لقب نجم الدین از درویشان نقشبندی مرید خواجه بهاالدین نقشبند: حضرت خواجۀ ما قدس الله روحه توجه به مولانا نجم الدین دادرک کوفینی کردند. (انیس الطالبین ص 78 نسخۀ خطی مؤلف). تا حضرت خواجه از مولانا دادرک عفو فرمودند... و در خدمت ایشان مولانا دادرک بود... خواجه مولانا دادرک را با بعضی از درویشان فرمودند که بطرف آن خانه بروید. (انیس الطالبین ص 78). خواجه مولانا دادرک را گفتند اگر تو ابتدا این را قبول میکردی حکمت بسیار بر تو ظاهر میشد مولانا دادرک قوی نادم شد. (انیس الطالبین ص 79). ما را درویشی است در بخارا مولانا نجم الدین دادرک نام، او را طلب نمائیم تا فردا نماز پیشین را بیاید. (انیس الطالبین ص 139)
لقب نجم الدین از درویشان نقشبندی مرید خواجه بهاالدین نقشبند: حضرت خواجۀ ما قدس الله روحه توجه به مولانا نجم الدین دادرک کوفینی کردند. (انیس الطالبین ص 78 نسخۀ خطی مؤلف). تا حضرت خواجه از مولانا دادرک عفو فرمودند... و در خدمت ایشان مولانا دادرک بود... خواجه مولانا دادرک را با بعضی از درویشان فرمودند که بطرف آن خانه بروید. (انیس الطالبین ص 78). خواجه مولانا دادرک را گفتند اگر تو ابتدا این را قبول میکردی حکمت بسیار بر تو ظاهر میشد مولانا دادرک قوی نادم شد. (انیس الطالبین ص 79). ما را درویشی است در بخارا مولانا نجم الدین دادرک نام، او را طلب نمائیم تا فردا نماز پیشین را بیاید. (انیس الطالبین ص 139)
برادر، برای مثال از پدر چون خواستندش دادران / تا برندش سوی صحرا یک زمان (مولوی - ۹۵۲)، دوست صمیمی که مانند برادر باشد، برای مثال تلخ خواهی کرد بر ما عمر ما / کی بر این می دارد ای دادر تو را؟ (مولوی - ۱۰۰۴) دادگر دادر آسمان: خدای تعالی
برادر، برای مِثال از پدر چون خواستندش دادران / تا بَرَندش سوی صحرا یک زمان (مولوی - ۹۵۲)، دوست صمیمی که مانند برادر باشد، برای مِثال تلخ خواهی کرد بر ما عمر ما / کی بر این می دارد ای دادر تو را؟ (مولوی - ۱۰۰۴) دادگر دادر آسمان: خدای تعالی
یکی از آثار عهد ساسانی در خوزستان و آن خرابه های شهریست تقریباً در فاصله دو ساعت راه شمالی فلاحیه در محلی که داورک نام دارد. و علمای علم جغرافیای عرب داورک را همچون شهر وسیعی که دارای چندین بنای مهم ساسانی بوده است معرفی کرده اند. (از فرهنگ جغرافیایی غرب ایران ص 227 و 307)
یکی از آثار عهد ساسانی در خوزستان و آن خرابه های شهریست تقریباً در فاصله دو ساعت راه شمالی فلاحیه در محلی که داورک نام دارد. و علمای علم جغرافیای عرب داورک را همچون شهر وسیعی که دارای چندین بنای مهم ساسانی بوده است معرفی کرده اند. (از فرهنگ جغرافیایی غرب ایران ص 227 و 307)
دهی است از دهستان قهاب بخش حومه شهرستان اصفهان در 9 هزارگزی شمال خاوری اصفهان متصل براه زینبیه. جلگه ای است معتدل و دارای 145 تن سکنه است. آب آن از قنات و چاه، محصول آنجا غلات، پنبه، صیفی و شغل اهالی زراعت است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان قهاب بخش حومه شهرستان اصفهان در 9 هزارگزی شمال خاوری اصفهان متصل براه زینبیه. جلگه ای است معتدل و دارای 145 تن سکنه است. آب آن از قنات و چاه، محصول آنجا غلات، پنبه، صیفی و شغل اهالی زراعت است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
برادر، اخ. برادر به لهجۀ مردم ماوراءالنهر. (برهان). شقیق. (نصاب) : اندر آن وقت که تعلیم همی کرد مرا دادری چند کرت مدخل ماشأالله. انوری. لبیب، عاقل و غمر و غبی و غافل، گول شقیق دادر و ردو رفیق و صاحب، یار. فراهی (نصاب الصبیان ص 11). آن ضیاء بلخ خوش الهام بود دادر آن تاج شیخ اسلام بود. مولوی. تلخ خواهی کرد بر ما عمر ما که بر این میدارد ای دادر ترا. مولوی. از پدر چون خواستند آن دادران تابرندش سوی صحرا یک زمان. مولوی. شله از مردان بکف پنهان کند تا که خود را دادر ایشان کند. مولوی. - هفت دادران، هفت برادران که بنات النعش باشد. ، دوست. (برهان). شفیق. (نصاب)
