جدول جو
جدول جو

معنی خیابانی - جستجوی لغت در جدول جو

خیابانی
شیخ محمد خیابانی (1297- 1338 هجری قمری) مشروطه طلب معروف آذربایجان که در دورۀ دوم مجلس بوکالت رسید و بعد از دورۀ دوم به تبریز رفت و در آنجا علیه اعمال نفوذ روسهای تزاری قیام کرد و با حکومت مرکزی نیز مخالفت نمود، وسرانجام این قیام بشکست و کشته شدن او منتهی شد، رجوع بخاطرات و خطرات مخبرالسلطنۀ هدایت و تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان کسروی و کتاب قیام خیابانی شود
لغت نامه دهخدا
خیابانی
شارعٌ
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به عربی
خیابانی
Street
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خیابانی
de rue
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خیابانی
通りの
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خیابانی
straßen-
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به آلمانی
خیابانی
вуличний
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خیابانی
uliczny
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به لهستانی
خیابانی
街道的
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به چینی
خیابانی
de rua
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خیابانی
di strada
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خیابانی
callejero
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خیابانی
straat-
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به هلندی
خیابانی
거리의
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به کره ای
خیابانی
ถนน
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به تایلندی
خیابانی
jalanan
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خیابانی
सड़क
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به هندی
خیابانی
רחוב
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به عبری
خیابانی
سڑکوں کا
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به اردو
خیابانی
রাস্তাঘাট
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به بنگالی
خیابانی
mtaa
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خیابانی
уличный
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به روسی
خیابانی
sokak
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیابانی
تصویر بیابانی
مربوط به بیابان مثلاً جانوران بیابانی،
کنایه از وحشی مثلاً غول بیابانی،
مربوط به خارج شهر مثلاً اتوبوس بیابانی،
کسی که در بیابان به سر می برد
فرهنگ فارسی عمید
معبر عمومی در شهرها که مردم از طرفین آن و وسایل نقلیه در وسط آن رفت و آمد می کنند، راه راست و هموار در باغ
فرهنگ فارسی عمید
وحشی و دشتی، (ناظم الاطباء)، بیابانی
لغت نامه دهخدا
گلزار، (ناظم الاطباء)، چمن، (یادداشت مؤلف)، رسته ای که در باغ می سازند برای عبور و مرور و کنارهای آنرا گل کاری می کنند، (از ناظم الاطباء)، راهی که در میان صحن چمنها باشد، (آنندراج)، روشی که در باغها می سازند و در میان آن راه دارند، راه ساخته و بیشتر در میان دو صف درختان باغ، (یادداشت مؤلف)، گذرگاهها که میان باغچه ها و درختها بطول و عرض باغ ترتیب دهند در برابر یکدیگر، (از انجمن آرای ناصری) :
یکی باغ مانندۀ آسمان
خیابان آن چون ره کهکشان،
استاد (از انجمن آرای ناصری)،
دل من باغبان عشق وتنهایی گلستانش
ازل دروازۀ باغ و ابد حد خیابانش،
(از انجمن آرای ناصری)،
، هرکوی راست و فراخ و دراز که اطراف آن درخت و گل باشد، (ناظم الاطباء)، کوی، شارع، (یادداشت مؤلف)، راهی ساخته شده بین دو رسته ساختمان در کنار آن و این بیشتر در شهرهاست و در بیابان راه ساخته شدۀ بین دو قطعه از بیابان،
- خیابان بندی، احداث خیابان در شهری یا در باغی یا در هر فضائی و مکانی،
