جدول جو
جدول جو

معنی خیفاء - جستجوی لغت در جدول جو

خیفاء
(خَ)
مؤنث اخیف. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- ناقۀ خیفاء،ناقه ای که پوست پستان وی فراخ باشد. (منتهی الارب). ج، خیفاوات.
- ، ناقۀ فراخ پستان. (منتهی الارب). ج، خیفاوات.
، نوشته یاشعری که یک کلمه آن منقوط و کلمه دیگر غیر منقوط باشد. (از مطول)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ لَ)
ج خلیفه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). جانشین. قائم مقام: بزرگان امیران، خلفاء... نیامده است که امیران خراسان مال صلاه بیعتی بازخواستند. (تاریخ بیهقی). ذکر این کتاب بر اسماع آن خلفاء می گذشت. (کلیله و دمنه) ، جانشینان پیغمبر و مشهور به این لقب خلفای راشدین و خلفای اموی و خلفای عباسی اند: چنان خواندم نیز دراخبار خلفاء که یکی از دبیران می گوید که بوالوزیر دیوان صداق و نفقه بمن داد در روزگار هارون الرشید. (تاریخ بیهقی). حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و بسنگ بباید کشت تا بار دیگر برغم خلفاء هیچکس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نبرد. (تاریخ بیهقی).
چون خلفا گنج فشانی کنی
تاج دهی تخت ستانی کنی.
نظامی.
- خلفأاﷲ، نفوس کامله. (حکمت الاشراق ص 197)
لغت نامه دهخدا
برآینده، (منتهی الارب، مادۀ وف ی) (آنندراج)، عیر میفاء علی الاّکام، گورخر بر پشته های بسیار برآینده، (منتهی الارب) (آنندراج)، وفادار، وفی ّ، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مؤنث اهیف. (اقرب الموارد) : امرأه هیفاء، زن باریک میان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اسب لاغرشکم باریک میان. (آنندراج) (منتهی الارب) : فرس هیفاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بیابان فراخ و بی آب. ج، فیافی. (منتهی الارب). بیابانی که آب در آن نیست، جای مستوی. (اقرب الموارد). رجوع به فیف شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخیص، زن کلان و ضعیف، بزی که یک شاخ وی راست استاده و شاخ دیگر بسرش چسبیده باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- عنز خیصاء، ماده بز یک شاخ. (منتهی الارب).
، زنی که یک چشم وی خرد و دیگری کلان باشد، عطیه اندک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خیص
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گردن دراز. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: نعامه خیطاء
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کثرت ملخها که هنوز بالهای آنها درست نشده باشد، کثرت مردم، ملخی که در آن خطوط مختلف سپید و زرد بهم رسیده باشد، ملخی که از رنگ نخستین که سیاه و زرد بود منسلخ شده مایل بسرخی گردیده باشد، ملخهای لاغر سرخ زادۀ سال اول، گیاهی است کوهی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن خالدار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ یَ / خِ یَ)
تکبر. بزرگ منشی. (یادداشت مؤلف). یقال: اختال الرجل و به خیلاء و خیلاء، یعنی خرامید آن مرد با کبر و بزرگ منشی. (منتهی الارب) (از تاج العروس). تکبر: چون در هر دوری و قرنی بندگان را بطر نعمت و نخوت ثروت و خیلاء رفاهیت از قیام به التزام اوامر باری جلت قدرته و علت کلمته بالغمی آمده ست. (جهانگشای جوینی). و ملوک و اشراف اطراف از خیلاء کبریا و بطر عظمت و جبروت بر ذروۀ اوج العظمه. (جهانگشای جوینی) ، پندار. خیال
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به عهد وفا کردن، (از ’وف ی’) (آنندراج)، وفا کردن، (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23) (تاج المصادر بیهقی)، بسر بردن پیمان و دوستی را، (منتهی الارب) (آنندراج)، ادا کردن عهد و پیمان را، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث احیف، ارض حیفاء، زمین بی باران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ویدا کردن (وفا ویدایی) انجام پیمان انجام دسیاد به جای آوردن توختن بسر آوردن وعده بپایان بردن وعده، حق کسی را تمام دادن، بعهد وفا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیفاء
تصویر فیفاء
کویر فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیطاء
تصویر خیطاء
گردن دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیفان
تصویر خیفان
ملخ از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلفاء
تصویر خلفاء
جمع خلیفه
فرهنگ لغت هوشیار
پنهانی، پوشیدگی، بطور مخفیانه، پوشیده شدن، نهفته گشتن، پوشیدگی نهانی نهفتگی مقابل ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اخیف: دو چشمه در تازی به مادیانی گویند که یک چشم سیاه و یک چشم سپید دارد و در نو آوری (بدیع) نام شیوه ای است که در چامه واژه ها یک در میان پنده دار یا بی پنده باشند (پنده نقطه) برای نمونه: تختت معلی تختت ممهد - جشنت مروح جیشت موکد (سلمان ساوجی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیلاء
تصویر خیلاء
((خَ))
عجب، خودبینی، گردنکشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایفاء
تصویر ایفاء
وفا کردن، حق کسی را تمام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفاء
تصویر خفاء
((خَ))
پوشیدگی، نهانی
فرهنگ فارسی معین