طیفی. انثیلی. دانه ای است مانند صونک و ازو درازتر. (نزهه القلوب) نام دانه و حبی است بسیار تلخ به اندام جو، لیکن از جو باریکتر و درازتر و آن را جو جادو نیز گویند. بواسیر را بغایت نافع است. (برهان). بیرونی در صیدنه آرد: دادی، او را بهندی بانکی گویند. ’ای’ گوید آن نوعی است از انواع حبوب چون در شراب کنند قوت شراب زیاد شود. ’بی’ گوید دانه ای است که بجو شبیه بود و از جو درازتر بود و باریکتر و رنگ او تیره بود و طعم او تلخ. و عمانی گوید منبت او در بلاد شحر است که عنبر را باو نسبت کنند و خشکی گوید سبب انتفاع باو آن بود که طایفۀ تجار در اوایل ایام دولت عباسیان در بلاد سند بر سرچشمه ای نزول کردند که درخت دادی در آن وادی بود بجهت استراحت از برگ او سایه بان ساخته برگ آن درخت در آن چشمه افتاد چون آب را شرب کردند قوه سکر و اهتزاز در ایشان پدیدآمد و کیفیت شراب در او ملاحظه نمودند. برگ او را جمع کردند و در نبید و شراب میکردند و میخوردند تا آنکه حکما بقوت ذهن خواص او را معلوم کردند ’ص اونی’ [گوید گرمست در اول خشک است در دوم قابض است، جروح مقعد را نافع بود چون علیل را در آن بنشانند و بواسیر را نافع بود چون دو درم بکوبند و در روغن زیت اندازند و در آنجا طلا کنند. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). صاحب اختیارات بدیعی آرد: حبی است مانند جو باریکتر و درازتر و بطعم تلخ بود و طبیعت وی گرم است در دوم و گویند سرد است و یوحنا گوید گرم است در اول و خشک در دوم و بهترین وی سرخ بود کوهی خوشبوی تازه و وی قابض بود و نبیذ خرمایی را از ترش نگاه دارد و ملین صلابات بود و شکم ببندد و درد معده را نافع بود بغایت و استرخاء آن چون در طبیخ وی نشینند اگر دو درم از وی بکوبند و بزیت چرب کنند و سفوف سازند، بواسیر را بغایت نافع بود و دفع زهرها بکند. اگر در طبیخ وی نشینند مقعد و رحم که بیرون آید باز بجای خود رود وصحت یابد و اگر بعسل بسرشند و لعق کنند کرمهای بزرگ و کوچک بکشد و بسیار خوردن وی کشنده بود و مداوا بقی و اسهال و شیر تازه و چیزهای چرب کنند. صاحب تقویم گوید: سده آورد و بواسیر و دارو و مصلح وی خمیر بنفشه بود با هلیلۀ بقند پرورده و بدل وی در تحلیل صلابات چهار دانگ وزن آن بادام و نیم وزن آن ابهل بود، الا مگر در آبستنی نشاید ابهل مستعمل کنند که ابهل بچه در شکم بکشد. (اختیارات بدیعی). ابن البیطار در مفردات آرد: (دادی) ابن سینا هوحب مثل الشعیر اطول و ادق ادکن اللون مرالطعم. و قال ماسرجویه انه بارد و الصحیح انه الی الحراره یابس فی الثانیه قابض یعقل و بمافیه من القبض یجفف و یخفض نبیذالتمر من الحموضه و فیه تلیین جید للصلابات و هو نافع جدا لاوجاع المقعده ولاسترخائها جلوسا فی طبیخه فاذلت منه وزن درهمین بزیت و استف نفع البواسیر و هو نافع من السموم. المجوس:اجوده ما کان احمر حدیثاً طیب الرائحه و مزاجه بارد یابس الا ان فیه مراره توجب بعض الحراره و فیه قبض و اذا شرب منه وزن درهمین مع السکر نفع من البواسیر و کذا اذا طبخ و جلس فی مائه جففها و ان کانت المقعده والرحم بارزه فانه یقبضها و یردها. و اذا عجن بالعسل و لعق قتل الدود و الحیات التی فی الجوف غیره و یقطعالبزاق و یحس من شربه بحراره و احمرار فی الوجنتین وسدر من غدیوم شربه. الکندی: فی کتاب السمائم یعرض لشاربه الدوار و الهذیان و تقطیع الامعاء و بدله فی تحلیل الصلابات ثلثا وزنه لوز و نصف وزنه ابهل الا فی الحبالی لایستعمل الابهل. (مفردات ابن البیطار). حکیم مؤمن در تحفه دازی بزاء معجمه ضبط کرده است و اصح مینماید. رجوع به دازی شود
