جدول جو
جدول جو

معنی خیری - جستجوی لغت در جدول جو

خیری
طاق، ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند، رواق، صفّه، ستاوند، ستافند، ستاویز، ستاوین
شب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف، شب انبوی، خیرو، هیری، زراوشان
تصویری از خیری
تصویر خیری
فرهنگ فارسی عمید
خیری
خبازی، (از ناظم الاطباء)، خیرو، (برهان)، گل زرد خوشبوی بود، (صحاح الفرس)، گلی است زردرنگ و میان آن سیاه، (براهین العجم)، گلی است زردرنگ که میان آن سیاه باشد و آنرا همیشه بهار گویند، گلی است و انواع آن بسیار است یکی از آنها سیاه رنگ است و آنرا خیری خطایی می گویند و دیگری بنفش است و آنرا خیری میردینی و خیری هفت رنگ نامند و یکی دیگر سفید و سرخ و صحرایی است و خیری خزامی گویند و نوع دیگر زرد است و آنرا خیری شیرازی نامند و گل همیشه بهار همان است، (از برهان قاطع)، مرحوم دهخدا می گویند امروز در تبریز و شهرهای دیگر آذربایجان خیری بفتح خاء به یاء زده و راء مکسوره به یاء کشیده شب بوی زرد را گویند که برگ بی پرز دارد برخلاف شب بوهای سرخ و الوان دیگر که برگش کرک دارد، در ترجمه صیدله آمده است: در بعضی مواضع او را شب بوی گویند زیرا که در شب بوی او قوی بود و اهل عراق انواع او را منثور گویند، (از ترجمه صیدله)، خیرو، خجسته، عصیفر منثور، هبس، نمام، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ’خیری’ در تحفۀ حکیم مؤمن شود:
مجلس باید ساخته ملکانه
از گل و از یاسمین و خیری الوان،
رودکی،
رخم بگونۀ خیری شده ست از انده و غم
دل از تفکر بسیار خیره گشت و دژم،
خسروانی،
نورد بودم تا ورد من مورد بود
برای ورد مرا ترک من همی پرورد
کنون گران شدم و سرد و نانوردشدم
از آن سبب که بخیری همی بپوشم ورد،
کسائی،
دل شادوی شد نژند و حزین
چو خیری شدش لاله و یاسمین،
فردوسی،
در چپ و راست سوسن و خیری
وز پس و پیش نرگس و ریحان،
فرخی،
تا بر که و بر دشت به آواز و به آذر
بر سنگ سمن روید و خیری دمد از خار،
فرخی،
در زیر گل خیری آن به که قدح گیری
بر تارک شبگیری بانگ شغب صلصل،
منوچهری،
گل زرد و گل خیری و بید و باد شبگیری
ز فردوس آمدند امروز سبحان الذی اسری،
منوچهری،
و آن قطرۀ باران که چکد بر گل خیری
چون قطرۀ می بر لب معشوقۀ میخوار،
منوچهری،
تا گل خیری بود چو روی معصفر
تا تن سنبل بود چو زلف مجعد،
منوچهری،
چو بیجاده بنقره در نشانده
و یا سوسن بخیری برفشانده،
(ویس و رامین)،
چنین داد پاسخ که پیری و درد
درآرد دوصدگونه آهو بمرد
که سیم را شفشۀ زر کند
سمن خیری و سرو چنبر کند،
اسدی،
هم از خیری و گاو چشم و زرشک
بشسته رخ هر یک آب سرشک،
اسدی،
سرشک درختی بود در نواحی بلخ و این جنس در آنطرف بسیار بود برگش چون گل ارغوان بود برنگ و لونش به بنفش زند و چون گل خیری و گلهایش سپید بود، (از فرهنگ اسدی در کلمه سرشک)، شب بوی اسپرغمی است چون خیری و گلی زرد دارد و گروهی گویند منثور است بتازی، (از فرهنگ اسدی در ذیل کلمه شب بوی)،
بدرویم از رخ هجران زدگان خیری زرد
بدل خیری کاریم گل سرخ سفید،
لامعی،
از اسفرغمهاست میل بگرمی دارد و خیری زرد معتدل است، (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
بر گلش از زخم دست کاشته خیری
بر مهش از آب چشم خاسته اختر،
مسعودسعد،
ز فراقت قبای خیری چاک
بدعایت زبان سوسن پر،
جمال الدین عبدالرزاق،
خیری بیمار بود خشک لب از تشنگی
ژاله که آن دید ساخت شربت کوثر گوار،
خاقانی،
خیری منثور گلش زرد و سفید و سرخ می باشد، (نزهت القلوب)،
، رنگ سرخ، (برهان) (از جهانگیری)، کبود، تیره:
... عذار هنوز قیری بود و رنگ رخسار خیری مشک با کافور نیامیخته بود و سمن بر برگ گل نریخته، (از مقامات حمیدی)،
بر تو جوان گونۀ پیری چراست
لاله خودروی تو خیری چراست،
نظامی،
لب نارون را می آلود کن
به خیری زمین را زراندود کن،
نظامی،
خیری منثور مرکب شده
مروحۀ عنبر اشهب شده،
نظامی،
نی گشته قضیب خیزرانیش
خیری شده رنگ ارغوانیش،
نظامی،
آن سبزه چرخ لاجوردی
