جدول جو
جدول جو

معنی دارمرزین - جستجوی لغت در جدول جو

دارمرزین(مَ)
ولایتی است و صد پاره دیه باشد. قول و جامکو و زهر از معظمات آن و حقوق دیوانیش بیست و نه هزار دینار بر روی دفتر است. (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 82 چ لیدن). دارمرزین از ولایات آذربایجان قدیم بوده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دادبرزین
تصویر دادبرزین
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارافزین
تصویر دارافزین
پناهگاه، تکیه گاه، نرده، تارم، سکو، تارمی که جلو اتاق یا ایوان درست کنند، تکیه گاه تخت
فرهنگ فارسی عمید
(رُ رَ)
نام جایی است در سیستان. والرهنی میگوید در کرمان است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پنجره و محجری که در پیش درخانه سازند، تکیه گاه: گفت مولانا آنجا هیچ دارابزینی یا چیزی باشد که دست در آنجا زنند و بگذرند؟ (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 158). رجوع به دارآفرین، دارافزین و داروزین شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام یکی از پهلوانان و نجبای ایران. وی معاصر بهرام گور بوده است:
دگر دادبرزین رزم آزمای
کجا زابلستان بدو بد بپای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رْ اَ)
دارآفرین. تکیه گاه و محجر تخت و صفه و بام و تکیه گاه مطلق. (انجمن آرا). دارابزین:
بخیره چشمی سوراخهای دارافزین
بسرخ رویی دیوارهای آتشدان.
روحانی سمرقندی.
رجوع به دارآفرین شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
صفه و سکو و دکه، که در پیش خانه ها بجهت نشستن سازند. (برهان) ، تکیه گاه. (برهان). رجوع به دارابزین، دارآفرین و داربزین شود، پنجره. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای سه گانه بخش حومه شهرستان بم در باختر بخش واقع وحدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال به بخش شهداد ازشهرستان کرمان از طرف خاور بدهستان مرکزی بم، از طرف جنوب و باختر بدهستان مرغک، منطقه ای است جلگه، دارای هوای گرم و معتدل که آب آن از قنوات تأمین میشودمحصول عمده آن: غلات، پنبه، خرما، حنا، و انواع مرکبات است، از چهار آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1600 تن است، راه شوسۀ کرمان به بم از مرکز این دهستان عبور می کند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
داربزین دار بزین یونانی تازی گشته پیشگاه پیشسرا ستناوند، تارمی یونانی تازی گشته پارسی تازی گشته دارابزین ستناوند تارمی
فرهنگ لغت هوشیار
داربزین دار بزین یونانی تازی گشته پیشگاه پیشسرا ستناوند، تارمی یونانی تازی گشته پارسی تازی گشته دارابزین ستناوند تارمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارافزین
تصویر دارافزین
نرده ای که جلو اتاق یا ایوان درست کنند، تکیه گاه، طارمی، داروزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داروزین
تصویر داروزین
((وِ زِ))
نرده ای که جلو اتاق یا ایوان درست کنند، تکیه گاه، طارمی، دارافزین
فرهنگ فارسی معین