جدول جو
جدول جو

معنی دابوقه - جستجوی لغت در جدول جو

دابوقه(قَ / قِ)
بطیخ هندی. دابوغه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سابوره
تصویر سابوره
هیز، مخنث، پشت پایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابوته
تصویر سابوته
زن پیر، پیرزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داتوره
تصویر داتوره
حلقه و زنجیر یا ریسمانی که به پای چهارپایان یا زندانیان ببندند، بخو، تاتوره، تاتوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، بابونک، تفّاح الارض، کوبل
بابونۀ گاوی: در علم زیست شناسی نوعی بابونه با برگ های بریده، معطر و تلخ که بوته اش بزرگ تر از دیگر انواع آن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داروغه
تصویر داروغه
بزرگ تر هر صنف و دسته، بزرگ تر و مباشر قریه، سردسته و رئیس پاسبانان و نگهبانان شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابوته
تصویر بابوته
کوزۀ سفالی، کوزۀ پرآب
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
نام جد ابوسعید حسن بن علی بن روزبه فارسی معروف به ابن دابویه است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام دختر مهدی خلیفۀ عباسی. و شبیب بن شیبه در عزای او به خلیفه گفت: یا امیرالمؤمنین، ما عندالله خیر لها من عندک، و ثواب الله خیر لک منها. (از عیون الاخبار ج 3 ص 53). گمان میکنم معرب از بانوچه باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تاول. تاول روی پوست. (دزی ج 1 ص 102)
لغت نامه دهخدا
(دُمْ قَ / قِ)
موی از پس سر آویخته، شمله و طرۀ دستار. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری). علاقه. ریشه. فش. طرۀ دستار، و آن تارهای بی پود پایان آن است که زینت را گذارند چنانکه در بسط و فرشها نیز. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ریشه و مترادفات دیگر شود
لغت نامه دهخدا
سریشم که از آن مرغان را شکار کنند، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
هندوانه. دابوقه
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گوشۀخانه، کجی و اریفی که در گوشۀ خانه باشد، قسمتی از خانه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موضعی است نزدیک بصره که جنگ مشهور جمل بامدادان در آنجا واقع گردیده و مسامعهبنت ربیعه در آنجا بوده است. (معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ / قِ)
نای انبان. (آنندراج) :
من گله رانم او دبوقه زنست
کلهش بین که لعل قوقۀ اوست.
خاقانی.
دست من کم ز پای اوست بلی
قلم من کم از دبوقۀ اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بو قَ)
موی بافته. لغه مولده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نابوده
تصویر نابوده
آنچه که وجودندارد، واقع نشده نیامده: (آفریدگارعالم اسرار است که کارهای نابوده را بداند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاباقه
تصویر طاباقه
مفرد طاباق: از پارسی یک تابوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابونه
تصویر طابونه
تنورک تنور کوچک، نانوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساروقه
تصویر ساروقه
اره کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی است خوشبو با برگهای پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابوته
تصویر صابوته
هفتاد ساله زن نادرست نویسی سابوته زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوقره
تصویر ابوقره
آفتاب پرست از جانوران آفتاب پرست آفتاب پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابوغه
تصویر صابوغه
چشم سیا شاد از ماهیان در انگلیسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داروغه
تصویر داروغه
سرپاسبانان، رئیس و بزرگتر هر کار، مباشر و ناظر شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالبوزه
تصویر دالبوزه
پرستو، نوعی از وطواط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابوره
تصویر سابوره
پشت پائی، مخنث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابوته
تصویر سابوته
زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
سنگه چیزی سنگین که در کرجی برای برابر نگاهداشتن آن بر آب به کار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
((نِ))
گیاهی خوشبو و پر برگ با شاخه های سبز و باریک و برگ های ریز که دارای گل های سفیدی است و میان آن ها زرد است، در زمین های شنی و کنار آبگیرها می روید، بابونک، بانونج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دالبوزه
تصویر دالبوزه
((زِ))
پرستو، دالبوز، دالبزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داروغه
تصویر داروغه
((غِ))
رییس پاسبانان، محافظ قریه یا شهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابوته
تصویر سابوته
((تَ))
زن پیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صابوته
تصویر صابوته
((تَ یا تِ))
زن پیر
فرهنگ فارسی معین