جدول جو
جدول جو

معنی دابوغه - جستجوی لغت در جدول جو

دابوغه(غَ)
هندوانه. دابوقه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بابوته
تصویر بابوته
کوزۀ سفالی، کوزۀ پرآب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داروغه
تصویر داروغه
بزرگ تر هر صنف و دسته، بزرگ تر و مباشر قریه، سردسته و رئیس پاسبانان و نگهبانان شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابوره
تصویر سابوره
هیز، مخنث، پشت پایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابوته
تصویر سابوته
زن پیر، پیرزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داتوره
تصویر داتوره
حلقه و زنجیر یا ریسمانی که به پای چهارپایان یا زندانیان ببندند، بخو، تاتوره، تاتوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، بابونک، تفّاح الارض، کوبل
بابونۀ گاوی: در علم زیست شناسی نوعی بابونه با برگ های بریده، معطر و تلخ که بوته اش بزرگ تر از دیگر انواع آن است
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
دهی از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر در 21هزارگزی جنوب خاوری حسن کیف، متصل به مرزن آباد. کوهستانی، معتدل. دارای 65 تن سکنه. و آب آن از چشمه و نهر محلی است. محصول آن غلات، ارزن و شغل اهالی زراعت، تهیۀ چوب و زغال است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی چ قاهره صص 27- 107شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه در 21هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 44هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ مراغه بمیانه. کوهستانی، معتدل، مالاریائی. سکنۀ آن 206 تن و آب آن از رود خانه آیدوغمیش تأمین میشود. محصول آن غلات، بزرک، زردآلوو شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی جاجیم بافی. راه مالرو دارد. در سه محل بفاصله یک هزار گز بنام بابونۀ پائین و بالا و وسط مشهور است، سکنۀ پائین 30 تن و وسط 64 تن میباشد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ وَ)
ابوجعفر محمد بن علی بن حسین، فرزند مهتر ابوالحسن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی:... و این معنی مقالت بوجعفر بابویه قمی و همه بابوئیان است. (کتاب النقض ص 574). رجوع به ابن بابویه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ وَیْهْ)
ابن سعد بن محمد بن الحسن بن الحسین بن علی بن الحسین بن بابویه اول. محدث است. رجوع به روضات الجنات ص 512 شود
لقب جد والد احمد بن حسین بن علی حنائی
لقب جد علی بن محمد اسوازی
لغت نامه دهخدا
(جَ)
رجوع به بابوج شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام جد ابوسعید حسن بن علی بن روزبه فارسی معروف به ابن دابویه است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
بطیخ هندی. دابوغه
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ)
رئیس شبگردان. سرپاسبانان. داروغه که در زبان مغولی به معنی ’رئیس’ است یک اصطلاح عمومی اداری است. از احسن التواریخ چنین مستفاد میگردد که داروغه بطور کلی به حکام اطلاق می شده است. بعدها لقب حاکم پایتخت گردیده. (سازمان اداری حکومت صفوی مینورسکی ترجمه رجب نیا ص 136) ، در ادارات بزرگ دولتی منشیان طراز اول که بر منشیان سمت سرپرستی و نظارت داشتند داروغه خوانده می شدند. (سازمان اداری حکومت صفوی ص 136) ، رئیس و بزرگتر هر کار. مباشر و ناظر شهر و قریه. کارگزار، مهتر ساربانان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
داموغ. همان داموغ است و ’ها’ در آن مبالغه راست. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هندوانه، خربزۀ هندی، خربز، به معنی هندوانه که آن را تربز گویند، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی است خوشبو با برگهای پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابونه
تصویر طابونه
تنورک تنور کوچک، نانوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابوغه
تصویر صابوغه
چشم سیا شاد از ماهیان در انگلیسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابوته
تصویر سابوته
زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابوده
تصویر نابوده
آنچه که وجودندارد، واقع نشده نیامده: (آفریدگارعالم اسرار است که کارهای نابوده را بداند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابوته
تصویر صابوته
هفتاد ساله زن نادرست نویسی سابوته زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دابوغ
تصویر دابوغ
هندوانه، خربزه هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داروغه
تصویر داروغه
سرپاسبانان، رئیس و بزرگتر هر کار، مباشر و ناظر شهر
فرهنگ لغت هوشیار
نگهبان خانه یا اداره، محافظ قریه یا شهر، بزرگتر هر صنف و دسته سر دسته نگهبانان کلانتر، کد خدای ده جمع داروغگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالبوزه
تصویر دالبوزه
پرستو، نوعی از وطواط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابوره
تصویر سابوره
پشت پائی، مخنث
فرهنگ لغت هوشیار
سنگه چیزی سنگین که در کرجی برای برابر نگاهداشتن آن بر آب به کار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
((نِ))
گیاهی خوشبو و پر برگ با شاخه های سبز و باریک و برگ های ریز که دارای گل های سفیدی است و میان آن ها زرد است، در زمین های شنی و کنار آبگیرها می روید، بابونک، بانونج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دالبوزه
تصویر دالبوزه
((زِ))
پرستو، دالبوز، دالبزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابوته
تصویر سابوته
((تَ))
زن پیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صابوته
تصویر صابوته
((تَ یا تِ))
زن پیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داروغه
تصویر داروغه
((غِ))
رییس پاسبانان، محافظ قریه یا شهر
فرهنگ فارسی معین
پاسبان، شبگرد، عسس، نگهبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد