چیزی شبیه به پشم و مایل بسبزی و پرشاخ که بر شاخۀ درخت جنگلی متکون میشود و بزبان تنکابنی این نام دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). سبزی و پشمها که در جنگل ها بشاخه ها و سنگها سبز میشود. خزه
چیزی شبیه به پشم و مایل بسبزی و پرشاخ که بر شاخۀ درخت جنگلی متکون میشود و بزبان تنکابنی این نام دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). سبزی و پشمها که در جنگل ها بشاخه ها و سنگها سبز میشود. خزه
صاحب اقرب الموارد گوید: الداج فی الاصل اسم فاعل ثم استعمله العرب للجمع کما استعملو الحاج. خر و اشتر بکرایه دهنده. (منتهی الارب). مکاریان. مکاری. (برهان) ، خربندگان و پیادگان شحنه و بازرگانان. (از شرح قاموس). سوداگران. تاجران، اعوان. (منتهی الارب). مددکاران، تابعان حاج. (آنندراج). الدّاج اتباع للحاج کالخدم الارض، ای یدبون و یسعون فی السفر. (اقرب الموارد). الذین یتبعون الحاج، ای الغلمان. (مهذب السماء). و منه الحدیث، هؤلاءالدّاج و لیسوا بالحاج. (منتهی الارب). ج، داجون و داجه. (اقرب الموارد)
صاحب اقرب الموارد گوید: الداج فی الاصل اسم فاعل ثم استعمله العرب للجمع کما استعملو الحاج. خر و اشتر بکرایه دهنده. (منتهی الارب). مکاریان. مکاری. (برهان) ، خربندگان و پیادگان شحنه و بازرگانان. (از شرح قاموس). سوداگران. تاجران، اعوان. (منتهی الارب). مددکاران، تابعان حاج. (آنندراج). الدّاج اتباع ُ للحاج کالخدم الارض، ای یدبون و یسعون فی السفر. (اقرب الموارد). الذین یتبعون الحاج، ای الغلمان. (مهذب السماء). و منه الحدیث، هؤلاءالدّاج و لیسوا بالحاج. (منتهی الارب). ج، داجون و داجه. (اقرب الموارد)
تاریکی شب، (برهان)، سیاهی شب، (شرفنامۀ)، شب تاریک، (برهان)، شب بسیارتاریک، داجی، تاریک (دهار)، شب سخت سیاه از تاریکی، سیاه از تاریکی، شبی بغایت تاریک، ظلمانی، مظلم، مدلهم، تاری، تارین، تیره، صاحب غیاث اللغات گوید:بجیم عربی (بدون تشدید) لفظ فارسی است به معنی تاریکی و تاریک و داج بتشدید جیم معرب آن است و نزد بعضی عربی الاصل به معنی بسیار تاریک - انتهی: شبی پیش کردم چگونه شبی همی از شب داج تاریک تر، دقیقی (از المعجم ص 214)، تا شب جاه تو از بخت تو روشن روز است روزهای همه اعدات شبان داج است، مسعودسعد از نور جبین تو بود روز منور وز گیسوی مشکین سیاه تو شب داج، سوزنی، نیست بازی ز شیر بردن تاج تا چه شب بازی آورد شب داج، نظامی، نیز ممکن بود که در شب داج نیمه سودی نهان کنیم از باج، نظامی، روز سفید آن نه شب داج بود بود شب اما شب معراج بود، نظامی، آن ز روز سپید تا شب داج بمددهای لطف تو محتاج، نظامی، بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روز سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج، حافظ، فشاند غالیه سای هوا بچهرۀ روز غبار مشک تر از چین طرۀ شب داج، منصور شیرازی (از شرفنامه)
