جدول جو
جدول جو

معنی داذفرخ - جستجوی لغت در جدول جو

داذفرخ
(فَرْ رُ)
یکی از قاضیان معروف دورۀ ساسانی است که نظرات قضایی او در کتاب ’مادیگان هزار داذستان’ (گزارش هزار فتوای قضایی) نقل شده است. از این کتاب نسخۀ منحصری در یکی از کتابخانه های هند موجود است. رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 75 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رادفرخ
تصویر رادفرخ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام آخورسالار هرمز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زادفرخ
تصویر زادفرخ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه و از سرداران بهرام چوبین در زمان هرمز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادفر
تصویر دادفر
(پسرانه)
مرکب از داد (عدل) + فر (شکوه، جلال)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادفرخ
تصویر دادفرخ
(پسرانه)
مرکب از داد (عدل) + فرخ (فرخنده، مبارک)، نام یکی از قاضیان در زمان ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نافرخ
تصویر نافرخ
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، منحوس، مرخشه، پاسبز، نامبارک، بدقدم، بدیمن، شمال، سبز قدم، تخجّم، نحس، بداغر، خشک پی، نامیمون، بدشگون، میشوم، سبز پا، سیاه دست، مشئوم، مشوم، شنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذفر
تصویر اذفر
خوش بو، معطر، برای مثال به باغی کز آب و گلش بازیابی / نسیم گلاب و دم مشک اذفر (فرخی - ۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
منصبی در سپاه روم. داقرخ قائد ده تن باشد. (مفاتیح العلوم)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
تیز. تیزبو. (غیاث). تیزبوی. (تاج المصادر بیهقی) (ربنجنی). پربو. شدیدالرائحه، اعم از خوش یا ناخوش. تندبوی:
صبر مه با شب منور داردش
صبر گل با خار اذفر داردش.
مولوی.
- مشک اذفر، مشک تیزبوی. (زمخشری) :
گهی صورتی گردد از عود هندی
گهی پیکری گردد از مشک اذفر.
فرخی.
بباغی کز آب و گلشن بازیابی
نسیم گلاب و دم مشک اذفر.
فرخی.
خون در تنم چو نافه ز اندیشه خشک شد
جرمم همین که همنفس مشک اذفرم.
(از کلیله و دمنه).
، کارگزارتر. کاربرتر. رسا. شهم ماضی در امور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
که فرخ نبود. مشؤوم. شوم. نامیمون. نحس. نامبارک. که فرخنده و فرخ و میمون نیست. مقابل فرخ:
مخالفان تو بی فرهند و بی فرهنگ
منازعان تو نافرخند و نافرزان.
بهرامی.
از این نافرخ اختر می هراسم
فساد طالعش را می شناسم.
نظامی.
رجوع به فرخ شود
لغت نامه دهخدا
(داذْ وَ)
یکی از چند طبقۀ روحانی دورۀ ساسانیان. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشید یاسمی ص 119). قاضی. رجوع به دادور و داور شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
نام میرآخور هرمز است. (لغت شاهنامه تألیف دکتر شفق) :
یکی مهتر نام بردار بود
که بر آخر اسپاهسالار بود.
فردوسی
نام یکی از ایرانیان اصیل است. (لغت شاهنامه تألیف دکتر شفق)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
نام یکی از قضات روزگار ساسانی نام و نظر قضائی وی در کتاب ’ماتیکان هزارداتستان’ آمده است. (سبک شناسی ج 1 ص 53)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ فرخ، بمعنی چوزه و ریزه از هر حیوان و نبات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افرخه. افراخ. فراخ. فروخ. فرخان. (منتهی الارب). رجوع به کلمات مزبور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نافرخ
تصویر نافرخ
شوم، نامیمون، نحس
فرهنگ لغت هوشیار
ناب، تندبوی تیزبوی تیز تیز بو پر بو بسیار بویا تندبوی. یا مشک اذفر. مشک تیز بوی، آواز چهاردهم از هفده آواز اصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذفر
تصویر اذفر
((اَ فَ))
خوشبو، پربو، مشک اذفر
فرهنگ فارسی معین