ویژگی آنچه کسی به دیگری بدهد، بخشیده شده، سپرده شده، در بانکداری پول یا سندی که کسی به بانک بدهد که به حساب دادگی او بنویسند، اطلاعاتی که برای یک کار آماری گردآوری می شود
ویژگی آنچه کسی به دیگری بدهد، بخشیده شده، سپرده شده، در بانکداری پول یا سندی که کسی به بانک بدهد که به حساب دادگی او بنویسند، اطلاعاتی که برای یک کار آماری گردآوری می شود
نعت مفعولی از دادن. مبذول. بخشیده. عطا کرده: دل بمهر امیر دادستم کس نگوید که داده باز ستان. فرخی. چون کریمان کز عطای داده نسیانشان بود عفو حق را از خطای خلق نسیان دیده اند. خاقانی. آخر آن بوسه که روزی دادی داده را روز دگر باز مگیر. خاقانی. بدارا نداد آنچه داد از نخست همان داده را نیز ازو باز جست. نظامی. ، عطا. عطیه. بخشش: ببایدش دادن بسی خواسته که نیکو بود داده ناخواسته. دقیقی. خواسته ننهد و ناخواسته بسیار دهد از نهادۀ پدر و دادۀ دارنده اله. فرخی. دادۀ خود سپهر بستاند نقش اﷲ جاودان ماند. سنائی. دادۀ تو نه زان نهادم پیش تا رجوع افتدت به دادۀ خویش. نظامی. قسمت حق است مه را روی نغز دادۀ بخت است گل را بوی نغز. مولوی. کلمه داده را در این معانی ترکیباتی است چون: آب داده، گوهردار، تیزکرده. - تاب داده، با تاب، پیچان: لعلش چو عقیق گوهرآگین زلفش چو کمند تاب داده. سعدی. - خداداده، عطیۀ الهی. بخشش الهی: بملک خداداده خرسند باش. نظامی. خداداده را چون توان بست راه. نظامی. خدادادت این چیره دستی که هست مشو بر خدادادگان چیره دست. نظامی. چو شه دید گنج فرستاده را چهار آرزوی خداداده را... نظامی. - دل داده، عاشق. دلباخته: دلداده را ملامت کردن چه سود دارد میباید این نصیحت کردن بدلستانان. سعدی. - رنگ داده، بارنگ. رنگین: بیا ساقی آن رنگ داده عبیر... نظامی. - زهرآب داده، آغشته به آب زهر. زنهارداده، در پناه گرفته شده. - ناداده، عطا نکرده. نبخشیده. ، کنایه از نصیب و قسمت است: تو مخروش وز داده خرسند باش به گیتی درخت برومند باش. فردوسی. در کام اژدها و پلنگ آب خورده ایم هر صبح و شام دادۀ ما میرسد بما. میرزا صدرالدین مشهدی (از آنندراج). ، پرداخته شده (پول). (در اصطلاح بانک)
نعت مفعولی از دادن. مبذول. بخشیده. عطا کرده: دل بمهر امیر دادستم کس نگوید که داده باز ستان. فرخی. چون کریمان کز عطای داده نسیانشان بود عفو حق را از خطای خلق نسیان دیده اند. خاقانی. آخر آن بوسه که روزی دادی داده را روز دگر باز مگیر. خاقانی. بدارا نداد آنچه داد از نخست همان داده را نیز ازو باز جست. نظامی. ، عطا. عطیه. بخشش: ببایدش دادن بسی خواسته که نیکو بود داده ناخواسته. دقیقی. خواسته ننهد و ناخواسته بسیار دهد از نهادۀ پدر و دادۀ دارنده اله. فرخی. دادۀ خود سپهر بستاند نقش اﷲ جاودان ماند. سنائی. دادۀ تو نه زان نهادم پیش تا رجوع افتدت به دادۀ خویش. نظامی. قسمت حق است مه را روی نغز دادۀ بخت است گل را بوی نغز. مولوی. کلمه داده را در این معانی ترکیباتی است چون: آب داده، گوهردار، تیزکرده. - تاب داده، با تاب، پیچان: لعلش چو عقیق گوهرآگین زلفش چو کمند تاب داده. سعدی. - خداداده، عطیۀ الهی. بخشش الهی: بملک خداداده خرسند باش. نظامی. خداداده را چون توان بست راه. نظامی. خدادادت این چیره دستی که هست مشو بر خدادادگان چیره دست. نظامی. چو شه دید گنج فرستاده را چهار آرزوی خداداده را... نظامی. - دل داده، عاشق. دلباخته: دلداده را ملامت کردن چه سود دارد میباید این نصیحت کردن بدلستانان. سعدی. - رنگ داده، بارنگ. رنگین: بیا ساقی آن رنگ داده عبیر... نظامی. - زهرآب داده، آغشته به آب زهر. زنهارداده، در پناه گرفته شده. - ناداده، عطا نکرده. نبخشیده. ، کنایه از نصیب و قسمت است: تو مخروش وز داده خرسند باش به گیتی درخت برومند باش. فردوسی. در کام اژدها و پلنگ آب خورده ایم هر صبح و شام دادۀ ما میرسد بما. میرزا صدرالدین مشهدی (از آنندراج). ، پرداخته شده (پول). (در اصطلاح بانک)
دهی از بخش شوش شهرستان دزفول. سکنۀ آن 400 تن. آب آن از رود خانه کرخه. محصول عمده آنجا غلات و برنج و کنجد. راه آن اتومبیل رو و ساکنانش از طایفۀ عشایر لر می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از بخش شوش شهرستان دزفول. سکنۀ آن 400 تن. آب آن از رود خانه کرخه. محصول عمده آنجا غلات و برنج و کنجد. راه آن اتومبیل رو و ساکنانش از طایفۀ عشایر لر می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان دامنکوه بخش حومه شهرستان دامغان در 42 هزارگزی خاور دامغان و سه هزارگزی جنوب شوسۀ دامغان بشاهرود. جلگه و معتدل است و 980 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه، پسته، حبوبات وشغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). یاقوت درباره این دیه گوید: دهی بزرگ میان دامغان و بسطام از سرزمین قومس میباشد. میان آن و دامغان هفت فرسنگ است و حاجیان بدان فرود آیند. و نسبت بدان حدادی است و چندتن از دانشمندان بدان منسوبند. (معجم البلدان). سمعانی افزاید: که نام این قریه را همواره مقرون با اری تلفظ کنند و گویند ’اری و حداده’. رجوع به نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 174 و قاموس الاعلام ترکی شود
دهی است از دهستان دامنکوه بخش حومه شهرستان دامغان در 42 هزارگزی خاور دامغان و سه هزارگزی جنوب شوسۀ دامغان بشاهرود. جلگه و معتدل است و 980 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه، پسته، حبوبات وشغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). یاقوت درباره این دیه گوید: دهی بزرگ میان دامغان و بسطام از سرزمین قومس میباشد. میان آن و دامغان هفت فرسنگ است و حاجیان بدان فرود آیند. و نسبت بدان حدادی است و چندتن از دانشمندان بدان منسوبند. (معجم البلدان). سمعانی افزاید: که نام این قریه را همواره مقرون با اری تلفظ کنند و گویند ’اری و حداده’. رجوع به نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 174 و قاموس الاعلام ترکی شود