نام موضعی است به هندوستان. (آنندراج). در آنجا در زمان محمود غزنوی بتخانه ای بود که بدست او ویران شده است: بکشت مردم بتخانه ها و بسوخت چنانکه بتکدۀ دارنی و تانیسر. فرخی
نام موضعی است به هندوستان. (آنندراج). در آنجا در زمان محمود غزنوی بتخانه ای بود که بدست او ویران شده است: بکشت مردم بتخانه ها و بسوخت چنانکه بتکدۀ دارنی و تانیسر. فرخی
بنمایان مرا، اشاره به آیۀ ربّ ارنی انظر الیک در سوره اعراف آیّه ۱۴۳ به معنای پروردگارا خود را به من بنما تا به تو بنگرم که جواب آمد لن ترانی به معنای هرگز مرا نمی بینی برای مثال با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم / همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم (حافظ - ۷۴۸) ، چو رسی به کوه سینا، ارنی مگوی و بگذر / که نیرزد این تمنا به جواب لن ترانی
بنمایان مرا، اشاره به آیۀ رَبِّ اَرِنی اَنْظُرْ اِلَیْک در سوره اعراف آیّه ۱۴۳ به معنای پروردگارا خود را به من بنما تا به تو بنگرم که جواب آمد لَنْ تَرانی به معنای هرگز مرا نمی بینی برای مِثال با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم / همچو موسی اَرِنی گوی به میقات بریم (حافظ - ۷۴۸) ، چو رسی به کوه سینا، ارنی مگوی و بگذر / که نیرزد این تمنا به جوابِ لن ترانی
ویلیام ناکس دارسی تبعۀ انگلستان در سال 1848 میلادی به جهان آمد، در 17سالگی با خانوادۀ خود به استرالیا مهاجرت کرد، پدرش وکیل دعاوی بود و به این ترتیب فرزند خود را نیز به آموزش علم حقوق ترغیب کرد، دیری نگذشت که ویلیام نیز پیشۀ پدر را پیش گرفت و سالیانی وکیل دادگستری بود، روزی شخصی بنام ’ساندی مورگان’ یک قطعه سنگ کوارتز به او نشان داد و او را به استخراج معادن، بخصوص معدن طلا تشویق کرد، بزودی با استخراج معادن طلای آن سامان، دارسی دولتمند شد و به لندن بازگشت، یک مرد ارمنی بنام ’کتابچی خان’ که روزی رئیس گمرکات ایران بود و از وجود نفت و منابع دیگر در خاک ایران آگاهی داشت فرزندان خود را برای تحصیل به اروپا فرستاده و بوسیلۀ آنها ’سرهانری ولف’ را وادار کرده بود که با دارسی وارد مذاکره شود و به دارسی اطمینان بدهد که در خاک ایران به نفت خواهد رسید، تاریخ این داستان مقارن آغاز پادشاهی مظفرالدین شاه است، در زمان او چون خودش مرد توانایی نبود نفوذ دولت های روس و انگلیس در ایران بیشتر شد و هر کدام در گرفتن امتیازات مختلف از دولت ایران بر یکدیگر پیشی جستند سرانجام در 28 ماه مه 1901 بموجب امتیازی، استخراج معادن نفت سراسر ایران بجز استانهای شمالی (آذربایجان - گیلان - مازندران - گرگان و خراسان) به دارسی داده شد، دارسی از نقاطی که آتشکده های ایران باستان درآن بود شروع بکاوش کرد و از فارس تا کوهپایه های آرارات همه جا را کند و کاوید و سرانجام ناامید شد، بویژه بانکهای انگلیسی هم دیگر به او اعتباری نمیدادند و مردم انگلستان این مرد سخت کوش را دیوانه میشمردند، او بار دیگر قرارداد تازه ای با دولت ایران بست که بموجب آن از 1901 تا 66 سال بعد اختیار هرگونه کاوش وخاک برداری به او داده شد، سرانجام بقول خودش ایران ’وطن ثانی’ او گردید، چرچیل نخست وزیر سابق انگلستان موجباتی پیش آورد که بتواند این امتیاز را در اختیار دولت انگلیس قرار دهد و در ماه مه 1914 که اندک اندک جنگ جهانی درمیگرفت، لایحۀ خرید سهام شرکت نفت انگلیس و ایران را از مجلس گذراند و به این ترتیب قرارداد ویلیام ناکس دارسی متعلق بدولت انگلیس شد، (از کتاب طلای سیاه یا بلای ایران ابوالفضل لسانی صص 48 - 51)
