
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دارو
medicatie
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به هلندی
دارو
תרופה
تصویری از دارو
تصویر دارو
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داریو
تصویر داریو
(پسرانه)
نام پادشاهی پیش از ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داروش
تصویر داروش
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، سگ پستان، سنگ پستان، شیرینک، مویزک عسلی، دارواش، مویزج عسلی، مویزه، دبق
فرهنگ فارسی عمید
دژی در مصر که در نزدیکی غزه و در فاصله شش هزارگزی دریا قرار دارد، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دارْ وَ)
درخت نارون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دارْ وَ)
دهی از دهستان دیره بخش گیلان غرب شهرستان شاه آباد. در 32 هزارگزی شمال باختری گیلان و یکهزار گزی باختر شوسۀ گیلان به سرپل ذهاب واقع و محلی است دامنه. گرمسیر. مالاریایی. سکنۀ آن 50 تن است. آب آن از رودخانه دیره، محصول آن غلات، ذرت، پنبه، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. تابستان حدود ییلاق هوکانی و درگه میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره شیرینکها که به طور انگل غالبا بر روی درختان سیب و گلابی جنگلی زندگی میکنند برگهایش سبز دایمی و ضخیم است. مواد این گیاه در طب مستعمل است شجر دبق جز مویزک عسلی
فرهنگ لغت هوشیار