گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، بامبو، تباشیر، طباشیر، نی هندی، ثلج چینی، ثلج صینی
گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، بامبو، تَباشیر، طَباشیر، نِیِ هِندی، ثَلجِ چینی، ثَلجِ صینی
ریشه های دراز در زمین از درخت هندی و نی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، نوعی از چوب و نی باشد که بخم شدن نشکند و از آن تازیانه سازند. (برهان قاطع). نوعی از نی هندی که بخم شدن نشکند و از آن تازیانه سازند. (ناظم الاطباء). درخت بید که بهندی بینت گویند. (غیاث اللغه). درخت خیزران از گندمیان و صنعتی از دسته ای غلات است که دارای ساقه های نازک و بلند و محکم می باشد. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 296). چوب مورد. چوب آس. بامبو. درختی است ریشه دار که از ریشه آن حصیر و جز آن بافند و از چوب آن عصا و جز آن سازند. (یادداشت مؤلف) : درفشی پس پشت سالار روم نبشته بر او سرخ و پیروزه بوم همای از بر و خیزرانش قضیب نبشته بر او بر محب الصلیب. فردوسی. هندوان را آتش رخشنده روید شاخ رمح زنگیان را شوشۀ زرین برآید خیزران. فرخی. گویی درخت باغ عدوی تو بوده است کاندر زمین شکفته شود شاخ خیزران. فرخی. مرغ نهاد آشیان بر سر شاخ چنار چون سپر خیزران برسر مرد سوار. منوچهری. می زعفران خور ز دست بتی که گویی قضیبی است از خیزران. منوچهری. همه دشت او نوگل و خیزران کهی بر سرش بیشۀ زعفران. اسدی. پر از خیزران بود و پر گاومیش. اسدی. پیچان و نوان نحیف و زردم گویی بمثل شاخ خیزرانم. مسعودسعد. ز بیم خامۀ چون خیزران او شب و روز چو خیزران بود اندر تن عدو ستخوان. ازرقی. ای زرین نعل و آهنین سم وی سوسن گوش و خیزران دم. انوری (از شرفنامۀ منیری). شاه چون خورشید و در کف جوزهر با کمند خیزران آمد برزم. خاقانی. در ید بیضای ثعبان از کمند خیزران خصم را ضیق النفس زان خیزران انگیخته. خاقانی. شد چهره زردش ارغوانی بالای خمیده خیزرانی. نظامی. ، نیزه، خلۀ چوب که ملاحان بدان کشتی رانند، دنبالۀ کشتی. (منتهی الارب). ج، خیازر. - امثال: مثل خیزران بر خود پیچد
ریشه های دراز در زمین از درخت هندی و نی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، نوعی از چوب و نی باشد که بخم شدن نشکند و از آن تازیانه سازند. (برهان قاطع). نوعی از نی هندی که بخم شدن نشکند و از آن تازیانه سازند. (ناظم الاطباء). درخت بید که بهندی بینت گویند. (غیاث اللغه). درخت خیزران از گندمیان و صنعتی از دسته ای غلات است که دارای ساقه های نازک و بلند و محکم می باشد. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 296). چوب مورد. چوب آس. بامبو. درختی است ریشه دار که از ریشه آن حصیر و جز آن بافند و از چوب آن عصا و جز آن سازند. (یادداشت مؤلف) : درفشی پس پشت سالار روم نبشته بر او سرخ و پیروزه بوم همای از بر و خیزرانش قضیب نبشته بر او بر محب الصلیب. فردوسی. هندوان را آتش رخشنده روید شاخ رمح زنگیان را شوشۀ زرین برآید خیزران. فرخی. گویی درخت باغ عدوی تو بوده است کاندر زمین شکفته شود شاخ خیزران. فرخی. مرغ نهاد آشیان بر سر شاخ چنار چون سپر خیزران برسر مرد سوار. منوچهری. می زعفران خور ز دست بتی که گویی قضیبی است از خیزران. منوچهری. همه دشت او نوگل و خیزران کهی بر سرش بیشۀ زعفران. اسدی. پر از خیزران بود و پر گاومیش. اسدی. پیچان و نوان نحیف و زردم گویی بمثل شاخ خیزرانم. مسعودسعد. ز بیم خامۀ چون خیزران او شب و روز چو خیزران بود اندر تن عدو ستخوان. ازرقی. ای زرین نعل و آهنین سم وی سوسن گوش و خیزران دم. انوری (از شرفنامۀ منیری). شاه چون خورشید و در کف جوزهر با کمند خیزران آمد برزم. خاقانی. در ید بیضای ثعبان از کمند خیزران خصم را ضیق النفس زان خیزران انگیخته. خاقانی. شد چهره زردش ارغوانی بالای خمیده خیزرانی. نظامی. ، نیزه، خلۀ چوب که ملاحان بدان کشتی رانند، دنبالۀ کشتی. (منتهی الارب). ج، خیازر. - امثال: مثل خیزران بر خود پیچد
مکانی است بنزدیکی رصافۀ بغداد. قبر امام ابوحنیفه و محمد بن اسحاق بدانجاست. (از معجم البلدان). - دارالخیزران، بنائی است بمکه که خیزران کنیز خلیفه آنرا ساخت. (از ناظم الاطباء)
مکانی است بنزدیکی رصافۀ بغداد. قبر امام ابوحنیفه و محمد بن اسحاق بدانجاست. (از معجم البلدان). - دارالخیزران، بنائی است بمکه که خیزران کنیز خلیفه آنرا ساخت. (از ناظم الاطباء)
مادر امام محمدتقی امام شیعیان: و رضا علیه السلام او را (مادر امام محمدتقی را) خیزران نام نهاده است. (تاریخ قم ص 200) مادر موسی الهادی خلیفۀ عباسی است. (یادداشت مؤلف)
مادر امام محمدتقی امام شیعیان: و رضا علیه السلام او را (مادر امام محمدتقی را) خیزران نام نهاده است. (تاریخ قم ص 200) مادر موسی الهادی خلیفۀ عباسی است. (یادداشت مؤلف)
خانه ای که از نی و علف و خار و خس یا با پرده خیش سازند و بر آن آب باشند تا هوای داخل آن خنک گردد، خیمه ای که برای رفع هوای گرم از کتان سازند و درون آن برگ بید گسترانند و بر اطراف وی آب پاشند
خانه ای که از نی و علف و خار و خس یا با پرده خیش سازند و بر آن آب باشند تا هوای داخل آن خنک گردد، خیمه ای که برای رفع هوای گرم از کتان سازند و درون آن برگ بید گسترانند و بر اطراف وی آب پاشند