ویلیام ناکس دارسی تبعۀ انگلستان در سال 1848 میلادی به جهان آمد، در 17سالگی با خانوادۀ خود به استرالیا مهاجرت کرد، پدرش وکیل دعاوی بود و به این ترتیب فرزند خود را نیز به آموزش علم حقوق ترغیب کرد، دیری نگذشت که ویلیام نیز پیشۀ پدر را پیش گرفت و سالیانی وکیل دادگستری بود، روزی شخصی بنام ’ساندی مورگان’ یک قطعه سنگ کوارتز به او نشان داد و او را به استخراج معادن، بخصوص معدن طلا تشویق کرد، بزودی با استخراج معادن طلای آن سامان، دارسی دولتمند شد و به لندن بازگشت، یک مرد ارمنی بنام ’کتابچی خان’ که روزی رئیس گمرکات ایران بود و از وجود نفت و منابع دیگر در خاک ایران آگاهی داشت فرزندان خود را برای تحصیل به اروپا فرستاده و بوسیلۀ آنها ’سرهانری ولف’ را وادار کرده بود که با دارسی وارد مذاکره شود و به دارسی اطمینان بدهد که در خاک ایران به نفت خواهد رسید، تاریخ این داستان مقارن آغاز پادشاهی مظفرالدین شاه است، در زمان او چون خودش مرد توانایی نبود نفوذ دولت های روس و انگلیس در ایران بیشتر شد و هر کدام در گرفتن امتیازات مختلف از دولت ایران بر یکدیگر پیشی جستند سرانجام در 28 ماه مه 1901 بموجب امتیازی، استخراج معادن نفت سراسر ایران بجز استانهای شمالی (آذربایجان - گیلان - مازندران - گرگان و خراسان) به دارسی داده شد، دارسی از نقاطی که آتشکده های ایران باستان درآن بود شروع بکاوش کرد و از فارس تا کوهپایه های آرارات همه جا را کند و کاوید و سرانجام ناامید شد، بویژه بانکهای انگلیسی هم دیگر به او اعتباری نمیدادند و مردم انگلستان این مرد سخت کوش را دیوانه میشمردند، او بار دیگر قرارداد تازه ای با دولت ایران بست که بموجب آن از 1901 تا 66 سال بعد اختیار هرگونه کاوش وخاک برداری به او داده شد، سرانجام بقول خودش ایران ’وطن ثانی’ او گردید، چرچیل نخست وزیر سابق انگلستان موجباتی پیش آورد که بتواند این امتیاز را در اختیار دولت انگلیس قرار دهد و در ماه مه 1914 که اندک اندک جنگ جهانی درمیگرفت، لایحۀ خرید سهام شرکت نفت انگلیس و ایران را از مجلس گذراند و به این ترتیب قرارداد ویلیام ناکس دارسی متعلق بدولت انگلیس شد، (از کتاب طلای سیاه یا بلای ایران ابوالفضل لسانی صص 48 - 51)
طائفۀ درانی، نام قومی است از افغانان که در اطراف و حوالی قندهار سکونت می دارند. گویند که بسبب کشیدن مروارید در گوش به این لقب ملقب گشتند و این قوم را ابدالی نیز گویند. (آنندراج). عنوان طایفه ای از افاغنه که اصلاً ابدالی نام داشت و پس از برآمدن احمدشاه درانی نامش به درانی تبدیل گردید. طایفۀ ابدالی به چند تیره تقسیم میشد که از مهمترین آنها پوپلزای یا پوپلزائی و بارکزای یا بارکزائی بود. بعد از قتل نادر (1160 هجری قمری) ، شعبه صدوزای (یا سدوزی) یا