گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، بامبو، تباشیر، طباشیر، نی هندی، ثلج چینی، ثلج صینی
گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، بامبو، تَباشیر، طَباشیر، نِیِ هِندی، ثَلجِ چینی، ثَلجِ صینی
مادر امام محمدتقی امام شیعیان: و رضا علیه السلام او را (مادر امام محمدتقی را) خیزران نام نهاده است. (تاریخ قم ص 200) مادر موسی الهادی خلیفۀ عباسی است. (یادداشت مؤلف)
مادر امام محمدتقی امام شیعیان: و رضا علیه السلام او را (مادر امام محمدتقی را) خیزران نام نهاده است. (تاریخ قم ص 200) مادر موسی الهادی خلیفۀ عباسی است. (یادداشت مؤلف)
مکانی است بنزدیکی رصافۀ بغداد. قبر امام ابوحنیفه و محمد بن اسحاق بدانجاست. (از معجم البلدان). - دارالخیزران، بنائی است بمکه که خیزران کنیز خلیفه آنرا ساخت. (از ناظم الاطباء)
مکانی است بنزدیکی رصافۀ بغداد. قبر امام ابوحنیفه و محمد بن اسحاق بدانجاست. (از معجم البلدان). - دارالخیزران، بنائی است بمکه که خیزران کنیز خلیفه آنرا ساخت. (از ناظم الاطباء)
ریشه های دراز در زمین از درخت هندی و نی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، نوعی از چوب و نی باشد که بخم شدن نشکند و از آن تازیانه سازند. (برهان قاطع). نوعی از نی هندی که بخم شدن نشکند و از آن تازیانه سازند. (ناظم الاطباء). درخت بید که بهندی بینت گویند. (غیاث اللغه). درخت خیزران از گندمیان و صنعتی از دسته ای غلات است که دارای ساقه های نازک و بلند و محکم می باشد. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 296). چوب مورد. چوب آس. بامبو. درختی است ریشه دار که از ریشه آن حصیر و جز آن بافند و از چوب آن عصا و جز آن سازند. (یادداشت مؤلف) : درفشی پس پشت سالار روم نبشته بر او سرخ و پیروزه بوم همای از بر و خیزرانش قضیب نبشته بر او بر محب الصلیب. فردوسی. هندوان را آتش رخشنده روید شاخ رمح زنگیان را شوشۀ زرین برآید خیزران. فرخی. گویی درخت باغ عدوی تو بوده است کاندر زمین شکفته شود شاخ خیزران. فرخی. مرغ نهاد آشیان بر سر شاخ چنار چون سپر خیزران برسر مرد سوار. منوچهری. می زعفران خور ز دست بتی که گویی قضیبی است از خیزران. منوچهری. همه دشت او نوگل و خیزران کهی بر سرش بیشۀ زعفران. اسدی. پر از خیزران بود و پر گاومیش. اسدی. پیچان و نوان نحیف و زردم گویی بمثل شاخ خیزرانم. مسعودسعد. ز بیم خامۀ چون خیزران او شب و روز چو خیزران بود اندر تن عدو ستخوان. ازرقی. ای زرین نعل و آهنین سم وی سوسن گوش و خیزران دم. انوری (از شرفنامۀ منیری). شاه چون خورشید و در کف جوزهر با کمند خیزران آمد برزم. خاقانی. در ید بیضای ثعبان از کمند خیزران خصم را ضیق النفس زان خیزران انگیخته. خاقانی. شد چهره زردش ارغوانی بالای خمیده خیزرانی. نظامی. ، نیزه، خلۀ چوب که ملاحان بدان کشتی رانند، دنبالۀ کشتی. (منتهی الارب). ج، خیازر. - امثال: مثل خیزران بر خود پیچد
ریشه های دراز در زمین از درخت هندی و نی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، نوعی از چوب و نی باشد که بخم شدن نشکند و از آن تازیانه سازند. (برهان قاطع). نوعی از نی هندی که بخم شدن نشکند و از آن تازیانه سازند. (ناظم الاطباء). درخت بید که بهندی بینت گویند. (غیاث اللغه). درخت خیزران از گندمیان و صنعتی از دسته ای غلات است که دارای ساقه های نازک و بلند و محکم می باشد. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 296). چوب مورد. چوب آس. بامبو. درختی است ریشه دار که از ریشه آن حصیر و جز آن بافند و از چوب آن عصا و جز آن سازند. (یادداشت مؤلف) : درفشی پس پشت سالار روم نبشته بر او سرخ و پیروزه بوم همای از بر و خیزرانش قضیب نبشته بر او بر محب الصلیب. فردوسی. هندوان را آتش رخشنده روید شاخ رمح زنگیان را شوشۀ زرین برآید خیزران. فرخی. گویی درخت باغ عدوی تو بوده است کاندر زمین شکفته شود شاخ خیزران. فرخی. مرغ نهاد آشیان بر سر شاخ چنار چون سپر خیزران برسر مرد سوار. منوچهری. می زعفران خور ز دست بتی که گویی قضیبی است از خیزران. منوچهری. همه دشت او نوگل و خیزران کهی بر سرش بیشۀ زعفران. اسدی. پر از خیزران بود و پر گاومیش. اسدی. پیچان و نوان نحیف و زردم گویی بمثل شاخ خیزرانم. مسعودسعد. ز بیم خامۀ چون خیزران او شب و روز چو خیزران بود اندر تن عدو ستخوان. ازرقی. ای زرین نعل و آهنین سم وی سوسن گوش و خیزران دم. انوری (از شرفنامۀ منیری). شاه چون خورشید و در کف جوزهر با کمند خیزران آمد برزم. خاقانی. در ید بیضای ثعبان از کمند خیزران خصم را ضیق النفس زان خیزران انگیخته. خاقانی. شد چهره زردش ارغوانی بالای خمیده خیزرانی. نظامی. ، نیزه، خلۀ چوب که ملاحان بدان کشتی رانند، دنبالۀ کشتی. (منتهی الارب). ج، خیازر. - امثال: مثل خیزران بر خود پیچد