- خیابان بندی کردن، خیابان در مکانی ایجاد کردن و آن معمولاً با تسطیح کف محل عبور با سنگ فرش کردن یا آسفالت کردن یا جز آن همراه است و در دو طرف آن بیشتر درختکاری می کنند و نهر احداث می نمایند، (یادداشت مؤلف)، راست ساختن خیابان به رسم معهود، (آنندراج) :
خوش خیابان بندیی کردند در بستان ما،
ارادت خان واضح (از آنندراج)،
- خیابان پیما، بیکاره، خیابان گرد،
- خیابان ذرع کردن، ولگردی، بیکارگی،
- خیابان سازی، احداث خیابان در مکانی، (یادداشت مؤلف)،
- خیابان سازی کردن، احداث خیابان در مکانی کردن، خیابانی در فضائی بوجود آوردن، (یادداشت مؤلف)،
- خیابان گرد، آنکه در حاشیۀ خیابانها بدون قصد و از روی بیخودی راه می رود کنایه از بیکاره،
- خیابان گردی، راه روی در خیابانها،
-، بیکاری که ملازم آن گردش در خیابانهاست،
- خیابان گردی کردن، در خیابان بدون قصد راه رفتن، حاشیه گردی در خیابانها،
- خیابان گز کردن، خیابان اندازه گرفتن، کنایه از بیکار و خیابان گرد بودن است، بیکاره راه رفتن در خیابانها
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد واقع درنه هزارگزی جنوب خاوری مشهد بر سر راه شوسۀ عمومی مشهد به سرخس با 1261 تن سکنه، آب آن از رودخانه است و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه اتومبیل رو می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مشهد ریزه میان ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد، واقع در16 هزارگزی باختر طیبات و 2 هزارگزی جنوب اتومبیل روطیبات به شهرنو با 295 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آنجا مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
بدوی و صحرایی، (ناظم الاطباء)، بدوی، صحرایی، صحرانشین، (فرهنگ فارسی معین)، بادی، (ترجمان القرآن) :
کرد صحرانشین کوه نبرد
چون بیابانیان بیابان گرد،
نظامی،
، وحشی و بی تربیت، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی
و غیوی برزدم چون شیر بر روباه در غانی،
ابوالعباس،
من که دیوی شدم بیابانی
چون کنم دعوی سلیمانی،
نظامی،
، دراصطلاح نجوم، ستارگان ثابت یا بعضی از آنها، بیابانیات در کتاب ’منتخب الموالید’ احمد بن محمد بن عبدالجلیل سجزی نوزده ستاره ثبت شده ولی در رسالۀ اصول القوانین و تحصیل القوانین لاستنباط الاحکام از همان مؤلف گوید که بیابانیات کواکب قدر اول و دوم و سوم منازل قمر است، (گاه شماری ص 335 متن و شرح از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بیابانیات، ستاره هایی که در غیر مدارآفتاب و ماه واقع شوند، (ناظم الاطباء)، کواکب بیابانی، فرارون، (صحاح الفرس)، ستاره: بیابانی ثابت، ستارگان بیابانی را که ثابته خوانند ایشان رایعنی ایستاده، (التفهیم)، ستارۀ بیابانی، ستارگان ایستاده: آنند که بر همه آسمان پراکنده اند، و دوری ایشان همیشه یکسان است ... و بپارسی بیابان خوانند زیرا که گم شده بدان راه بازیابد به بیابان و دریا اندر، (التفهیم)، بطلمیوس اندر مجسطی پیدا کرده است میان کواکب تیزرو ... حساب کواکب بیابانی برین کرده است، (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
راه گشاده و هموار در شهر که مردم و وسائل نقلیه در آن رفت و آمد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیابانی
تصویر بیابانی
صحرائی، صحرا نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیابان
تصویر خیابان
جاده، راه عریض و هموار در شهر که مردم از آن عبور کنند و اطراف آن مغازه یا خانه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیابانی
تصویر بیابانی
وحشی
فرهنگ واژه فارسی سره
بلوار، شارع، گذرگاه، معبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صحرایی، کویری، ریگ زاد
متضاد: دشتی، باغی، وحشی، غیراهلی، نامتمدن، بدوی، بیابان نشین، راننده برون شهری
فرهنگ واژه مترادف متضاد