به جا، به جای خود، در امور نظامی فرمانی که در نظام به صفی از سربازان داده می شود تا در جایی که ایستاده اند پا به زمین بزنند درجا زدن: در امور نظامی پا بر زمین زدن بدون پیش رفتن، کنایه از در یک حال یا در یک مقام باقی ماندن و پیشرفت نکردن
به جا، به جای خود، در امور نظامی فرمانی که در نظام به صفی از سربازان داده می شود تا در جایی که ایستاده اند پا به زمین بزنند درجا زدن: در امور نظامی پا بر زمین زدن بدون پیش رفتن، کنایه از در یک حال یا در یک مقام باقی ماندن و پیشرفت نکردن
اسپهبد مجدالدین دارا پادشاه دیلمان است و در نیمۀ دوم قرن ششم هجری می زیست و از امیران گمنام آنروزگار بوده است، رجوع به مازندران و استرآباد رابینو، ترجمه وحید مازندرانی ص 196 شود دارا پسر رستم شروین سیزدهمین اسپهبد تبرستان در دوران نخستین فرمانروایی آل باوند که در قرن چهارم میزیسته است، (معجم الانساب ج 2 ص 286)
اسپهبد مجدالدین دارا پادشاه دیلمان است و در نیمۀ دوم قرن ششم هجری می زیست و از امیران گمنام آنروزگار بوده است، رجوع به مازندران و استرآباد رابینو، ترجمه وحید مازندرانی ص 196 شود دارا پسر رستم شروین سیزدهمین اسپهبد تبرستان در دوران نخستین فرمانروایی آل باوند که در قرن چهارم میزیسته است، (معجم الانساب ج 2 ص 286)
دارنده، (برهان) : دارندۀ تخت پادشاهی دارای سپیدی و سیاهی، نظامی، ، خداوند، مالک: لطیف کرم گستر کارساز که دارای خلق است و دانای راز، سعدی، ثوابت باشد ای دارای خرمن اگر رحمی کنی بر خوشه چینی، حافظ، دارای جهان نصرت دین خسرو کامل یحیی بن مظفر ملک عالم عادل، حافظ، ، در بردارنده، شامل: این خانه دارای پنج اتاق است، لای و دردی که در ته خم نشیند، (برهان) : ز می گر نباشد ز دارا کشم اگر چند سلطان داراوشم، عنصری، ، درو، درودن و درو کردن: بدان زایند مردم تا که میرند بدان کارندتا بکنند دارا، (فرهنگ اسدی)
دارنده، (برهان) : دارندۀ تخت پادشاهی دارای سپیدی و سیاهی، نظامی، ، خداوند، مالک: لطیف کرم گستر کارساز که دارای خلق است و دانای راز، سعدی، ثوابت باشد ای دارای خرمن اگر رحمی کنی بر خوشه چینی، حافظ، دارای جهان نصرت دین خسرو کامل یحیی بن مظفر ملک عالم عادل، حافظ، ، در بردارنده، شامل: این خانه دارای پنج اتاق است، لای و دردی که در ته خم نشیند، (برهان) : ز می گر نباشد ز دارا کشم اگر چند سلطان داراوشم، عنصری، ، درو، درودن و درو کردن: بدان زایند مردم تا که میرند بدان کارندتا بکنند دارا، (فرهنگ اسدی)
دهی از دهستان ناتل کنار بخش نور شهرستان آمل در 4هزارگزی جنوب سولده، دشت، معتدل، مرطوب مالاریائی و دارای 110 تن سکنه است، آب آن از ناتل رود، محصول آنجا برنج، و مختصر غلات، شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان ناتل کنار بخش نور شهرستان آمل در 4هزارگزی جنوب سولده، دشت، معتدل، مرطوب مالاریائی و دارای 110 تن سکنه است، آب آن از ناتل رود، محصول آنجا برنج، و مختصر غلات، شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
شهری است که تیرداد اول پادشاه اشکانی ساخته بود. ’از کارهای او (تیرداد بنای شهر جدیدی است که ژوستن گوید: دارا نام داشت و در کوه زاپا ارته نن واقع بود... این شهر رااز هر طرف کوههایی که شیب های تند داشت احاطه میکرد. خود شهر در جلگه ای واقع بود که حاصلخیزیش را بسیار ستوده اند. بعضی از نویسندگان رومی نام این شهر را داریوم ضبط کرده اند. (ایران باستان ج 3 ص 2207 و 2208) (مازندران و استرآباد ترجمه وحید مازندرانی ص 217) شهر کوچکی بوده است دربین النهرین (عراق)، صاحب حدود العالم در بخش ’سخن اندر ناحیت جزیره (بین النهرین) و شهرهای وی’ گوید، ’ ... دارا شهرکی است بر دامن کوه و اندر وی آبهای روان بسیار’، (حدود العالم چ سیدجلال الدین طهرانی ص 91)