گلزار، (ناظم الاطباء)، چمن، (یادداشت مؤلف)، رسته ای که در باغ می سازند برای عبور و مرور و کنارهای آنرا گل کاری می کنند، (از ناظم الاطباء)، راهی که در میان صحن چمنها باشد، (آنندراج)، روشی که در باغها می سازند و در میان آن راه دارند، راه ساخته و بیشتر در میان دو صف درختان باغ، (یادداشت مؤلف)، گذرگاهها که میان باغچه ها و درختها بطول و عرض باغ ترتیب دهند در برابر یکدیگر، (از انجمن آرای ناصری) : یکی باغ مانندۀ آسمان خیابان آن چون ره کهکشان، استاد (از انجمن آرای ناصری)، دل من باغبان عشق وتنهایی گلستانش ازل دروازۀ باغ و ابد حد خیابانش، (از انجمن آرای ناصری)، ، هرکوی راست و فراخ و دراز که اطراف آن درخت و گل باشد، (ناظم الاطباء)، کوی، شارع، (یادداشت مؤلف)، راهی ساخته شده بین دو رسته ساختمان در کنار آن و این بیشتر در شهرهاست و در بیابان راه ساخته شدۀ بین دو قطعه از بیابان، - خیابان بندی، احداث خیابان در شهری یا در باغی یا در هر فضائی و مکانی، - خیابان بندی کردن، خیابان در مکانی ایجاد کردن و آن معمولاً با تسطیح کف محل عبور با سنگ فرش کردن یا آسفالت کردن یا جز آن همراه است و در دو طرف آن بیشتر درختکاری می کنند و نهر احداث می نمایند، (یادداشت مؤلف)، راست ساختن خیابان به رسم معهود، (آنندراج) : خوش خیابان بندیی کردند در بستان ما، ارادت خان واضح (از آنندراج)، - خیابان پیما، بیکاره، خیابان گرد، - خیابان ذرع کردن، ولگردی، بیکارگی، - خیابان سازی، احداث خیابان در مکانی، (یادداشت مؤلف)، - خیابان سازی کردن، احداث خیابان در مکانی کردن، خیابانی در فضائی بوجود آوردن، (یادداشت مؤلف)، - خیابان گرد، آنکه در حاشیۀ خیابانها بدون قصد و از روی بیخودی راه می رود کنایه از بیکاره، - خیابان گردی، راه روی در خیابانها، -، بیکاری که ملازم آن گردش در خیابانهاست، - خیابان گردی کردن، در خیابان بدون قصد راه رفتن، حاشیه گردی در خیابانها، - خیابان گز کردن، خیابان اندازه گرفتن، کنایه از بیکار و خیابان گرد بودن است، بیکاره راه رفتن در خیابانها
گلزار، (ناظم الاطباء)، چمن، (یادداشت مؤلف)، رسته ای که در باغ می سازند برای عبور و مرور و کنارهای آنرا گل کاری می کنند، (از ناظم الاطباء)، راهی که در میان صحن چمنها باشد، (آنندراج)، روشی که در باغها می سازند و در میان آن راه دارند، راه ساخته و بیشتر در میان دو صف درختان باغ، (یادداشت مؤلف)، گذرگاهها که میان باغچه ها و درختها بطول و عرض باغ ترتیب دهند در برابر یکدیگر، (از انجمن آرای ناصری) : یکی باغ مانندۀ آسمان خیابان آن چون ره کهکشان، استاد (از انجمن آرای ناصری)، دل من باغبان عشق وتنهایی گلستانش ازل دروازۀ باغ و ابد حد خیابانش، (از انجمن آرای ناصری)، ، هرکوی راست و فراخ و دراز که اطراف آن درخت و گل باشد، (ناظم الاطباء)، کوی، شارع، (یادداشت مؤلف)، راهی ساخته شده بین دو رسته ساختمان در کنار آن و این بیشتر در شهرهاست و در بیابان راه ساخته شدۀ بین دو قطعه از بیابان، - خیابان بندی، احداث خیابان در شهری یا در باغی یا در هر فضائی و مکانی، - خیابان بندی کردن، خیابان در مکانی ایجاد کردن و آن معمولاً با تسطیح کف محل عبور با سنگ فرش کردن یا آسفالت کردن یا جز آن همراه است و در دو طرف آن بیشتر درختکاری می کنند و نهر احداث می نمایند، (یادداشت مؤلف)، راست ساختن خیابان به رسم معهود، (آنندراج) : خوش خیابان بندیی کردند در بستان ما، ارادت خان واضح (از آنندراج)، - خیابان پیما، بیکاره، خیابان گرد، - خیابان ذرع کردن، ولگردی، بیکارگی، - خیابان سازی، احداث خیابان در مکانی، (یادداشت مؤلف)، - خیابان سازی کردن، احداث خیابان در مکانی کردن، خیابانی در فضائی بوجود آوردن، (یادداشت مؤلف)، - خیابان گرد، آنکه در حاشیۀ خیابانها بدون قصد و از روی بیخودی راه می رود کنایه از بیکاره، - خیابان گردی، راه روی در خیابانها، -، بیکاری که ملازم آن گردش در خیابانهاست، - خیابان گردی کردن، در خیابان بدون قصد راه رفتن، حاشیه گردی در خیابانها، - خیابان گز کردن، خیابان اندازه گرفتن، کنایه از بیکار و خیابان گرد بودن است، بیکاره راه رفتن در خیابانها
