بسیار. بس. فراوان. بغایت. بی نهایت. (ناظم الاطباء). بسیار مطلق. (یادداشت مؤلف). این کلمه به این معنی مستعمل قدماء نبوده است و اصل آن از ’خیل’ بمعنی گروه اسبان و سواران و یاءوحدت است و عبارت ’اندک اندک خیلی گردد و قطره قطره سیلی’ در گلستان سعدی بهمین معنی است نه بمعنی بسیار که امروز مصطلح است. (یادداشت مؤلف) : ابرغم دیشب گذاری بر من بیمار کرد بر سرم خیلی ستاد و گریۀ بسیار کرد. حمیدی (از آنندراج). - امثال: خیلی آب می بردتا این کار بشود، یعنی چندین امر در این میان واقع میشود تا این کار انجام شود و این مثل در مقام تعذر و غرابت امری است. چون یافتند مردم دیده سراغ تو این خیلی آب برد که بردند پی در آب. نعمت خان عالی (از آنندراج). - خیلی خوب، بسیار خوب. بسیار عالی. بسیار نیکو. - خیلی دست داشتن در جائی، بسیار یار و رفیق داشتن. خیلی همراه و مرید داشتن. - خیلی دست داشتن در کاری، ماهربودن و متبحر بودن در آن. - خیلی زود، بسیار زود. مقابل خیلی دیر. ، مدتی. (ناظم الاطباء)