صدوزائی (سدوزائی) از تیره های پوپلزائی و سپس تیره بارکزائی در افغانستان حکومت کرده اند. امرای شعبه سدوزائی بعد از احمدشاه درانی بترتیب عبارت بوده اند از: تیمورشاه درانی، زمان شاه درانی، محمودشاه درانی، شاه شجاع درانی، علی شاه درانی (کابل) ، ایوب شاه درانی (پیشاور و کشمیر) ، کامران میرزا (هرات). در زمان امرای اخیر خاصه محمودشاه درانی و کامران میرزا، جنگهای هرات بین ایران وافغانستان واقع شد. سلسلۀ صدوزائی بدست دوست محمدخان افغان منقرض شد و فرمانروائی به تیره بارکزائی منتقل گردید. (از دائره المعارف فارسی). پس از قتل نادرشاه افشار (1160 هجری قمری) ، افغانان از تابعیت ایران بیرون رفتند و احمدخان را که رئیس قبیلۀ درانی بود به پادشاهی برداشتند. وی مقام وزارت را به جمال خان رئیس قبیلۀ بارکزایی - که با قبیلۀ درانی رقابت داشتند - واگذاشت. از این تاریخ تا یک قرن بعد، این ترتیب برقرار بود، یعنی شاه از قبیلۀ درانی و وزیر از قبیلۀ بارکزایی اختیار می شد. احمدشاه سلسلۀ درانی را (که از 1160 تا 1242 هجری قمری حکومت کرده اند) تأسیس نمود و تمام افغانستان را مطیع کرد و چندبار به هند حمله برد و قسمتی از هند را ضمیمۀ افغانستان نمود. زمان شاه نوادۀ احمدشاه بقتل عام قبیلۀ بارکزایی پرداخت، ولی این امر بر نفوذ افراد بارکزایی افزود و وسیلۀ انقراض سلسلۀ درانی شد. پس از چند سال هرج و مرج - یعنی در سال 1242 هجری قمری / 1826 میلادی - دوست محمدخان برادر وزیر مقتول (فتح خان بارکزایی) به تخت پادشاهی افغانستان جلوس کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 202 و مجمل التواریخ گلستانه صص 64- 78 شود
طائفۀ درانی، نام قومی است از افغانان که در اطراف و حوالی قندهار سکونت می دارند. گویند که بسبب کشیدن مروارید در گوش به این لقب ملقب گشتند و این قوم را ابدالی نیز گویند. (آنندراج). عنوان طایفه ای از افاغنه که اصلاً ابدالی نام داشت و پس از برآمدن احمدشاه درانی نامش به درانی تبدیل گردید. طایفۀ ابدالی به چند تیره تقسیم میشد که از مهمترین آنها پوپلزای یا پوپلزائی و بارکزای یا بارکزائی بود. بعد از قتل نادر (1160 هجری قمری) ، شعبه صدوزای (یا سدوزی) یا صدوزائی (سدوزائی) از تیره های پوپلزائی و سپس تیره بارکزائی در افغانستان حکومت کرده اند. امرای شعبه سدوزائی بعد از احمدشاه درانی بترتیب عبارت بوده اند از: تیمورشاه درانی، زمان شاه درانی، محمودشاه درانی، شاه شجاع درانی، علی شاه درانی (کابل) ، ایوب شاه درانی (پیشاور و کشمیر) ، کامران میرزا (هرات). در زمان امرای اخیر خاصه محمودشاه درانی و کامران میرزا، جنگهای هرات بین ایران وافغانستان واقع شد. سلسلۀ صدوزائی بدست دوست محمدخان افغان منقرض شد و فرمانروائی به تیره بارکزائی منتقل گردید. (از دائره المعارف فارسی). پس از قتل نادرشاه افشار (1160 هجری قمری) ، افغانان از تابعیت ایران بیرون رفتند و احمدخان را که رئیس قبیلۀ درانی بود به پادشاهی برداشتند. وی مقام وزارت را به جمال خان رئیس قبیلۀ بارکزایی - که با قبیلۀ درانی رقابت داشتند - واگذاشت. از این تاریخ تا یک قرن بعد، این ترتیب برقرار بود، یعنی شاه از قبیلۀ درانی و وزیر از قبیلۀ بارکزایی اختیار می شد. احمدشاه سلسلۀ درانی را (که از 1160 تا 1242 هجری قمری حکومت کرده اند) تأسیس نمود و تمام افغانستان را مطیع کرد و چندبار به هند حمله برد و قسمتی از هند را ضمیمۀ افغانستان نمود. زمان شاه نوادۀ احمدشاه بقتل عام قبیلۀ بارکزایی پرداخت، ولی این امر بر نفوذ افراد بارکزایی افزود و وسیلۀ انقراض سلسلۀ درانی شد. پس از چند سال هرج و مرج - یعنی در سال 1242 هجری قمری / 1826 میلادی - دوست محمدخان برادر وزیر مقتول (فتح خان بارکزایی) به تخت پادشاهی افغانستان جلوس کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 202 و مجمل التواریخ گلستانه صص 64- 78 شود
منسوب به دامن. مخفف دامانی. (انجمن آرا) ، جزئی از قماش که برای دامان بکار برند. پاره ای از قماش که خیاط برای دامن تقدیر کند، جامه که پوشند خادمات بر روی دیگر جامه ها و آن از کمر تا شتالنگ را پوشد، چادر. چادر باریک یک عرض بی درز. (غیاث) ، سرانداز. مقنعه. سرانداز زنان را گویند. (برهان) (شعوری ص 432 ج 1) : خود این شه را حق آن شاه افکنی داد که بر سرهای شاهان دامنی داد. امیرخسرو. هدایت گوید: شعر مذکور در فوق یحتمل اصطلاح هند باشد
منسوب به دامن. مخفف دامانی. (انجمن آرا) ، جزئی از قماش که برای دامان بکار برند. پاره ای از قماش که خیاط برای دامن تقدیر کند، جامه که پوشند خادمات بر روی دیگر جامه ها و آن از کمر تا شتالنگ را پوشد، چادر. چادر باریک یک عرض بی درز. (غیاث) ، سرانداز. مقنعه. سرانداز زنان را گویند. (برهان) (شعوری ص 432 ج 1) : خود این شه را حق آن شاه افکنی داد که بر سرهای شاهان دامنی داد. امیرخسرو. هدایت گوید: شعر مذکور در فوق یحتمل اصطلاح هند باشد
احمد بن محمد، ابوالعباس دارمی مشهور به نامی، شاعر، ادیب و لغوی معروف معاصر متنبی و مقرب درگاه سیف الدولۀ حمدانی بود. وفات او را در سال 399 هجری قمری نوشته اند. بجز دیوان شعر کتابی در قوافی دارد. (از ریحانه الادب ج 4) عبدالرحمن بن خلف بن عساکر از اطبای قرن پنجم هجری و از دانشمندان معروف علم هندسه بوده است. درگذشت او را در کتابی ضبط نکرده اند. (ریحانه الادب ج 2)
احمد بن محمد، ابوالعباس دارمی مشهور به نامی، شاعر، ادیب و لغوی معروف معاصر متنبی و مقرب درگاه سیف الدولۀ حمدانی بود. وفات او را در سال 399 هجری قمری نوشته اند. بجز دیوان شعر کتابی در قوافی دارد. (از ریحانه الادب ج 4) عبدالرحمن بن خلف بن عساکر از اطبای قرن پنجم هجری و از دانشمندان معروف علم هندسه بوده است. درگذشت او را در کتابی ضبط نکرده اند. (ریحانه الادب ج 2)
شخصی است که در سال 1723 میلادی ظفرنامۀ شرف شرف الدین علی یزدی را از روی ترجمه فرانسوی آن به انگلیسی ترجمه نموده است، (از سعدی تا جامی از ادوارد برون چ حکمت ص 390)
شخصی است که در سال 1723 میلادی ظفرنامۀ شرف شرف الدین علی یزدی را از روی ترجمه فرانسوی آن به انگلیسی ترجمه نموده است، (از سعدی تا جامی از ادوارد برون چ حکمت ص 390)
دهی از دهستان خواشید، بخش ششتمدشهرستان سبزوار که در 32 هزارگزی باختر ششتمد و 6هزارگزی باختر راه شوسه سبزوار به کاشمر واقع است، کوهستانی، معتدل و دارای 676 تن سکنه است آب مشروب آن از قنات و محصول عمده آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت است راه مالرو دارد، این ده را در اصطلاح محلی فیده سرا نیز میگویند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان خواشید، بخش ششتمدشهرستان سبزوار که در 32 هزارگزی باختر ششتمد و 6هزارگزی باختر راه شوسه سبزوار به کاشمر واقع است، کوهستانی، معتدل و دارای 676 تن سکنه است آب مشروب آن از قنات و محصول عمده آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت است راه مالرو دارد، این ده را در اصطلاح محلی فیده سرا نیز میگویند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
درخور دادن. چیزی که لایق دادن باشد. (آنندراج)، که دادن آن لزومی دارد. که دادن سزاوار آن بود: چون به خوار ری رسید (مسعود غزنوی) شهر را به زعیم ناحیت سپرد و مثالها که دادنی بود بداد. (تاریخ بیهقی ص 23 چ ادیب). پای در این صومعه ننهادنی است چون بنهی واستده دادنی است. نظامی. - امثال: حق گرفتنی است نه دادنی. ، مقروض. وامدار. بده کار: به بقال سرگذر فلان مبلغ دادنی هستم، بدو وامدارم
درخور دادن. چیزی که لایق دادن باشد. (آنندراج)، که دادن آن لزومی دارد. که دادن سزاوار آن بود: چون به خوار ری رسید (مسعود غزنوی) شهر را به زعیم ناحیت سپرد و مثالها که دادنی بود بداد. (تاریخ بیهقی ص 23 چ ادیب). پای در این صومعه ننهادنی است چون بنهی واستده دادنی است. نظامی. - امثال: حق گرفتنی است نه دادنی. ، مقروض. وامدار. بده کار: به بقال سرگذر فلان مبلغ دادنی هستم، بدو وامدارم
عبدالعزیز بن عبدالله بن محمد بن عبدالعزیز. کنیۀ او ابوالقاسم شهرت او دارکی و از بزرگان فقهای شافعی بود. فقه را از ابواسحاق مروزی و حدیث را از جد مادری خود حسن بن محمد دارکی آموخت. و سپس به بغداد رفت و بتدریس پرداخت. در گذشت او را در سال 375هجری قمری در بغداد نوشته اند. (از ریحانه الادب ج 2)
عبدالعزیز بن عبدالله بن محمد بن عبدالعزیز. کنیۀ او ابوالقاسم شهرت او دارکی و از بزرگان فقهای شافعی بود. فقه را از ابواسحاق مروزی و حدیث را از جد مادری خود حسن بن محمد دارکی آموخت. و سپس به بغداد رفت و بتدریس پرداخت. در گذشت او را در سال 375هجری قمری در بغداد نوشته اند. (از ریحانه الادب ج 2)
دهی از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان، شش هزارگزی جنوب شهر تویسرکان، پنج هزارگزی جنوب راه شوسۀ تویسرکان به کرمانشاه، کوهستانی سردسیر، سکنه 900 تن، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، حبوبات، لبنیات، انگور است، شغل اهالی زراعت، گله داری، راه آن مالرو است، در دو محل به فاصله دو هزارگز واقع و بالا و پائین نامیده شده، سکنه بالا 370 تن است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان، شش هزارگزی جنوب شهر تویسرکان، پنج هزارگزی جنوب راه شوسۀ تویسرکان به کرمانشاه، کوهستانی سردسیر، سکنه 900 تن، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، حبوبات، لبنیات، انگور است، شغل اهالی زراعت، گله داری، راه آن مالرو است، در دو محل به فاصله دو هزارگز واقع و بالا و پائین نامیده شده، سکنه بالا 370 تن است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
