جدول جو
جدول جو

معنی خیلن - جستجوی لغت در جدول جو

خیلن
(لُ)
یکی از حکمای سبعۀ یونان باستان. خیلون. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیدن
تصویر خیدن
خمیدن، خم شدن، کج شدن، دولا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیل
تصویر خیل
گروه، دسته مثلاً خیل استقبال کنندگان، گروه اسبان، گلۀ اسب، گروه سواران، قبیله، طایفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیلی
تصویر خیلی
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، غزیر، درغیش، به غایت، مفرط، موفّر، بی اندازه، موفور، معتدٌ به، عدیده، کثیر، اورت، جزیل، وافر، متوافر
زمانی زیاد، چندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیلا
تصویر خیلا
غرور، تکبر
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خِ)
مهتر اسبان (یادداشت مؤلف) :
یکی کرباس خرجی داد کان را
نپوشد هیچ خیلی و بکیجی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خُ لِ)
بینی که مخاط و خلم از آن روان باشد. (ناظم الاطباء). کسی را گویند که پیوسته آب غلیظ از بینی او روان باشد. (برهان قاطع) :
بینی خلن چو میش دارد
صدگرگ درونش بیش دارد.
آغاجی
لغت نامه دهخدا
(یُ لُ)
ویولون. رجوع به ویولون شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
یکی از حکمای سبعۀ یونان. (یادداشت مؤلف). خیلن
لغت نامه دهخدا
(لُ)
ژرمن. مجسمه ساز هنرمند فرانسوی در قرن 16 میلادی و از پیشقدمان سبک جدید مجسمه سازی فرانسه. (1515-1590 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
گمان بردن چیزی را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خیل و خیل. خیله. خیله خال. مخیله. مخاله. خیلوله. رجوع به این مترادفات شود
لغت نامه دهخدا
شهری است که لشکر ملک الان آنجا باشد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ خال، (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
پیراهن بی آستین، بیم و ترس طاری بر دل که گویا پری مس کرده است، گرگ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خیرو، خبازی، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَمْ مُ)
خیل. خیل. (منتهی الارب). رجوع به خیل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
بسیار. بس. فراوان. بغایت. بی نهایت. (ناظم الاطباء). بسیار مطلق. (یادداشت مؤلف). این کلمه به این معنی مستعمل قدماء نبوده است و اصل آن از ’خیل’ بمعنی گروه اسبان و سواران و یاءوحدت است و عبارت ’اندک اندک خیلی گردد و قطره قطره سیلی’ در گلستان سعدی بهمین معنی است نه بمعنی بسیار که امروز مصطلح است. (یادداشت مؤلف) :
ابرغم دیشب گذاری بر من بیمار کرد
بر سرم خیلی ستاد و گریۀ بسیار کرد.
حمیدی (از آنندراج).
- امثال:
خیلی آب می بردتا این کار بشود، یعنی چندین امر در این میان واقع میشود تا این کار انجام شود و این مثل در مقام تعذر و غرابت امری است.
چون یافتند مردم دیده سراغ تو
این خیلی آب برد که بردند پی در آب.
نعمت خان عالی (از آنندراج).
- خیلی خوب، بسیار خوب. بسیار عالی. بسیار نیکو.
- خیلی دست داشتن در جائی، بسیار یار و رفیق داشتن. خیلی همراه و مرید داشتن.
- خیلی دست داشتن در کاری، ماهربودن و متبحر بودن در آن.
- خیلی زود، بسیار زود. مقابل خیلی دیر.
، مدتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خون در لهجۀ مردم شوشتر، (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)،
پسوند مکانی مانند: پنج خین، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پِ / پَ دَ)
کج شدن. خم گردیدن. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (دگرگون شدۀ خمیدن ؟) ، پنبه زدن یا حلاجی کردن پشم و پنبه. (ناظم الاطباء). فلخمیدن
لغت نامه دهخدا
تکبر، بزرگ منشی، خود بینی زن خجک دار (خالدار) خرامان رفتن، خرامیدن، خودبینی بزرگ منشی، گردنکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیلی
تصویر خیلی
بسیار، بس، فراوان، بی نهایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیله
تصویر خیله
خود بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیل
تصویر خیل
لشکر، سپاه، گروه سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیلان
تصویر خیلان
جمع خال، خجک ها، نشان ها دختر دریا پری دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
منجک گیاهی از خانواده میخک فرانسوی منجک گیاهی از خانواده میخک گیاهی است زینتی از تیره میخک که برخی گونه هایش یکساله و برخی دو ساله و برخی پایا می باشند. برگهایش متقابل و گل آذینش گرزن و میوه اش به شکل کپسولی یک خانه یی است. در حدود 300 گونه از این گاه شناخته شده که متعلق به نیمکره شمالی می باشد، ریشه برخی از گونه های سیلن مورد استفاده طبی قرار می گرفته است علوک طریراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیدن
تصویر خیدن
کج شدن خم شدن، لنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از سازهای زهی که میتواند آهنگهای حساس و هیجان انگیز را اجرا کند. این ساز در اصل شرقی بوده و بعد از جنگهای صلیبی بار و پا رفته است. ویولون را باین شکل و هیئت ابتدا در ایتالیا ساخته اند. ساز مذکور دارای چهار سیم (می) (می) (لا) (ر) و (سل) است و بدو طریق نواخته میشود. یکی بوسیله طریقه آرشه یی و دیگر پیتسیکاتو که نواختن باضربات انگشت است و مورد اخیر استثنایی است. ته ویولون بهنگام نواختن در زیر چانه چپ قرا میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیدن
تصویر خیدن
((دَ))
خمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیل
تصویر خیل
((خِ))
گروه اسبان، گروه سواران، جمع اخیال، خیول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیلی
تصویر خیلی
((خَ یا خِ))
گروهی، عده ای، بسیار، فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیلی
تصویر خیلی
بسیار
فرهنگ واژه فارسی سره
بس، بسی، بسیار، جزیل، زیاد، کثیر، وافر، بی نهایت، بغایت، فراوان
متضاد: اندک، شماری، عده ای، گروهی
متضاد: کم، قلیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گل آلود، ناصاف
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین های صاف اطراف ده
فرهنگ گویش مازندرانی
سور عمومی میهمانی اطعام عمومی به شکرانه سلامتی یا پیروزی
فرهنگ گویش مازندرانی