بوتۀ جو، گندم و مانند آنکه هنوز خوشه نبسته باشد، برای مثال هرکه مزروع خود بخورد به خوید / وقت خرمنش خوشه باید چید (سعدی - ۵۲)، وآن قطرۀ باران که برافتد به سر خوید / چو قطرۀ سیماب است افتاده به زنگار (منوچهری - ۴۳)
بوتۀ جو، گندم و مانند آنکه هنوز خوشه نبسته باشد، برای مِثال هرکه مزروع خود بخورد به خوید / وقت خرمنش خوشه باید چید (سعدی - ۵۲)، وآن قطرۀ باران که برافتد به سر خوید / چو قطرۀ سیماب است افتاده به زنگار (منوچهری - ۴۳)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در هشت هزار و پانصدگزی شمال باختری فیروزآباد و کنار راه شوسۀ شیراز به فیروزآباد، این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 307 تن سکنه. آب آن از رود خانه فیروزآباد و محصول آن غلات و برنج. شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در هشت هزار و پانصدگزی شمال باختری فیروزآباد و کنار راه شوسۀ شیراز به فیروزآباد، این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 307 تن سکنه. آب آن از رود خانه فیروزآباد و محصول آن غلات و برنج. شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
گندم و جوی را گویند که سبز شده باشد لیکن خوشۀ آن هنوز نرسیده باشد. (برهان قاطع). نارسیده علف و غیره. قصیل. (مهذب الاسماء). گندم و جو خوشه نبسته. خید. (منتهی الارب) : عطات باد چو باران دل موافق خوید نهیب آتش و جان مخالفان پده باد. شهید بلخی. از باد روی خوید چو آبست موج موج وز قوس پشت ابر چو چرخ است رنگ رنگ. خسروانی. لاله بغنجار برکشید همه روی وز حسد خوید برکشید سر از خوید. کسائی. جهان سبز گردد سراسر ز خوید بهامون سراپرده بایدکشید. فردوسی. وز آنجا سوی روشنایی رسید زمین پرنیان دید یکسر ز خوید. فردوسی. همه باغ و آب و همه کشت و خوید همه دشت پر لاله و شنبلید. فردوسی. هوا پر ز ابر و زمین پر ز خوید جهانی پر از لاله و شنبلید. فردوسی. تا خوید نباشد برنگ لاله تا خار نباشد ببوی خیرو. فرخی. بازجهان گشت چو خرم بهشت خوید دمید از دو بناگوش مشت. منوچهری. وان قطره باران که برافتد ز بر خوید چون قطرۀ سیماب است افتاده بزنگار. منوچهری. نوبهار از خوید و گل آراست گیتی رنگ رنگ ارغوانی گشت خاک و پرنیانی گشت سنگ. منوچهری. هر کجا که سنگلاخی و یا خارستانی باشد لشکرگاه آنجا باشد و این قوم بر خوید و غله فرود آیند. (تاریخ بیهقی). چه نرگس چه نو ارغوانی و خوید چه شببو چه نیلوفر و شنبلید. اسدی (گرشاسبنامه). همیشه تا نبود سرخ خوید چون گلنار همیشه تا نبود سبز لاله چون برغست. (از لغت نامۀ اسدی). بر سرم گیتی جو کشت و برآورد خوید بی گمان بدرود اکنونش که شدزرد جوم. ناصرخسرو. به یکی خویدزار جو بگذشت خوید را بر آب داده بودند. (نوروزنامۀ خیام). جودانۀ مبارک است و خویدش خویدی خجسته. (نوروزنامۀ خیام). از مردمان بیگانه موبد موبدان پیش ملک آمدی با جام زرین پر می و انگشتری و درمی و دیناری خسروانی و یک دسته خوید سبز رسته. (نوروزنامۀ خیام). ز خوید سبز نگردد دگر سروی گوزن ز لاله سرخ نگردد همی