عبدالرحمن بن احمد بن عطیه دارانی دمشقی مکنی به ابوسلیمان از اکابر عرفا و رجال طریقت و مشایخ شام که در میان این طبقه مسلم خاص و عام و به کثرت فضل و زهد و تقوی معروف است. وفات او را بین سالهای 203 و 224 هجری قمری بروایات مختلف نوشته اند. نسبت او به دیهی بنام داریا است که از دهات غوطۀ دمشق بوده و مولد و مسکن و مدفنش همانجا است و اکنون خاک او زیارتگاه مردم است. این نسبت دارانی به داریا (ی یا برخلاف قیاس است (ریحانه الادب). هجویری درباره وی گوید: وی را کلام لطیف است اندر معاملات و حفظ قلوب و رعایت جوارح. (کشف المحجوب)
عبدالرحمن بن احمد بن عطیه دارانی دمشقی مکنی به ابوسلیمان از اکابر عرفا و رجال طریقت و مشایخ شام که در میان این طبقه مسلم خاص و عام و به کثرت فضل و زهد و تقوی معروف است. وفات او را بین سالهای 203 و 224 هجری قمری بروایات مختلف نوشته اند. نسبت او به دیهی بنام داریا است که از دهات غوطۀ دمشق بوده و مولد و مسکن و مدفنش همانجا است و اکنون خاک او زیارتگاه مردم است. این نسبت دارانی به داریا (ی یا برخلاف قیاس است (ریحانه الادب). هجویری درباره وی گوید: وی را کلام لطیف است اندر معاملات و حفظ قلوب و رعایت جوارح. (کشف المحجوب)
بنما مرا موسی به خدا گفت بنمامرا دیدار خود (جمله فعلی مرکب از: ار امر حاضر از ارائه ن (وقایه) امر حاضر یاء ضمیر مفعولی) بنمایان مرا، نشان من بده، (ماخوذ از آیه 139 سوره 7 اعراف: رب ارنی انظر الیک. قول موسی خطاب به باری تعالی در کوه سینا: آفریدگار، خود را بمن تا بر تو بنگرم)، در نظم فارسی گاه بضرورت ارنی بسکون راء آمده است: موسی ازین جام تهی دید دست شیشه بکه پایه ارنی شکست. (نظامی) جمله کفها در دعا افراخته نغمه ارنی بهم در ساخته. (مثنوی) یا ارنی گفتن، جمله ارنی را بر زبان آوردن (همچون موسی) : چر رسی بکوه سینا ارنی نگفته بگذر که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی. یا ارضعی گوی. ارنی گوینده آنکه جمله ارنی را بر زمان راند، موسی (ع) : لن ترانی همه را دیده امید بدوخت ارنی گوی همان منتظر دیدار است. (وحشی بافقی)
بنما مرا موسی به خدا گفت بنمامرا دیدار خود (جمله فعلی مرکب از: ار امر حاضر از ارائه ن (وقایه) امر حاضر یاء ضمیر مفعولی) بنمایان مرا، نشان من بده، (ماخوذ از آیه 139 سوره 7 اعراف: رب ارنی انظر الیک. قول موسی خطاب به باری تعالی در کوه سینا: آفریدگار، خود را بمن تا بر تو بنگرم)، در نظم فارسی گاه بضرورت ارنی بسکون راء آمده است: موسی ازین جام تهی دید دست شیشه بکه پایه ارنی شکست. (نظامی) جمله کفها در دعا افراخته نغمه ارنی بهم در ساخته. (مثنوی) یا ارنی گفتن، جمله ارنی را بر زبان آوردن (همچون موسی) : چر رسی بکوه سینا ارنی نگفته بگذر که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی. یا ارضعی گوی. ارنی گوینده آنکه جمله ارنی را بر زمان راند، موسی (ع) : لن ترانی همه را دیده امید بدوخت ارنی گوی همان منتظر دیدار است. (وحشی بافقی)