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد واقع درنه هزارگزی جنوب خاوری مشهد بر سر راه شوسۀ عمومی مشهد به سرخس با 1261 تن سکنه، آب آن از رودخانه است و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه اتومبیل رو می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان مشهد ریزه میان ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد، واقع در16 هزارگزی باختر طیبات و 2 هزارگزی جنوب اتومبیل روطیبات به شهرنو با 295 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آنجا مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد واقع درنه هزارگزی جنوب خاوری مشهد بر سر راه شوسۀ عمومی مشهد به سرخس با 1261 تن سکنه، آب آن از رودخانه است و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه اتومبیل رو می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان مشهد ریزه میان ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد، واقع در16 هزارگزی باختر طیبات و 2 هزارگزی جنوب اتومبیل روطیبات به شهرنو با 295 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آنجا مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در سی هزارگزی شمال باختری بیرجند، جلگه، گرمسیری، آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در سی هزارگزی شمال باختری بیرجند، جلگه، گرمسیری، آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
مگسی است که در مرغزارها باشد. خزباز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) (تاج العروس) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) : من الناس من تجوز علیه شعراء کانها الخازباز. از متنبی (از اقرب الموارد). ، صدای مگس. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). وز وز مگس، گربه. (ناظم الاطباء) ، نام دو گیاه است یکی کحلاء و دیگری درماء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، علتی است که در گردن شتر و مردم عارض شود. (ناظم الاطباء)
مگسی است که در مرغزارها باشد. خِزِباز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) (تاج العروس) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) : من الناس من تجوز علیه شعراء کانها الخازباز. از متنبی (از اقرب الموارد). ، صدای مگس. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). وِز وِز مگس، گربه. (ناظم الاطباء) ، نام دو گیاه است یکی کحلاء و دیگری درماء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، علتی است که در گردن شتر و مردم عارض شود. (ناظم الاطباء)
کلمه ای است که در وقت رخصت و وداع یکدیگر گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات) : بیا که سازمش اسباب گریۀ شادی ز خیر باد تو خونی که در جگر دارم. وقوعی تبریزی (از آنندراج). ما خیرباد لذت پرواز کرده ایم تعویذ بال چنگل شهباز کرده ایم. صائب. به امید سلامی رفت روز عمر در کویش شبت خوش خسروا بگذر که وقت خیربادست این. خسرو (از آنندراج)
کلمه ای است که در وقت رخصت و وداع یکدیگر گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات) : بیا که سازمش اسباب گریۀ شادی ز خیر باد تو خونی که در جگر دارم. وقوعی تبریزی (از آنندراج). ما خیرباد لذت پرواز کرده ایم تعویذ بال چنگل شهباز کرده ایم. صائب. به امید سلامی رفت روز عمر در کویش شبت خوش خسروا بگذر که وقت خیربادست این. خسرو (از آنندراج)
بادی سخت و تند، بادی طوفان زا: که گر گیو و گودرز و آن دیوزاد شوند ابر غرنده یا تیزباد، فردوسی، چنان بد که روزی یکی تیزباد برآمد غمی گشت ازو رشنواد، فردوسی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
بادی سخت و تند، بادی طوفان زا: که گر گیو و گودرز و آن دیوزاد شوند ابر غرنده یا تیزباد، فردوسی، چنان بد که روزی یکی تیزباد برآمد غمی گشت ازو رشنواد، فردوسی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
دهی است از دهستان پائین خواف بخش شهرستان تربت حیدریه با 32 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) نام محلی کنار راه نیشابور و مشهد میان قلعه وزیر و شورابی در 852200 گزی تهران، (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان پائین خواف بخش شهرستان تربت حیدریه با 32 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) نام محلی کنار راه نیشابور و مشهد میان قلعه وزیر و شورابی در 852200 گزی تهران، (یادداشت مؤلف)