سرین غزال. ارزقی. رهی خوش است ولیکن ز جهل خواجه همی خوشی نیابد از او همچنانکه خاد از خوید. سنائی. این عجب نیست بسی کز اثر لاله و خوید گفتی آهوبره میناسم و بیجاده لب است. انوری. خضرت اجنحۀ او بخوید نوبهار و منقار او بلعل آبدار مانندبود. (سندبادنامه ص 99). هر که مزروع خود بخورد بخوید وقت خرمنش خوشه باید چید. سعدی. چمد تا جوانست و سرسبز خوید شکسته شود چون بزردی رسید. سعدی. بره در پیش همچنان می دوید که خود خورده بود از کف او خوید. سعدی. اگرچه قافیه یابد خلل ولی به مثل چو گل نباشد در باغ هم خوش است خوید. قاآنی. - بخوید کردن، بقصیل بستن. تردادن بچارپایان. بعلف بستن: و امیر خلف آن شب رفته بود و شبانگه آنجا اسبان بخوید کرده بود. (تاریخ سیستان). ، کشت زار. غله زار. (ناظم الاطباء) : رویش میان حلۀ سبز اندرون پدید چون لاله برگ تازه شکفته میان خوید. عمارۀ مروزی. آهو مر جفت را بغالد بر خوید عاشق معشوق را بباغ بغالید. عمارۀ مروزی. لگام از سر اسب برداشت خوار رها کرد بر خوید و بر کشت زار. فردوسی. چرا اسب در خوید بگذاشتی بر رنج نابرده برداشتی. فردوسی
گندم و جوی را گویند که سبز شده باشد لیکن خوشۀ آن هنوز نرسیده باشد. (برهان قاطع). نارسیده علف و غیره. قصیل. (مهذب الاسماء). گندم و جو خوشه نبسته. خید. (منتهی الارب) : عطات باد چو باران دل موافق خوید نهیب آتش و جان مخالفان پده باد. شهید بلخی. از باد روی خوید چو آبست موج موج وز قوس پشت ابر چو چرخ است رنگ رنگ. خسروانی. لاله بغنجار برکشید همه روی وز حسد خوید برکشید سر از خوید. کسائی. جهان سبز گردد سراسر ز خوید بهامون سراپرده بایدکشید. فردوسی. وز آنجا سوی روشنایی رسید زمین پرنیان دید یکسر ز خوید. فردوسی. همه باغ و آب و همه کشت و خوید همه دشت پر لاله و شنبلید. فردوسی. هوا پر ز ابر و زمین پر ز خوید جهانی پر از لاله و شنبلید. فردوسی. تا خوید نباشد برنگ لاله تا خار نباشد ببوی خیرو. فرخی. بازجهان گشت چو خرم بهشت خوید دمید از دو بناگوش مشت. منوچهری. وان قطره باران که برافتد ز بر خوید چون قطرۀ سیماب است افتاده بزنگار. منوچهری. نوبهار از خوید و گل آراست گیتی رنگ رنگ ارغوانی گشت خاک و پرنیانی گشت سنگ. منوچهری. هر کجا که سنگلاخی و یا خارستانی باشد لشکرگاه آنجا باشد و این قوم بر خوید و غله فرود آیند. (تاریخ بیهقی). چه نرگس چه نو ارغوانی و خوید چه شببو چه نیلوفر و شنبلید. اسدی (گرشاسبنامه). همیشه تا نبود سرخ خوید چون گلنار همیشه تا نبود سبز لاله چون برغست. (از لغت نامۀ اسدی). بر سرم گیتی جو کشت و برآورد خوید بی گمان بدرود اکنونش که شدزرد جوم. ناصرخسرو. به یکی خویدزار جو بگذشت خوید را بر آب داده بودند. (نوروزنامۀ خیام). جودانۀ مبارک است و خویدش خویدی خجسته. (نوروزنامۀ خیام). از مردمان بیگانه موبد موبدان پیش ملک آمدی با جام زرین پر می و انگشتری و درمی و دیناری خسروانی و یک دسته خوید سبز رسته. (نوروزنامۀ خیام). ز خوید سبز نگردد دگر سروی گوزن ز لاله سرخ نگردد همی سرین غزال. ارزقی. رهی خوش است ولیکن ز جهل خواجه