برادر، اخ. برادر به لهجۀ مردم ماوراءالنهر. (برهان). شقیق. (نصاب) : اندر آن وقت که تعلیم همی کرد مرا دادری چند کرت مدخل ماشأالله. انوری. لبیب، عاقل و غمر و غبی و غافل، گول شقیق دادر و ردو رفیق و صاحب، یار. فراهی (نصاب الصبیان ص 11). آن ضیاء بلخ خوش الهام بود دادر آن تاج شیخ اسلام بود. مولوی. تلخ خواهی کرد بر ما عمر ما که بر این میدارد ای دادر ترا. مولوی. از پدر چون خواستند آن دادران تابرندش سوی صحرا یک زمان. مولوی. شله از مردان بکف پنهان کند تا که خود را دادر ایشان کند. مولوی. - هفت دادران، هفت برادران که بنات النعش باشد. ، دوست. (برهان). شفیق. (نصاب)
آلوی کوهی. آلوچۀ کوهی. آلوی زرد و تلخ. نلک. (زمخشری) (السامی). ادرک عربی است، بفارسی آلوچۀ سلطانی نامند. در اول سرد و رسیدۀ او در دوم تر و مسکن حدت صفرا و ملین طبع و رب او قابض و آب برگ او کشندۀ کرم معده و نارس او مسهل بعصر و قاطع قی و نفاخ و مفسد معده و مصلحش گلقند و آب آلوچۀ رسیده جهت سرفۀ حارّ و صاحب دق بغایت نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). آلوچه را گویند و آنرا آلوی گیلی و جیلی و آلوی کشته (کذا) نیز خوانند. سرد و تر است و مسهل صفرا و تشنگی را فرونشاند. (برهان قاطع). نیسوق است. بپارسی آلوچه و آلوی جیلی و آلو کشته (کذا) نیز گویند، طبیعت آن سرد و تر است در اوّل. مسکن حرارت و مسهل صفرا باشد اما مرخی معده بود و مصلح وی قند است. (اختیارات بدیعی)
آلوی کوهی. آلوچۀ کوهی. آلوی زرد و تلخ. نلک. (زمخشری) (السامی). ادرک عربی است، بفارسی آلوچۀ سلطانی نامند. در اول سرد و رسیدۀ او در دوم تر و مسکن حدت صفرا و ملین طبع و رب او قابض و آب برگ او کشندۀ کرم معده و نارس او مسهل بعصر و قاطع قی و نفاخ و مفسد معده و مصلحش گلقند و آب آلوچۀ رسیده جهت سرفۀ حارّ و صاحب دق بغایت نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). آلوچه را گویند و آنرا آلوی گیلی و جیلی و آلوی کشته (کذا) نیز خوانند. سرد و تر است و مسهل صفرا و تشنگی را فرونشاند. (برهان قاطع). نیسوق است. بپارسی آلوچه و آلوی جیلی و آلو کشته (کذا) نیز گویند، طبیعت آن سرد و تر است در اوّل. مسکن حرارت و مسهل صفرا باشد اما مُرخی معده بود و مصلح وی قند است. (اختیارات بدیعی)
حبشی بن آلتونتاق یا امیر داد حبشی بن آلتونتاق، حاکم خراسان از جانب سلطان برکیارق. وی پس از آنکه سلطان سنجر از جانب برادر خود محمد برخراسان بجانشینی وی امارت یافت با سنجر به جنگ برخاست و در بوژگان کشته شد. نیز رجوع به امیرداد شود
حبشی بن آلتونتاق یا امیر داد حبشی بن آلتونتاق، حاکم خراسان از جانب سلطان برکیارق. وی پس از آنکه سلطان سنجر از جانب برادر خود محمد برخراسان بجانشینی وی امارت یافت با سنجر به جنگ برخاست و در بوژگان کشته شد. نیز رجوع به امیرداد شود
رئیس عدالتخانه، دادک و مرکب از داد فارسی به معنی عدل و بک ترکی، ظاهراً مخفف بیوک، به معنی رئیس و سر و گویا قاضی عرفی بوده در زمان سلاجقه و پیش از آنان: دادبک از رای او دست ستم بندکرد زانکه همی رای او حکمت نابست و پند گر زره پند او داد دهد دادبک چوزه ز بن برکند شهپر بر بازو پند. سوزنی. رجوع به دادک شود
رئیس عدالتخانه، دادک و مرکب از داد فارسی به معنی عدل و بک ترکی، ظاهراً مخفف بیوک، به معنی رئیس و سر و گویا قاضی عرفی بوده در زمان سلاجقه و پیش از آنان: دادبک از رای او دست ستم بندکرد زانکه همی رای او حکمت نابست و پند گر زره پند او داد دهد دادبک چوزه ز بن برکند شهپر بر بازو پند. سوزنی. رجوع به دادک شود
درختچه ایست ازرده دولپه ییهای جدا گلبرگ که خاص مناطق گرم زمین است ودرجنوب ایران درنواحی ایرانشهر و عباسی و نیک شهر نیز کشت میشود ناترک بتشک نترک رماخ شت
درختچه ایست ازرده دولپه ییهای جدا گلبرگ که خاص مناطق گرم زمین است ودرجنوب ایران درنواحی ایرانشهر و عباسی و نیک شهر نیز کشت میشود ناترک بتشک نترک رماخ شت