خیری شده از غبار زردی،
نظامی،
خیره گشته ز خام تدبیری
بردمیده ز سوسنش خیری،
نظامی،
زمین خیری لباس آید هوا نیلی سلب گردد
اگر چون حلۀ کحلی کند در جرب عریانش،
(از تاج المآثر)،
دوتا گشته ز غم سر و روانش
بدل گشته بخیری ارغوانش،
امیرخسرو دهلوی
صفه، ایوان، طاق، رواق، (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) :
روزیش خطر کردم و نانش بشکستم
بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری،
مشفق بلخی،
خیری خانه گر خراب شده ست
غم مخور تا بخانه معمور است،
انوری،
من ز خیری بتا بخانه شوم
که نه من لنگم و نه ره دور است،
(از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
خیری
(را)
مرد نیکو و گزیدۀ بسیارخیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خیری ̍. منه: رجل خیری، زن نیکو و گزیدۀ بسیارخیر. منه: امراءه خیری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خیری
(خَیْ یِ)
نیکوکاری بسیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خیری
(خَ را)
مرد نیکو و گزیدۀ بسیارخیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خیری ̍
لغت نامه دهخدا
خیری
(خَ رَیْی)
منسوب است به خیره که عبارت است از جد محمد بن عبدالرحمن. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
خیری
گل همیشه بهار
تصویری از خیری
تصویر خیری
فرهنگ لغت هوشیار
خیری
صفه، ایوان، رواق
تصویری از خیری
تصویر خیری
فرهنگ فارسی معین
خیری
((خِ))
گل شب بو، گل همیشه بهار
تصویری از خیری
تصویر خیری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیریت
تصویر خیریت
نیکو بودن، صلاح
فرهنگ فارسی عمید
نیکویی، شادکامی، رستگاری، آزادگی مونث خیری وابسته به خیر: امور خیریه (کالرهایی که نفع و خیر خلق در آن باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیریت
تصویر خیریت
برتری، نیکویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
((خَ یا خِ یِّ))
مؤنث خیری، وابسته به خیر، امور خیریه (کارهایی که نفع و خیر همه در آن باشد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
صدقةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
Charitable, Charity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
charitable, charité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
благотворительный , благотворительность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
दानशील , दान
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
خیرات , خیرات
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
দানশীল , দান
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
wa kibiashara, hisani
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
hayırsever, hayır
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
자선적인 , 자선
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
慈善的 , 慈善
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
צדקה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
ใจกว้าง , การกุศล
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
dermawan, amal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
wohltätig, Wohltätigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
liefdadig, liefdadigheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
caritativo, caridad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
caritativo, carità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
caritativo, caridade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
慈善的 , 慈善
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
благодійний , благодійність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خیریه
تصویر خیریه
charytatywny, dobroczynność
دیکشنری فارسی به لهستانی