جدول جو
جدول جو

معنی داررس - جستجوی لغت در جدول جو

داررس
(رْ رَ)
ده کوچکی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد واقع در 30 هزارگزی شمال باختری گهواره و سکنۀ آن 60 تن است و از تیره اسپری هستند. اهالی آن در زمستان به گرمسیر میروند. مزرعۀ حاتم جمی رشیدالسلطنه جزء این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارس
تصویر دارس
کهنه سازنده، ناپدید کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاررس
تصویر کاررس
آنکه به کاری برسد، کسی که به کاری رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاررس
تصویر یاررس
یاری، مدد، برای مثال به هرحال خواهند از او یاررس / که او را جهان دار یار است و بس (فردوسی - لغت نامه - یاررس)، کسی که به یار و دوست خود رسیدگی و کمک بکند، یاری دهنده، مددکار، یاری رس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادرس
تصویر دادرس
کسی که به داد ستمدیده ای برسد و به دادخواهی کسی رسیدگی کند، دادرسنده، در علم حقوق قاضی، حاکم
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
مخفف داربست و به معنی آن
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
مددکار و یاری دهنده. (برهان). صاحب آنندراج گوید، معنی ترکیبی آن من حیث القیاس رسندۀ به یار صحیح میشود که عبارت از ممد و معاون باشد لیکن به معنی مصدری مستعمل است یعنی یاررسی که عبارت از مدد و معونت باشد. حکیم فردوسی گوید:
بهرحال خواهند ازو یاررس
که او را جهاندار یار است و بس.
(از آنندراج).
و صاحب انجمن آرا به معنی مددکار و یاری کننده آورده با استشهاد به شعر فردوسی... و صاحب فرهنگ رشیدی، یاررس را به معنی مصدری مددکاری و یاری آورده و به شعر فردوسی استشهاد جسته است
لغت نامه دهخدا
(صَ پَ وَ)
مقابل زودرس. مقابل پیش رس. میوه که دیرتر از نوع خود بدست آید: ازگیل و زالزالک میوۀ دیررس است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آنکه بکار رسد. کسی که کار راه اندازد
لغت نامه دهخدا
بمعنی عجله، . اول اشیا 17: 34) زن اتینائی بود که بواسطۀ موعظۀ پولس به دین مسیح گروید و بعضی بر آنند که او زوجه یونیسیوس اریوپانی بوده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
رودی بوده است در سوریه. و در شرح قیام کورش فرزند داریوش دوم هخامنشی علیه برادرش اردشیر دوم نام این رودخانه آمده و اشاره شده است که کورش فرمان داد تا قصر بلزیس والی سوریه را که در کنار این رودخانه بود آتش زنند. رجوع بایران باستان ج 2 ص 1007 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
محوکننده رسوم و آداب. (اقرب الموارد) ، خوانندۀ کتاب. (اقرب الموارد) ، حایض. (منتهی الارب). زنیکه در حال عادت ماهانه باشد، آنکه درس خواند. (عیون الانباء)
لغت نامه دهخدا
(بارْ، رِ)
موریس (1862- 1923 میلادی). نویسندۀ فرانسوی، متولد در شارم. وی در نوشته های خود تحلیلی دقیق و ظریف بکار میبرد و نویسندۀ لیریسم عالی مقامی بود. آثارش عبارتند از: آموری و دولوری ساکروم، و مرگ و غیره. وی از مرحلۀ خودبینی پا فراتر گذاشته، به ستایش زمین و گذشتگان و وطن پرستی قدم نهاد
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاررس
تصویر یاررس
مددکار و یاری دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه به داد مظلوم رسد، کسی که به دادخواهی رسیدگی کند. داور قاضی نشسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارس
تصویر دارس
محوشده، ناپدید شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاررس
تصویر کاررس
((رَ یا رِ))
کسی که به کارها برسد، آن که کارزار راه اندازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادرس
تصویر دادرس
((رِ یا رَ))
کسی که به دادخواهی رسیدگی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارس
تصویر دارس
((رِ))
کهنه، فرسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیررس
تصویر دیررس
آجل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادرس
تصویر دادرس
قاضی
فرهنگ واژه فارسی سره
دادبیگ، دادده، دادگر، داور، عادل، فریادرس، قاضی، میرداد
فرهنگ واژه مترادف متضاد