شهری است که تیرداد اول پادشاه اشکانی ساخته بود. ’از کارهای او (تیرداد بنای شهر جدیدی است که ژوستن گوید: دارا نام داشت و در کوه زاپا اُرِته نُن واقع بود... این شهر رااز هر طرف کوههایی که شیب های تند داشت احاطه میکرد. خود شهر در جلگه ای واقع بود که حاصلخیزیش را بسیار ستوده اند. بعضی از نویسندگان رومی نام این شهر را داریوم ضبط کرده اند. (ایران باستان ج 3 ص 2207 و 2208) (مازندران و استرآباد ترجمه وحید مازندرانی ص 217) شهر کوچکی بوده است دربین النهرین (عراق)، صاحب حدود العالم در بخش ’سخن اندر ناحیت جزیره (بین النهرین) و شهرهای وی’ گوید، ’ ... دارا شهرکی است بر دامن کوه و اندر وی آبهای روان بسیار’، (حدود العالم چ سیدجلال الدین طهرانی ص 91)
فرزند قابوس وشمگیر پادشاه معروف آل زیار بوده و پس از شکست و درگذشت پدرش قابوس، بنا بنوشتۀ صاحب کتاب حبیب السیر بخدمت امیران سامانی درآمده است، رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 367 شود، اما به نوشتۀ ابوالفضل بیهقی وی به عنوان نوا و گروگان در دیار غزنویان می زیسته است یا داریوش بزرگ نخستین پادشاه سلسلۀ هخامنشی است که به این نام خوانده شده و نباید او رابا دارای اکبر که بدست اسکندر کشته شد، اشتباه کرد، او همان داریوش اول است، رجوع به داریوش اول شود فرزند اردوان سوم پادشاه اشکانی است که در جنگ او با رومیان مقرر شد که همین دارا را برای تجدید مودت و دوستی میان دو کشور به روم فرستند، رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2047 شود
فرزند قابوس وشمگیر پادشاه معروف آل زیار بوده و پس از شکست و درگذشت پدرش قابوس، بنا بنوشتۀ صاحب کتاب حبیب السیر بخدمت امیران سامانی درآمده است، رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 367 شود، اما به نوشتۀ ابوالفضل بیهقی وی به عنوان نوا و گروگان در دیار غزنویان می زیسته است یا داریوش بزرگ نخستین پادشاه سلسلۀ هخامنشی است که به این نام خوانده شده و نباید او رابا دارای اکبر که بدست اسکندر کشته شد، اشتباه کرد، او همان داریوش اول است، رجوع به داریوش اول شود فرزند اردوان سوم پادشاه اشکانی است که در جنگ او با رومیان مقرر شد که همین دارا را برای تجدید مودت و دوستی میان دو کشور به روم فرستند، رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2047 شود
دورجای، دورگاه، مسافت دور، دور، مسافت بعید، تا مسافتی بعید، تا مسافتی دراز: پس چون برفت و مدینه زیارت کرد امرش آمد به خدمت مادر بازگشتن با جماعتی روی به بسطام نهاد خبر در شهر اوفتاد اهل بسطام به دورجایی به استقبال او شدند، (تذکره الاولیاء عطار)، نقل است که او را نشان دادند که همان جای پیر بزرگ است از دور جایی به دیدن او شد، (تذکره الاولیاء عطار)، رجوع به دورجای شود
دورجای، دورگاه، مسافت دور، دور، مسافت بعید، تا مسافتی بعید، تا مسافتی دراز: پس چون برفت و مدینه زیارت کرد امرش آمد به خدمت مادر بازگشتن با جماعتی روی به بسطام نهاد خبر در شهر اوفتاد اهل بسطام به دورجایی به استقبال او شدند، (تذکره الاولیاء عطار)، نقل است که او را نشان دادند که همان جای پیر بزرگ است از دور جایی به دیدن او شد، (تذکره الاولیاء عطار)، رجوع به دورجای شود
قریه بزرگ مشهوری از قریه های بخش غوطۀ دمشق است. نسبت به این قریه را بخلاف قیاس دارانی میگویند. قبر ابوسلیمان دارانی در آنجاست. (معجم البلدان). رجوع به دارانی شود
قریه بزرگ مشهوری از قریه های بخش غوطۀ دمشق است. نسبت به این قریه را بخلاف قیاس دارانی میگویند. قبر ابوسلیمان دارانی در آنجاست. (معجم البلدان). رجوع به دارانی شود
ده کوچکی است از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان در 58هزارگزی جنوب خاوری سعیدآبادو 5 هزارگزی شمال راه فرعی بافت سیرجان واقع و سکنۀ آن 9 تن است، مزارع بیدجعفری، شاه ولی، شریف آباد شیک جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان در 58هزارگزی جنوب خاوری سعیدآبادو 5 هزارگزی شمال راه فرعی بافت سیرجان واقع و سکنۀ آن 9 تن است، مزارع بیدجعفری، شاه ولی، شریف آباد شیک جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام رودخانه ای است. بنا بمندرجات بندهشن (در فصل 20 فقرۀ 32) رود دارجه در ایران ویج است... که خان ومان و پدر زردشت در کنار آن بود و زردشت در آنجا زاییده شد... نظر به اینکه در سنت که متکی بدلایل لغوی هم میباشد زرتشت از آذربایجان بوده باید دارجه را که در جوار آن پوروشسپ پدر زردشت منزل داشته یکی از رودهای آن سامان بدانیم...’. (پورداود یسنا ج 1 ص 49)
نام رودخانه ای است. بنا بمندرجات بندهشن (در فصل 20 فقرۀ 32) رود دارجه در ایران ویج است... که خان ومان و پدر زردشت در کنار آن بود و زردشت در آنجا زاییده شد... نظر به اینکه در سنت که متکی بدلایل لغوی هم میباشد زرتشت از آذربایجان بوده باید دارجه را که در جوار آن پوروشسپ پدر زردشت منزل داشته یکی از رودهای آن سامان بدانیم...’. (پورداود یسنا ج 1 ص 49)
بارجای، بمعنی بارگاه است که محل بار ملوک و سلاطین باشد، (برهان) (هفت قلزم)، یعنی محل بار ملوک که بارگاه نیز گویند، مثالش امیرخسرو فرماید: دل پاکش که هست از کینه معصوم بهیجا آهن و در بارجا موم، (از سروری)، بارگاه است، (انجمن آرا) (دمزن)، مطلق مقام پادشاهان و امرا که در آن مردم را بار دهند خواه از سنگ و گل باشد خواه از خیمه و چادر و در عرف حال دیوانخانه عبارت از آن است و آسمان جاه، عرش اشتباه، زمین آسمان، بریشم طناب از صفات اوست و با لفظ کشیدن و زدن بمعنی برپا کردن خیمه و با لفظ بستن بمعنی بار کردن آن مستعمل، امیرخسرو گوید: چو هنگام آن شد که از بارجای کند میهمان عزم خلوت سرای ز اسباب کار آنچه میخواستند بآئین شاهان برآراستند، سایۀ حق علاء دین تاجور جهان گشا کاطلس روی خسروان مفرش بارجا کند، (از آنندراج)، سرای شاهان، (دمزن)
بارجای، بمعنی بارگاه است که محل بار ملوک و سلاطین باشد، (برهان) (هفت قلزم)، یعنی محل بار ملوک که بارگاه نیز گویند، مثالش امیرخسرو فرماید: دل پاکش که هست از کینه معصوم بهیجا آهن و در بارجا موم، (از سروری)، بارگاه است، (انجمن آرا) (دِمزن)، مطلق مقام پادشاهان و امرا که در آن مردم را بار دهند خواه از سنگ و گل باشد خواه از خیمه و چادر و در عرف حال دیوانخانه عبارت از آن است و آسمان جاه، عرش اشتباه، زمین آسمان، بریشم طناب از صفات اوست و با لفظ کشیدن و زدن بمعنی برپا کردن خیمه و با لفظ بستن بمعنی بار کردن آن مستعمل، امیرخسرو گوید: چو هنگام آن شد که از بارجای کند میهمان عزم خلوت سرای ز اسباب کار آنچه میخواستند بآئین شاهان برآراستند، سایۀ حق علاء دین تاجور جهان گشا کاطلس روی خسروان مفرش بارجا کند، (از آنندراج)، سرای شاهان، (دِمزن)
برانگیخته و به درجات بالا رونده: تراب ٌ دارج،خاکی که باد برانگیزد و بصورت گردباد درآورد. (المنجد) (آنندراج) ، صبی دارج، کودکی که تازه برفتار شروع نماید. (ناظم الاطباء) ، در عراق (بین النهرین) زبان عربی عامیانه را گویند
برانگیخته و به درجات بالا رونده: تراب ٌ دارج،خاکی که باد برانگیزد و بصورت گردباد درآورد. (المنجد) (آنندراج) ، صبی دارج، کودکی که تازه برفتار شروع نماید. (ناظم الاطباء) ، در عراق (بین النهرین) زبان عربی عامیانه را گویند
امید بخشیدن، دیر کاری، جمع رجا، کناره ها کرانه ها طرف ها گوشه ها. امیدوار کردن، واپس بردن کار را به تاء خیر انداختن وا پس داشتن پس افکندن باز پس بردن سپس انداختن کاری را
امید بخشیدن، دیر کاری، جمع رجا، کناره ها کرانه ها طرف ها گوشه ها. امیدوار کردن، واپس بردن کار را به تاء خیر انداختن وا پس داشتن پس افکندن باز پس بردن سپس انداختن کاری را