جدول جو
جدول جو

معنی دائمه - جستجوی لغت در جدول جو

دائمه
(ءِ مَ)
تأنیث دائم. حمی دائمه، تب لازم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سائمه
تصویر سائمه
گاو، گوسفند، اسب و شتر که خود در بیابان بچرند و علف بخورند و اگر بیشتر سال را سائمه باشند با شرایط نصاب باید زکات آن ها داده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دائما
تصویر دائما
همیشه، پیوسته، همه وقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
پیوسته، همیشگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغمه
تصویر داغمه
خشکی و ترنجیدگی پوست لب از بیماری و تب، تاول هایی که در دهان یا بر روی لب پیدا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قائمه
تصویر قائمه
قائم، ستون، قبضه، دسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دائره
تصویر دائره
دایره، خط گرد، حلقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغمه
تصویر داغمه
خشکی پوست لب از بیماری تب
فرهنگ لغت هوشیار
مونث دایم یا قضیه دایمه قضیه است که حکم در آن به دوام اسبت محمول بموضوع باشد اعم از آنکه دوام در ضمن ضرورت باشد یا نه مثل (هر انسانی دایماحیوان است) و بنابرین قضیع دایمه اعم از قضیه ضروریه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائمه
تصویر صائمه
مونث صایم، جمع صایمات (صائمات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائما
تصویر دائما
پیوسته، روز و شب، مدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
لاینقطع، پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائمیه
تصویر دائمیه
همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قائم و راستایی، پای ستور، دسته دسته تیغ، پادیر تیری که زیر آسمانه یا دیوار شکسته نهند، سیاهه، تراز نامه مونث قایم (قائم)، یک پای یا یک دست ستور (اسب و جز آن)، جمع قوایم (قوائم)، چراغپایه، پایین پای تختخواب، قبضه (شمشیر و جز آن) یا قایمه خنجر (شمشیر)، قبضه خنجر (شمشیر) دسته آن، ستون پایه، آستانه در، شمع که در بنایی بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
لایمه در فارسی مونث لائم و نکوهش مونث لایم جمع لوائم (لوایم)، ملامت نکوهش: و در مراقبت حق به لایمه خلق و گفتگوی لشکر التفات ننمایند
فرهنگ لغت هوشیار
نایمه در فارسی مونث نائم: زن خوابیده، مرگ، مار مونث نایم (نائم)، جمع نایمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائحه
تصویر دائحه
درخت تناور
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سائم خود چر، رمه رمه گوسفند مونث سایم، چارپایانی که در گیاه زاری که همه مسلمانان در آن شریک باشند چریده باشند، رمه گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغمه
تصویر داغمه
((مِ))
خشکی لب یا پوست، سفتی روی زخم، روغن بسته شده، داغلمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
Permanent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
permanent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
永続的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
קַבְעִי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
स्थायी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
permanen
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
permanent
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
постоянный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
permanente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
permanente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
permanente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
永久的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
stały
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
постійний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
dauerhaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دائمی
تصویر دائمی
영구적인
دیکشنری فارسی به کره ای