تاریکی شب، (برهان)، سیاهی شب، (شرفنامۀ)، شب تاریک، (برهان)، شب بسیارتاریک، داجی، تاریک (دهار)، شب سخت سیاه از تاریکی، سیاه از تاریکی، شبی بغایت تاریک، ظلمانی، مُظلم، مُدلهم، تاری، تارین، تیره، صاحب غیاث اللغات گوید:بجیم عربی (بدون تشدید) لفظ فارسی است به معنی تاریکی و تاریک و داج بتشدید جیم معرب آن است و نزد بعضی عربی الاصل به معنی بسیار تاریک - انتهی: شبی پیش کردم چگونه شبی همی از شب داج تاریک تر، دقیقی (از المعجم ص 214)، تا شب جاه تو از بخت تو روشن روز است روزهای همه اعدات شبان داج است، مسعودسعد از نور جبین تو بود روز منور وز گیسوی مشکین سیاه تو شب داج، سوزنی، نیست بازی ز شیر بردن تاج تا چه شب بازی آورد شب داج، نظامی، نیز ممکن بود که در شب داج نیمه سودی نهان کنیم از باج، نظامی، روز سفید آن نه شب داج بود بود شب اما شب معراج بود، نظامی، آن ز روز سپید تا شب داج بمددهای لطف تو محتاج، نظامی، بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روز سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج، حافظ، فشاند غالیه سای هوا بچهرۀ روز غبار مشک تر از چین طرۀ شب داج، منصور شیرازی (از شرفنامه)
برانگیخته و به درجات بالا رونده: تراب ٌ دارج،خاکی که باد برانگیزد و بصورت گردباد درآورد. (المنجد) (آنندراج) ، صبی دارج، کودکی که تازه برفتار شروع نماید. (ناظم الاطباء) ، در عراق (بین النهرین) زبان عربی عامیانه را گویند
برانگیخته و به درجات بالا رونده: تراب ٌ دارج،خاکی که باد برانگیزد و بصورت گردباد درآورد. (المنجد) (آنندراج) ، صبی دارج، کودکی که تازه برفتار شروع نماید. (ناظم الاطباء) ، در عراق (بین النهرین) زبان عربی عامیانه را گویند
خوی درد. گوشه. داحس. داحوس. ورم حاری که عارض شود انگشت را در نزدیکی ناخن با دردی سخت و آن را به فارسی کژدمه گویند. عقربک. آماس صلب که اندر بن ناخن باشد آن را داخس گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آماسی بود گرم و دردناک و با ضربان اندر حوالی ناخن و درد آن تا بغل دست و بیغولۀ ران برسد و باشد که تب آرد و باشد که ریش گردد و ریم کند و گنده شود و انگشت از آن بر خطر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هو ورم حار خراجی یعرض عند الاظفار مع شده الم و ضربان و ربما یبلغ المه الابط و ربما اشتدت معه الحمی. (کتاب ثالث قانون ابوعلی سینا چ طهران ص 323). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: با خاء معجمه نزد اطبا ورم حاری است که عارض میشود بنزدیک ناخنهای آدمی و دردی سخت دارد با ضربان قوی و تمدد و در نتیجه ناخنها را خواهد انداخت و بسا باشد که تب بیاورد چنانچه در بحر الجواهر گفته
خوی درد. گوشه. داحس. داحوس. ورم حاری که عارض شود انگشت را در نزدیکی ناخن با دردی سخت و آن را به فارسی کژدمه گویند. عقربک. آماس صلب که اندر بن ناخن باشد آن را داخس گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آماسی بود گرم و دردناک و با ضربان اندر حوالی ناخن و درد آن تا بغل دست و بیغولۀ ران برسد و باشد که تب آرد و باشد که ریش گردد و ریم کند و گنده شود و انگشت از آن بر خطر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هو ورم حار خراجی یعرض عند الاظفار مع شده الم و ضربان و ربما یبلغ المه الابط و ربما اشتدت معه الحمی. (کتاب ثالث قانون ابوعلی سینا چ طهران ص 323). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: با خاء معجمه نزد اطبا ورم حاری است که عارض میشود بنزدیک ناخنهای آدمی و دردی سخت دارد با ضربان قوی و تمدد و در نتیجه ناخنها را خواهد انداخت و بسا باشد که تب بیاورد چنانچه در بحر الجواهر گفته
