- داخل
- درون، تو یا درون، تو، اندرون
معنی داخل - جستجوی لغت در جدول جو
- داخل
- درون، اندرون، تو
- داخل
- داحول، درگاه پادشاهان، جایی که در جلو سراپردۀ خاص پادشاه ترتیب دهند که از آنجا کسی بی اجازه عبور نکند
- داخل ((خِ))
- در آینده، درون آینده، جمع دواخل، درون، تو
- داخل
- ورود کننده، در آینده، به درون آینده، مقابل خارج، درون، اندرون
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
درونی
اندرونی، باطنی
درون، مقابل خارجه
داخل، داخل کشور، داخلی مثلاً محصولات کشاورزی داخله
((خِ لِ یا لَ))
فرهنگ فارسی معین
مؤنث داخل، مقابل خارجه، درون، اندرون، درون یک کشور یا ناحیه
وزارت داخله: وزارت کشور
وزارت داخله: وزارت کشور
درونی، اندرونی
Domestic, Interior, Internal
домашний , внутренний
häuslich, innen, intern
домашній , внутрішній
domowy, wewnętrzny
国内的 , 内部的
doméstico, interior, interno
domestico, interno
doméstico, interior, interno
domestique, intérieur, interne
binnenlands, binnenste, intern
domestik, interior, internal
داخليٌّ , داخليٌّ
घरेलू , आंतरिक
ביתי , פנימי
家庭の , 内部の
국내의 , 내부의
yerli, iç
ya nyumbani, ya ndani
ในประเทศ , ภายใน
গার্হস্থ্য , অভ্যন্তরীণ
گھریلو , داخلی
بهم در شدن، داخل و مخلوط شدن