جدول جو
جدول جو

معنی دابسه - جستجوی لغت در جدول جو

دابسه
چند لحظه پیش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

هر حیوانی که روی زمین راه برود. بیشتر به چهارپایان باری و سواری اطلاق می شود
فرهنگ فارسی عمید
(بِ سَ)
مؤنث یابس. خشک. ج، یابسات.
- اطعمه یابسه، غذاهای یابس. صاحب عقدالفرید آرد: آن که رطوبت بر بدن او چیره بود به اطعمه یابسه نیازمند باشد و آنها عبارتند از عدس و چغندر و پشت (سویق) و هر غذایی که برشته و پخته و بریان شود و... (عقدالفرید ج 8 ص 34)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
ازقرای مرو و در دو فرسنگی آن است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دابْ بَ)
نام قصبه ای در حدود جنوبی نوبه بساحل نیل، کاروانیان که به سودان روند از آنجا رفتن آغازند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(دابْ بَ)
جمنده. (السامی). گام زننده از حیوان و ستور برنشست و هو الاکثر، و استعمالش بر مذکر نیز آمده. (منتهی الارب). جنبنده، مذکر و مؤنث را گویند. ج، داوب. (مهذب الاسماء). جنبنده و آن شامل هر حیوان شود از ممیز و جز آن، ذکر و انثی. هر حیوان که بر زمین راه رود و غالب اطلاق آن بر چهارپایه شود که به آن سوار شوند یا بار کشند. (غیاث). حیوانی که بر روی زمین بلغزد و یا با چهار دست و پای برود. گام زننده از حیوان. استر و اسب و عموم جنبندگان حتی مرغان. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: دابه، بفتح دال و تشدید باء در اصل اسم است برای هر جنبنده در روی زمین از حیوان یعنی در روی زمین حرکت کننده سپس آن را اختصاص دادند تا بدان حیوانات که با چهار دست و پا بر زمین راه میروند چنانچه در جامعالرموز گفتند. آنگاه این لفظ را مخصوص داشتند بدان حیوانات که سواری دهند وبار بردارند. مانند اسب و شتر و استر. بالاخره این نام را بر اسب اطلاق کردند چنانچه میگویند: جامه های خود را پوشیدند و چارپایان خود را سوار شدند، مطیه. بارگی. ستور برنشست. ستور. (زمخشری) : حامد انگور بستد و بر آن دابه بر نشست. (مجمل التواریخ و القصص). دابۀ او (کیخسرو) برمید اصحاب خود را گفت دابۀ من برمید. بر این کوه بروید و تفحص کنید و بجویید. اصحاب متفرق شدند و دابه طلب میکردند. (تاریخ قم ص 81). دابه حیوص، ستور رمنده. مرّغ دابته، بغلطانید ستورش را در خاک. (منتهی الارب) ، دابهسوء، خروسک و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ)
جزیره ای است در دریای مدیترانه در نزدیکی اسپانیا. و رجوع به نخبهالدهر دمشقی ص 141 و الحلل السندسیه ج 1 ص 271 ج 2 ص 145 و تاج العروس و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(دَبْ با سَ)
دواسه. حلوایی باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ)
خرماگونی. (مهذب الاسماء). چنین است در یک نسخۀخطی مهذب الاسماء و در دو نسخۀ دیگر خطی کتاب خانه مؤلف نیامده است و از منابع دیگر نیز تأیید نشد
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ)
ارنبه کابسه، نوک بینی بر لب فرودآمده. (منتهی الارب). المقبله علی الشفه العلیا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ / سِ)
چراگاه پر آب و علف را گویند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا). چراگاه سبز و خرم، مرتع. رجوع به چراگاه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
تأنیث دابر. پس رو. پس خود. (مهذب الاسماء) ، پس سنب. سپس سم، آخر ریگ توده، هزیمت، بدفالی، پی پاشنۀ مردم، نوعی از بندهای کشتی، چیزی که محاذی آخر خرد گاه چاروا افتد، ناخن که بر بازی ستور برآید، پنجم انگشت که بر پای مرغان برآید برتر از دیگرها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ / رِ)
چراگاه. (یوشع 19:12 و 21:28 و اول تواریخ ایام:72) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(بِ ژَ / ژِ)
زغن:
نشود بلهوسان عشق حقیقی دمساز
کار شاهین نکند دابژۀ کم پرواز
میرنظمی (از شعوری ج 1 ص 425).
اما این کلمه تصحیف داپرزه است. رجوع به داپرزه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ سَ)
تأنیث داخس
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
خسهای سرتیزی که بر سر دندانه های گندم و جوی بود که در خوشه است. (برهان). داس. خارسرهای خوشۀ جو و گندم. سرهای تیزی را گویند که بر دندانه های گندم و جو است در خوشه. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) : سوک. (برهان). شعاع سنبل. سفا. داز. (ناظم الاطباء) :
طوبی سرکش نه علم چوب تست
داسه ای از خوشۀ جاروب تست.
کاتبی.
، داس که غله بدان درو کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دابره
تصویر دابره
شکست، مرغوا، پاشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دابه
تصویر دابه
هر حیوانی که روی زمین راه رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابسه
تصویر تابسه
چراگاه پر آب و علف، سبز و خرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دباسه
تصویر دباسه
کندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دابه
تصویر دابه
((بَّ))
هر حیوانی که روی زمین راه رود، چارپا، جمع دواب
فرهنگ فارسی معین
جانور، جنبنده، چهارپا، اسب، استر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
در بسته، نوعی ناسزا و نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
از خانواده ی مرکبات ترنج گریپ فروت ریشه ی لاتین دارد
فرهنگ گویش مازندرانی