یکی از قاضیان معروف دورۀ ساسانی است که نظرات قضایی او در کتاب ’مادیگان هزار داذستان’ (گزارش هزار فتوای قضایی) نقل شده است. از این کتاب نسخۀ منحصری در یکی از کتابخانه های هند موجود است. رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 75 شود
یکی از قاضیان معروف دورۀ ساسانی است که نظرات قضایی او در کتاب ’مادیگان ِ هزار داذستان’ (گزارش هزار فتوای قضایی) نقل شده است. از این کتاب نسخۀ منحصری در یکی از کتابخانه های هند موجود است. رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 75 شود
که فرخ نبود. مشؤوم. شوم. نامیمون. نحس. نامبارک. که فرخنده و فرخ و میمون نیست. مقابل فرخ: مخالفان تو بی فرهند و بی فرهنگ منازعان تو نافرخند و نافرزان. بهرامی. از این نافرخ اختر می هراسم فساد طالعش را می شناسم. نظامی. رجوع به فرخ شود
که فرخ نبود. مشؤوم. شوم. نامیمون. نحس. نامبارک. که فرخنده و فرخ و میمون نیست. مقابل فرخ: مخالفان تو بی فرهند و بی فرهنگ منازعان تو نافرخند و نافرزان. بهرامی. از این نافرخ اختر می هراسم فساد طالعش را می شناسم. نظامی. رجوع به فرخ شود
نام میرآخور هرمز است. (لغت شاهنامه تألیف دکتر شفق) : یکی مهتر نام بردار بود که بر آخر اسپاهسالار بود. فردوسی نام یکی از ایرانیان اصیل است. (لغت شاهنامه تألیف دکتر شفق)
نام میرآخور هرمز است. (لغت شاهنامه تألیف دکتر شفق) : یکی مهتر نام بردار بود که بر آخر اسپاهسالار بود. فردوسی نام یکی از ایرانیان اصیل است. (لغت شاهنامه تألیف دکتر شفق)
جمع واژۀ فرخ، بمعنی چوزه و ریزه از هر حیوان و نبات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افرخه. افراخ. فراخ. فروخ. فرخان. (منتهی الارب). رجوع به کلمات مزبور شود
جَمعِ واژۀ فَرخ، بمعنی چوزه و ریزه از هر حیوان و نبات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اَفرِخَه. اَفراخ. فِراخ. فُروخ. فِرخان. (منتهی الارب). رجوع به کلمات مزبور شود