درگاه پادشاهان را گویند. (برهان). داخول. (برهان). درگاه و دالان و صفه که بر در سلاطین برای نشستن مردم از چوب و سنگ سازند. (غیاث). و صاحب غیاث اللغات از سراج اللغات و شرح قران السعدین نقل کند که داخل به معنی سراپردۀ بارعام و آن احاطه ای باشد که در پیش سراپردۀ خاص پادشاه بکشند و بر در آن علم استاده کننده تا در اوکسی سوار گذشتن نتواند بسبب بزرگی علم: نرگس از پهلوی سنبل سوی ما چشمک زن است تا بدان چشمک اسیر طرۀ سنبل شویم شاه تا داخل بساط آراست اندر مدح او چون علم گشتیم باری سوی آن داخل شویم. امیرخسرو. نوک رمحش چرخ اطلس را دریده بارها بر سر اعلام داخل بسته اطلس پارها. امیرخسرو. ، علامتی که بر اطراف زراعت سازند بجهت منع وحوش و طیور. (غیاث). داخول. (برهان)
درگاه پادشاهان را گویند. (برهان). داخول. (برهان). درگاه و دالان و صفه که بر در سلاطین برای نشستن مردم از چوب و سنگ سازند. (غیاث). و صاحب غیاث اللغات از سراج اللغات و شرح قران السعدین نقل کند که داخل به معنی سراپردۀ بارعام و آن احاطه ای باشد که در پیش سراپردۀ خاص پادشاه بکشند و بر در آن علم استاده کننده تا در اوکسی سوار گذشتن نتواند بسبب بزرگی علم: نرگس از پهلوی سنبل سوی ما چشمک زن است تا بدان چشمک اسیر طرۀ سنبل شویم شاه تا داخل بساط آراست اندر مدح او چون علم گشتیم باری سوی آن داخل شویم. امیرخسرو. نوک رمحش چرخ اطلس را دریده بارها بر سر اعلام داخل بسته اطلس پارها. امیرخسرو. ، علامتی که بر اطراف زراعت سازند بجهت منع وحوش و طیور. (غیاث). داخول. (برهان)
عبدالرحمان بن معاویه بن هشام الداخل، از ملوک اموی اندلس. رجوع به عبدالرحمن... و رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 302 شود لقب زهیر بن حرام شاعر هذلی. (منتهی الارب)
عبدالرحمان بن معاویه بن هشام الداخل، از ملوک اموی اندلس. رجوع به عبدالرحمن... و رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 302 شود لقب زهیر بن حرام شاعر هذلی. (منتهی الارب)
طبرش داخل. تفرش، طبرس و آن از توابع قم قدیم بوده است: در طبرش داخل و جاست و فالق بهر جریبی زمین بیست و پنج درهم مقرر بوده است. (تاریخ قم ص 119). مزارعان و معاهدان در جمیع رستاقها بغیر از طبرش داخل و جاست و فالق هر مردی دوازده درهم. (تاریخ قم ص 120). و آسیایی که در قهستان قم و ساوه و جبالخوی وطبرش خارج بوده بیست و پنج درهم و آسیاهای طبرش داخل و جاست و خوابه بهر آسیایی ده درهم. (تاریخ قم ص 120) الواح الداخل، نام محلی مرکب از چند تپۀ ممتد از شرق به غرب واقع در جهت غربی رود نیل به صعید مصر. (قاموس الاعلام ترکی)
طبرش داخل. تفرش، طبرس و آن از توابع قم قدیم بوده است: در طبرش داخل و جاست و فالق بهر جریبی زمین بیست و پنج درهم مقرر بوده است. (تاریخ قم ص 119). مزارعان و معاهدان در جمیع رستاقها بغیر از طبرش داخل و جاست و فالق هر مردی دوازده درهم. (تاریخ قم ص 120). و آسیایی که در قهستان قم و ساوه و جبالخوی وطبرش خارج بوده بیست و پنج درهم و آسیاهای طبرش داخل و جاست و خوابه بهر آسیایی ده درهم. (تاریخ قم ص 120) الواح الداخل، نام محلی مرکب از چند تپۀ ممتد از شرق به غرب واقع در جهت غربی رود نیل به صعید مصر. (قاموس الاعلام ترکی)