طیفی. انثیلی. دانه ای است مانند صونک و ازو درازتر. (نزهه القلوب) نام دانه و حبی است بسیار تلخ به اندام جو، لیکن از جو باریکتر و درازتر و آن را جو جادو نیز گویند. بواسیر را بغایت نافع است. (برهان). بیرونی در صیدنه آرد: دادی، او را بهندی بانکی گویند. ’ای’ گوید آن نوعی است از انواع حبوب چون در شراب کنند قوت شراب زیاد شود. ’بی’ گوید دانه ای است که بجو شبیه بود و از جو درازتر بود و باریکتر و رنگ او تیره بود و طعم او تلخ. و عمانی گوید منبت او در بلاد شحر است که عنبر را باو نسبت کنند و خشکی گوید سبب انتفاع باو آن بود که طایفۀ تجار در اوایل ایام دولت عباسیان در بلاد سند بر سرچشمه ای نزول کردند که درخت دادی در آن وادی بود بجهت استراحت از برگ او سایه بان ساخته برگ آن درخت در آن چشمه افتاد چون آب را شرب کردند قوه سکر و اهتزاز در ایشان پدیدآمد و کیفیت شراب در او ملاحظه نمودند. برگ او را جمع کردند و در نبید و شراب میکردند و میخوردند تا آنکه حکما بقوت ذهن خواص او را معلوم کردند ’ص اونی’ [گوید گرمست در اول خشک است در دوم قابض است، جروح مقعد را نافع بود چون علیل را در آن بنشانند و بواسیر را نافع بود چون دو درم بکوبند و در روغن زیت اندازند و در آنجا طلا کنند. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). صاحب اختیارات بدیعی آرد: حبی است مانند جو باریکتر و درازتر و بطعم تلخ بود و طبیعت وی گرم است در دوم و گویند سرد است و یوحنا گوید گرم است در اول و خشک در دوم و بهترین وی سرخ بود کوهی خوشبوی تازه و وی قابض بود و نبیذ خرمایی را از ترش نگاه دارد و ملین صلابات بود و شکم ببندد و درد معده را نافع بود بغایت و استرخاء آن چون در طبیخ وی نشینند اگر دو درم از وی بکوبند و بزیت چرب کنند و سفوف سازند، بواسیر را بغایت نافع بود و دفع زهرها بکند. اگر در طبیخ وی نشینند مقعد و رحم که بیرون آید باز بجای خود رود وصحت یابد و اگر بعسل بسرشند و لعق کنند کرمهای بزرگ و کوچک بکشد و بسیار خوردن وی کشنده بود و مداوا بقی و اسهال و شیر تازه و چیزهای چرب کنند. صاحب تقویم گوید: سده آورد و بواسیر و دارو و مصلح وی خمیر بنفشه بود با هلیلۀ بقند پرورده و بدل وی در تحلیل صلابات چهار دانگ وزن آن بادام و نیم وزن آن ابهل بود، الا مگر در آبستنی نشاید ابهل مستعمل کنند که ابهل بچه در شکم بکشد. (اختیارات بدیعی). ابن البیطار در مفردات آرد: (دادی) ابن سینا هوحب مثل الشعیر اطول و ادق ادکن اللون مرالطعم. و قال ماسرجویه انه بارد و الصحیح انه الی الحراره یابس فی الثانیه قابض یعقل و بمافیه من القبض یجفف و یخفض نبیذالتمر من الحموضه و فیه تلیین جید للصلابات و هو نافع جدا لاوجاع المقعده ولاسترخائها جلوسا فی طبیخه فاذلت ِ منه وزن درهمین بزیت و استف نفع البواسیر و هو نافع من السموم. المجوس:اجوده ما کان احمر حدیثاً طیب الرائحه و مزاجه بارد یابس الا ان فیه مراره توجب بعض الحراره و فیه قبض و اذا شرب منه وزن درهمین مع السکر نفع من البواسیر و کذا اذا طبخ و جلس فی مائه جففها و ان کانت المقعده والرحم بارزه فانه یقبضها و یردها. و اذا عجن بالعسل و لعق قتل الدود و الحیات التی فی الجوف غیره و یقطعالبزاق و یحس من شربه بحراره و احمرار فی الوجنتین وسدر من غدیوم شربه. الکندی: فی کتاب السمائم یعرض لشاربه الدوار و الهذیان و تقطیع الامعاء و بدله فی تحلیل الصلابات ثلثا وزنه لوز و نصف وزنه ابهل الا فی الحبالی لایستعمل الابهل. (مفردات ابن البیطار). حکیم مؤمن در تحفه دازی بزاء معجمه ضبط کرده است و اصح مینماید. رجوع به دازی شود
