جدول جو
جدول جو

معنی خیزرانه - جستجوی لغت در جدول جو

خیزرانه
(خَ زُ نَ)
دنباله و سکان کشتی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیزران
تصویر خیزران
(دخترانه)
گیاهی پایا از خانواده گندمیان ویژه مناطق گرم و مرطوب با ساقه های بلند و محکم و برگهای دراز، نام مادر امام محمد تقی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خیزران
تصویر خیزران
گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، بامبو، تباشیر، طباشیر، نی هندی، ثلج چینی، ثلج صینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیلخانه
تصویر خیلخانه
محل اقامت خدم وحشم در خانه، اقامتگاه سپاهیان، خاندان، دودمان، طایفه، برای مثال همه ملک عجم خزانۀ من / در عرب مانده خلیخانۀ من (نظامی۴ - ۵۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ زُ / زَ)
منسوب بخیزران. (از انساب سمعانی) :
و آن جسم لطیف خیزرانی
درخورد شکنجه نیست دانی.
نظامی.
نی گشته قضیب خیزرانیش
خیری شده رنگ ارغوانیش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ زُ / زَ)
ریشه های دراز در زمین از درخت هندی و نی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، نوعی از چوب و نی باشد که بخم شدن نشکند و از آن تازیانه سازند. (برهان قاطع). نوعی از نی هندی که بخم شدن نشکند و از آن تازیانه سازند. (ناظم الاطباء). درخت بید که بهندی بینت گویند. (غیاث اللغه). درخت خیزران از گندمیان و صنعتی از دسته ای غلات است که دارای ساقه های نازک و بلند و محکم می باشد. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 296). چوب مورد. چوب آس. بامبو. درختی است ریشه دار که از ریشه آن حصیر و جز آن بافند و از چوب آن عصا و جز آن سازند. (یادداشت مؤلف) :
درفشی پس پشت سالار روم
نبشته بر او سرخ و پیروزه بوم
همای از بر و خیزرانش قضیب
نبشته بر او بر محب الصلیب.
فردوسی.
هندوان را آتش رخشنده روید شاخ رمح
زنگیان را شوشۀ زرین برآید خیزران.
فرخی.
گویی درخت باغ عدوی تو بوده است
کاندر زمین شکفته شود شاخ خیزران.
فرخی.
مرغ نهاد آشیان بر سر شاخ چنار
چون سپر خیزران برسر مرد سوار.
منوچهری.
می زعفران خور ز دست بتی
که گویی قضیبی است از خیزران.
منوچهری.
همه دشت او نوگل و خیزران
کهی بر سرش بیشۀ زعفران.
اسدی.
پر از خیزران بود و پر گاومیش.
اسدی.
پیچان و نوان نحیف و زردم
گویی بمثل شاخ خیزرانم.
مسعودسعد.
ز بیم خامۀ چون خیزران او شب و روز
چو خیزران بود اندر تن عدو ستخوان.
ازرقی.
ای زرین نعل و آهنین سم
وی سوسن گوش و خیزران دم.
انوری (از شرفنامۀ منیری).
شاه چون خورشید و در کف جوزهر
با کمند خیزران آمد برزم.
خاقانی.
در ید بیضای ثعبان از کمند خیزران
خصم را ضیق النفس زان خیزران انگیخته.
خاقانی.
شد چهره زردش ارغوانی
بالای خمیده خیزرانی.
نظامی.
، نیزه، خلۀ چوب که ملاحان بدان کشتی رانند، دنبالۀ کشتی. (منتهی الارب). ج، خیازر.
- امثال:
مثل خیزران بر خود پیچد
لغت نامه دهخدا
(خَ زُ)
مکانی است بنزدیکی رصافۀ بغداد. قبر امام ابوحنیفه و محمد بن اسحاق بدانجاست. (از معجم البلدان).
- دارالخیزران، بنائی است بمکه که خیزران کنیز خلیفه آنرا ساخت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ زُ)
مادر امام محمدتقی امام شیعیان: و رضا علیه السلام او را (مادر امام محمدتقی را) خیزران نام نهاده است. (تاریخ قم ص 200)
مادر موسی الهادی خلیفۀ عباسی است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیزران
تصویر خیزران
ریشه های دراز در زمین از درخت هندی و نی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیلخانه
تصویر خیلخانه
خاندان، طایفه
فرهنگ لغت هوشیار
خانه ای که از نی و علف و خار و خس یا با پرده خیش سازند و بر آن آب باشند تا هوای داخل آن خنک گردد، خیمه ای که برای رفع هوای گرم از کتان سازند و درون آن برگ بید گسترانند و بر اطراف وی آب پاشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویارانه
تصویر ویارانه
خوراکی که برای رفع ویار زن آبستن تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
((نِ))
خانه تابستانی که از نی یا پارچه کتان درست می کردند و بر آن آب می پاشیدند تا در اثر وزش باد از هوای خنک آن استفاده کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیورانه
تصویر غیورانه
((غَ نِ))
از روی غیرت، به شیوه و روش غیرتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویارانه
تصویر ویارانه
((نِ))
خوراکی که برای رفع ویار زن آبستن تهیه کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیلخانه
تصویر خیلخانه
((خِ نِ))
خاندان، دودمان، طایفه
فرهنگ فارسی معین
((خَ یا خِ زَ))
قسمی نی مغزدار که دارای ساقه های راست و محکم و بلند و خوشرنگ است. از شاخه های آن عصا و چوبدست سازندواز برگ وپوست آن ریسمان و فرش بافند
فرهنگ فارسی معین
چوب، عصا، نی، نی هندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
Propellant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
propulseur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
推進剤
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
חומר דחף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
प्रणोदक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
pendorong
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
สารขับเคลื่อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
voortstuwer
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
propellente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
propulsor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
propelente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
推进剂
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
materiał napędowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
паливо
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
Treibmittel
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
топливо
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
추진제
دیکشنری فارسی به کره ای