همی خوشی نیابد از او همچنانکه خاد از خوید. سنائی. این عجب نیست بسی کز اثر لاله و خوید گفتی آهوبره میناسم و بیجاده لب است. انوری. خضرت اجنحۀ او بخوید نوبهار و منقار او بلعل آبدار مانندبود. (سندبادنامه ص 99). هر که مزروع خود بخورد بخوید وقت خرمنش خوشه باید چید. سعدی. چمد تا جوانست و سرسبز خوید شکسته شود چون بزردی رسید. سعدی. بره در پیش همچنان می دوید که خود خورده بود از کف او خوید. سعدی. اگرچه قافیه یابد خلل ولی به مثل چو گل نباشد در باغ هم خوش است خوید. قاآنی. - بخوید کردن، بقصیل بستن. تردادن بچارپایان. بعلف بستن: و امیر خلف آن شب رفته بود و شبانگه آنجا اسبان بخوید کرده بود. (تاریخ سیستان). ، کشت زار. غله زار. (ناظم الاطباء) : رویش میان حلۀ سبز اندرون پدید چون لاله برگ تازه شکفته میان خوید. عمارۀ مروزی. آهو مر جفت را بغالد بر خوید عاشق معشوق را بباغ بغالید. عمارۀ مروزی. لگام از سر اسب برداشت خوار رها کرد بر خوید و بر کشت زار. فردوسی. چرا اسب در خوید بگذاشتی بَرِ رنج نابرده برداشتی. فردوسی
کسی که با شخص بستگی و نسبت دارد، خویشاوند، برای مثال چنان شرم دار از خداوند خویش / که شرمت ز بیگانگان است و «خویش» (سعدی۱ - ۱۰۶)، ضمیر مشترک برای اول شخص، دوم شخص و سوم شخص مفرد و جمع، خود، خویشتن، برای مثال برادر که در بند «خویش» است، نه برادر و نه خویش است (سعدی - ۱۰۶)
کسی که با شخص بستگی و نسبت دارد، خویشاوند، برای مِثال چنان شرم دار از خداوند خویش / که شرمت ز بیگانگان است و «خویش» (سعدی۱ - ۱۰۶)، ضمیر مشترک برای اول شخص، دوم شخص و سوم شخص مفرد و جمع، خود، خویشتن، برای مِثال برادر که در بند «خویش» است، نه برادر و نه خویش است (سعدی - ۱۰۶)
متعلق به خود (کشور، خانواده، شخص) مثلاً هواپیماهای خودی، مقابل بیگانه، آشنا، خودپسندی، خودخواهی، در تصوف حالت سالکی که هنوز در بند هواهای خود است و به کمال نرسیده، انانیت، برای مثال از خودی سرمست گشته بی شراب / ذره ای خود را شمرده آفتاب (مولوی - لغت نامه - خودی)
متعلق به خود (کشور، خانواده، شخص) مثلاً هواپیماهای خودی، مقابلِ بیگانه، آشنا، خودپسندی، خودخواهی، در تصوف حالت سالکی که هنوز در بند هواهای خود است و به کمال نرسیده، انانیت، برای مِثال از خودی سرمست گشته بی شراب / ذره ای خود را شمرده آفتاب (مولوی - لغت نامه - خودی)
تکۀ نمد که گرداگرد کوهان شتر می گذارند، نمدزین، جهاز شتر، برای مثال تو هنوز از راه رعنایی زبهر لاشه ای / گاه در نقش هویدی گاه در رنگ مهار (سنائی۲ - ۱۳۰)
تکۀ نمد که گرداگرد کوهان شتر می گذارند، نمدزین، جهاز شتر، برای مِثال تو هنوز از راه رعنایی زبهر لاشه ای / گاه در نقش هویدی گاه در رنگ مهار (سنائی۲ - ۱۳۰)
دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد واقع در 25 هزارگزی شمال باختری نیر. ناحیه ای است کوهستانی، هوای آن معتدل است. 366 تن سکنه دارد. آب آن ازقنات و رودخانه تأمین میشود. محصول آنجا غلات، نخود، بادام، گردو، توت، انگور و سیب زمینی است. اهالی بکشاورزی گذران میکنند. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد واقع در 25 هزارگزی شمال باختری نیر. ناحیه ای است کوهستانی، هوای آن معتدل است. 366 تن سکنه دارد. آب آن ازقنات و رودخانه تأمین میشود. محصول آنجا غلات، نخود، بادام، گردو، توت، انگور و سیب زمینی است. اهالی بکشاورزی گذران میکنند. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان حومه بخش مهریز شهرستان یزد. واقع در 18 هزارگزی خاور مهریز، این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 1200 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی زنان کرباس بافی است راه ماشین رو و دبستان و زیارتگاه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان حومه بخش مهریز شهرستان یزد. واقع در 18 هزارگزی خاور مهریز، این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 1200 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی زنان کرباس بافی است راه ماشین رو و دبستان و زیارتگاه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
گیاهی است از تیره چتریان که یک ساله است و ار تفاعش بین 30 سانتیمتر تا یک متر متغیر است. این گیاه در اکثر نقاط آسیا (از جمله ایران) و اروپای جنوبی و افریقا به طور خود رو می روید و غالبا کشت نیز میشود ریشه اش راست و مخروطی مایل به سفید و ساقه اش استوانه یی بی کرک و دارای خطوط طولی است. و در محل گره ها کمی فرو رفتگی دارد. برگهایش متناوب و دارای بریدگی های بسیار و بی کرک و گلهایش کوچک و زرد رنگند. است. میوه شوید کمی مسطح و دو فندقه ای است. میوه شوید دارای اثر محرک است. به علاوه باد شکن و مقوی معده و در ازدیاد شیر موثر است. از این میوه اسانسی استخراج میکنند شبت شود شبث سذاب البر رازیانج کاذب دره رزنه کاذب و الان کوچک
گیاهی است از تیره چتریان که یک ساله است و ار تفاعش بین 30 سانتیمتر تا یک متر متغیر است. این گیاه در اکثر نقاط آسیا (از جمله ایران) و اروپای جنوبی و افریقا به طور خود رو می روید و غالبا کشت نیز میشود ریشه اش راست و مخروطی مایل به سفید و ساقه اش استوانه یی بی کرک و دارای خطوط طولی است. و در محل گره ها کمی فرو رفتگی دارد. برگهایش متناوب و دارای بریدگی های بسیار و بی کرک و گلهایش کوچک و زرد رنگند. است. میوه شوید کمی مسطح و دو فندقه ای است. میوه شوید دارای اثر محرک است. به علاوه باد شکن و مقوی معده و در ازدیاد شیر موثر است. از این میوه اسانسی استخراج میکنند شبت شود شبث سذاب البر رازیانج کاذب دره رزنه کاذب و الان کوچک
از ریشه پهلوی اپتیک همیشکی همیشگی جاودانی روشنگر، پشتیبان، نیروبخش استوار کننده تایید شده تقویت گشته، جمع مویدین. تایید کننده، محکم کننده استوار دارنده، جمع مویدین. تایید کننده قوت داده شده، تقویت شده، تایید گشته
از ریشه پهلوی اپتیک همیشکی همیشگی جاودانی روشنگر، پشتیبان، نیروبخش استوار کننده تایید شده تقویت گشته، جمع مویدین. تایید کننده، محکم کننده استوار دارنده، جمع مویدین. تایید کننده قوت داده شده، تقویت شده، تایید گشته