دهی از بخش شیب آب شهرستان زابل، واقع در بیست و یک هزارگزی شمال باختری سکوهه و هشت هزارگزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه گرمسیر دارای 3500 تن سکنه است، آب آن از رودخانه هیرمند، محصول آنجا غلات و لبنیات و صیفی، شغل اهالی آن زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی وراه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از بخش شیب آب شهرستان زابل، واقع در بیست و یک هزارگزی شمال باختری سکوهه و هشت هزارگزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه گرمسیر دارای 3500 تن سکنه است، آب آن از رودخانه هیرمند، محصول آنجا غلات و لبنیات و صیفی، شغل اهالی آن زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی وراه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
سرقت. عمل دزد. کار دزد. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرقت و راه زنی و بردن مال کسی را در پنهانی و بطور مکر و فریب که صاحب مال خبردار نشود، و یا گرفتن مال کسی را در بیابان و صحرا بزور. (ناظم الاطباء). اًسلال. دمق. (منتهی الارب). سرق. سرقه. سلّه. (دهار). عمله. (منتهی الارب). لصوصه. لصوصیه. (دهار) : اگر چه دزد را دزدی بود کار دروغش نیز هم گویند بسیار. (ویس و رامین). گفت این مال از دزدی جمع شده است. (کلیله و دمنه). چه سود از دزدی آنگه توبه کردن که نتوانی کمند انداخت برکاخ. سعدی. کسی گفت و پنداشتم طیبت است که دزدی بسامان تر از غیبت است. سعدی. مهاوش، آنچه به دزدی و غصب برند. اًدعاث، دزدی نمودن. (از منتهی الارب). - امثال: دزدی، آن هم شلغم ! (امثال و حکم). مگر مال دزدی است، بدین ثمن بخس هرگز نفروشم. (امثال و حکم). - دزدی آسیا، در کتاب معارف بهأولد (ج 2 ص 88) این ترکیب بکار رفته و از سیاق عبارت چنین استنباط می شود که نوعی از بازی و شبیه درآوردن بود: اگر این آلات می ستدی تا بازی بیرون آری در سور جهان از این نمد کالبد و چوب استخوانها را از این پوستین وجود چه دزدی آسیا برون آوردی. - دزدی بوسه، دزدیدن بوسه. و این را در حالت خواب می توان کرد. (از آنندراج) : دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبت است که اگر بازستانند دوچندان گردد. ؟ (از آنندراج)
سرقت. عمل دزد. کار دزد. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرقت و راه زنی و بردن مال کسی را در پنهانی و بطور مکر و فریب که صاحب مال خبردار نشود، و یا گرفتن مال کسی را در بیابان و صحرا بزور. (ناظم الاطباء). اًسلال. دَمَق. (منتهی الارب). سَرَق. سَرِقَه. سَلَّه. (دهار). عَمله. (منتهی الارب). لُصوصه. لُصوصیه. (دهار) : اگر چه دزد را دزدی بود کار دروغش نیز هم گویند بسیار. (ویس و رامین). گفت این مال از دزدی جمع شده است. (کلیله و دمنه). چه سود از دزدی آنگه توبه کردن که نتوانی کمند انداخت برکاخ. سعدی. کسی گفت و پنداشتم طیبت است که دزدی بسامان تر از غیبت است. سعدی. مهاوش، آنچه به دزدی و غصب برند. اًدعاث، دزدی نمودن. (از منتهی الارب). - امثال: دزدی، آن هم شلغم ! (امثال و حکم). مگر مال دزدی است، بدین ثمن بخس هرگز نفروشم. (امثال و حکم). - دزدی آسیا، در کتاب معارف بهأولد (ج 2 ص 88) این ترکیب بکار رفته و از سیاق عبارت چنین استنباط می شود که نوعی از بازی و شبیه درآوردن بود: اگر این آلات می ستدی تا بازی بیرون آری در سور جهان از این نمد کالبد و چوب استخوانها را از این پوستین وجود چه دزدی آسیا برون آوردی. - دزدی بوسه، دزدیدن بوسه. و این را در حالت خواب می توان کرد. (از آنندراج) : دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبت است که اگر بازستانند دوچندان گردد. ؟ (از آنندراج)