جدول جو
جدول جو

معنی خیمگی - جستجوی لغت در جدول جو

خیمگی
(خَ مَ / مِ)
منسوب به خیمه. آنچه یا آنکه به خیمه و سراپرده بستگی دارد، آنکه فرمان خیمه برپای کردن می دهد. (ناظم الاطباء) ، دربان خیمه. (ناظم الاطباء). فراش. (آنندراج) :
الا یا خیمگی خیمه فروهل
که پیش آهنگ بیرون شد ز منزل.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
خیمگی
چادردار، فراش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیرگی
تصویر خیرگی
خیره بودن مثلاً خیرگی چشم، گستاخی، بی شرمی، لج بازی، خیره سری
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
خودسری. خودرائی. (ناظم الاطباء). دلیری. خیره سری. لجاج. ستیزگی. ستهندگی. عناد. (یادداشت مؤلف) :
تبه کردی از خیرگی رای خویش
بگور آمدستی بدو پای خویش.
اسدی.
با ناسپاسان نیکی کردن از خیرگی باشد. (قابوسنامه).
از پی احیاء شرع و معرفت کردی جدا
تیرگی ز اصحاب جبر و خیرگی ز اهل قدر.
سنائی.
چه خوش نازیست ناز خوبرویان
ز دیده رانده را دزدیده جویان
بچشمی خیرگی کردن که برخیز
بدیگر چشم دل دادن که مگریز.
نظامی.
، بی شرمی. بی حیائی. چشم سفیدی. (یادداشت مؤلف) :
درآمد بتاج اندرون خیرگی
گرفتند پرمایگان چیرگی.
فردوسی.
ز بس چون و چرا کاندر دلم خاست
رسید از خیرگی جانم بغرغر.
ناصرخسرو.
بادیم و نداریم همی خیرگی باد
کوهیم و زر و سیم نداریم چو کهسار.
مسعودسعد.
ادب پروردۀ عشقم نیاید خیرگی از من
نسوزد آتش می پردۀ شرم و حجابم را.
صائب (از آنندراج).
، حالت خیره ماندن چشم:
نگه کرد خسرو بدو خیره ماند
بدان خیرگی نام یزدان بخواند.
فردوسی.
، کندی دندان. خرس: و اگر ترشی بدو (دندان) رسد خیره شود و خیرگی دندان را خرس گویند یعنی کند شدن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، تاریکی. ظلمت. سیاهی. (ناظم الاطباء) :
چو هنگام شمع آمد از تیرگی
سر مهتران تیره از خیرگی.
فردوسی.
بدان تا چو سایه در آن تیرگی
فرومیرد از خواری و خیرگی.
نظامی.
، دهشت. (یادداشت مؤلف)، دشمنی. بدخواهی. کینه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرقه و شوربایی که از حیوان صدف طلینا کنند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خیمه فروش. آنکه خیمه دوزد وفروشد. (یادداشت مؤلف). خیمه دوز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیرگی
تصویر خیرگی
خودسری، خود رایی، لجاج، ستیزگی، عناد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیمی
تصویر خیمی
تاژدوز تاژ فروش چادر فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیرگی
تصویر خیرگی
((رِ))
سرگشتگی، لجبازی، گستاخی، شجاعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیرگی
تصویر خیرگی
اکهام
فرهنگ واژه فارسی سره
خیره سری، ستیهندگی، سرکشی، لجاجت، حیرت، سرگردانی، سرگشتگی، بیهودگی، هرزگی، تاریکی، ظلمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد