جدول جو
جدول جو

معنی خوید - جستجوی لغت در جدول جو

خوید
بوتۀ جو، گندم و مانند آنکه هنوز خوشه نبسته باشد، برای مثال هرکه مزروع خود بخورد به خوید / وقت خرمنش خوشه باید چید (سعدی - ۵۲)، وآن قطرۀ باران که برافتد به سر خوید / چو قطرۀ سیماب است افتاده به زنگار (منوچهری - ۴۳)
تصویری از خوید
تصویر خوید
فرهنگ فارسی عمید
خوید
(خِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در هشت هزار و پانصدگزی شمال باختری فیروزآباد و کنار راه شوسۀ شیراز به فیروزآباد، این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 307 تن سکنه. آب آن از رود خانه فیروزآباد و محصول آن غلات و برنج. شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
خوید
(خویدْ / خیدْ)
گندم و جوی را گویند که سبز شده باشد لیکن خوشۀ آن هنوز نرسیده باشد. (برهان قاطع). نارسیده علف و غیره. قصیل. (مهذب الاسماء). گندم و جو خوشه نبسته. خید. (منتهی الارب) :
عطات باد چو باران دل موافق خوید
نهیب آتش و جان مخالفان پده باد.
شهید بلخی.
از باد روی خوید چو آبست موج موج
وز قوس پشت ابر چو چرخ است رنگ رنگ.
خسروانی.
لاله بغنجار برکشید همه روی
وز حسد خوید برکشید سر از خوید.
کسائی.
جهان سبز گردد سراسر ز خوید
بهامون سراپرده بایدکشید.
فردوسی.
وز آنجا سوی روشنایی رسید
زمین پرنیان دید یکسر ز خوید.
فردوسی.
همه باغ و آب و همه کشت و خوید
همه دشت پر لاله و شنبلید.
فردوسی.
هوا پر ز ابر و زمین پر ز خوید
جهانی پر از لاله و شنبلید.
فردوسی.
تا خوید نباشد برنگ لاله
تا خار نباشد ببوی خیرو.
فرخی.
بازجهان گشت چو خرم بهشت
خوید دمید از دو بناگوش مشت.
منوچهری.
وان قطره باران که برافتد ز بر خوید
چون قطرۀ سیماب است افتاده بزنگار.
منوچهری.
نوبهار از خوید و گل آراست گیتی رنگ رنگ
ارغوانی گشت خاک و پرنیانی گشت سنگ.
منوچهری.
هر کجا که سنگلاخی و یا خارستانی باشد لشکرگاه آنجا باشد و این قوم بر خوید و غله فرود آیند. (تاریخ بیهقی).
چه نرگس چه نو ارغوانی و خوید
چه شببو چه نیلوفر و شنبلید.
اسدی (گرشاسبنامه).
همیشه تا نبود سرخ خوید چون گلنار
همیشه تا نبود سبز لاله چون برغست.
(از لغت نامۀ اسدی).
بر سرم گیتی جو کشت و برآورد خوید
بی گمان بدرود اکنونش که شدزرد جوم.
ناصرخسرو.
به یکی خویدزار جو بگذشت خوید را بر آب داده بودند. (نوروزنامۀ خیام). جودانۀ مبارک است و خویدش خویدی خجسته. (نوروزنامۀ خیام). از مردمان بیگانه موبد موبدان پیش ملک آمدی با جام زرین پر می و انگشتری و درمی و دیناری خسروانی و یک دسته خوید سبز رسته. (نوروزنامۀ خیام).
ز خوید سبز نگردد دگر سروی گوزن
ز لاله سرخ نگردد همی سرین غزال.
ارزقی.
رهی خوش است ولیکن ز جهل خواجه همی
خوشی نیابد از او همچنانکه خاد از خوید.
سنائی.
این عجب نیست بسی کز اثر لاله و خوید
گفتی آهوبره میناسم و بیجاده لب است.
انوری.
خضرت اجنحۀ او بخوید نوبهار و منقار او بلعل آبدار مانندبود. (سندبادنامه ص 99).
هر که مزروع خود بخورد بخوید
وقت خرمنش خوشه باید چید.
سعدی.
چمد تا جوانست و سرسبز خوید
شکسته شود چون بزردی رسید.
سعدی.
بره در پیش همچنان می دوید
که خود خورده بود از کف او خوید.
سعدی.
اگرچه قافیه یابد خلل ولی به مثل
چو گل نباشد در باغ هم خوش است خوید.
قاآنی.
- بخوید کردن، بقصیل بستن. تردادن بچارپایان. بعلف بستن: و امیر خلف آن شب رفته بود و شبانگه آنجا اسبان بخوید کرده بود. (تاریخ سیستان).
، کشت زار. غله زار. (ناظم الاطباء) :
رویش میان حلۀ سبز اندرون پدید
چون لاله برگ تازه شکفته میان خوید.
عمارۀ مروزی.
آهو مر جفت را بغالد بر خوید
عاشق معشوق را بباغ بغالید.
عمارۀ مروزی.
لگام از سر اسب برداشت خوار
رها کرد بر خوید و بر کشت زار.
فردوسی.
چرا اسب در خوید بگذاشتی
بر رنج نابرده برداشتی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
خوید
گیاه تازه، جو نارس
تصویری از خوید
تصویر خوید
فرهنگ لغت هوشیار
خوید
بر وزن بید، گیاه نورسته
تصویری از خوید
تصویر خوید
فرهنگ فارسی معین
خوید
بوته گندم وجو، جونارس، خید، قصیل، غله زار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوید
تصویر نوید
(پسرانه)
مژده و بشارت، مژده، خبرخوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آوید
تصویر آوید
(پسرانه)
مشتاق و خواهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خورد
تصویر خورد
خوردن، خوراک، غذا، طعام، برای مثال خوردی که خورد گوزن یا شیر / ایشان خایند و من شوم سیر (نظامی۳ - ۴۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوید
تصویر لوید
دیگ مسی بزرگ، پاتیل، برای مثال دهانی فراخ و سیه چون لوید / کز او چشم بیننده گشتی سپید (نظامی۵ - ۷۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خویش
تصویر خویش
کسی که با شخص بستگی و نسبت دارد، خویشاوند، برای مثال چنان شرم دار از خداوند خویش / که شرمت ز بیگانگان است و «خویش» (سعدی۱ - ۱۰۶)، ضمیر مشترک برای اول شخص، دوم شخص و سوم شخص مفرد و جمع، خود، خویشتن، برای مثال برادر که در بند «خویش» است، نه برادر و نه خویش است (سعدی - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودی
تصویر خودی
متعلق به خود (کشور، خانواده، شخص) مثلاً هواپیماهای خودی، مقابل بیگانه، آشنا، خودپسندی، خودخواهی، در تصوف حالت سالکی که هنوز در بند هواهای خود است و به کمال نرسیده، انانیت، برای مثال از خودی سرمست گشته بی شراب / ذره ای خود را شمرده آفتاب (مولوی - لغت نامه - خودی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوید
تصویر هوید
تکۀ نمد که گرداگرد کوهان شتر می گذارند، نمدزین، جهاز شتر، برای مثال تو هنوز از راه رعنایی زبهر لاشه ای / گاه در نقش هویدی گاه در رنگ مهار (سنائی۲ - ۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوید
تصویر شوید
گیاهی یک ساله با برگ های ریز معطر که به صورت خام و پخته خورده می شود، شود
کنایه از مو، موی سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوید
تصویر نوید
مژده، بشارت، خبر خوش، مژدگانی
فرهنگ فارسی عمید
(سَخْ)
دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد واقع در 25 هزارگزی شمال باختری نیر. ناحیه ای است کوهستانی، هوای آن معتدل است. 366 تن سکنه دارد. آب آن ازقنات و رودخانه تأمین میشود. محصول آنجا غلات، نخود، بادام، گردو، توت، انگور و سیب زمینی است. اهالی بکشاورزی گذران میکنند. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به شتاب رفتن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد). سریع رفتن. (المنجد) (اقرب الموارد) ، نایل شدن به چیزی از طعام. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). یافتن اندکی از طعام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فرستادن فحل را در شتران ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مهریز شهرستان یزد. واقع در 18 هزارگزی خاور مهریز، این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 1200 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی زنان کرباس بافی است راه ماشین رو و دبستان و زیارتگاه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خُیْ دَ / خُ وَ یْ دَ)
قسمی از خربزه. (ناظم الاطباء). نوعی از خربزۀ خوب. (آنندراج) :
از خربزه آنچه هست بی شک
در تفت شود به از خویدک.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نشخوار کردن. (ناظم الاطباء) ، فروختن غله ای که هنوز در خوشه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ وَ دَ)
گسستگی پی ساق شتر از نشستن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوید
تصویر سوید
سیاهک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوید
تصویر لوید
دیگ سرگشاده، پاتیل بزرگ مسی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که یک ساله است و ار تفاعش بین 30 سانتیمتر تا یک متر متغیر است. این گیاه در اکثر نقاط آسیا (از جمله ایران) و اروپای جنوبی و افریقا به طور خود رو می روید و غالبا کشت نیز میشود ریشه اش راست و مخروطی مایل به سفید و ساقه اش استوانه یی بی کرک و دارای خطوط طولی است. و در محل گره ها کمی فرو رفتگی دارد. برگهایش متناوب و دارای بریدگی های بسیار و بی کرک و گلهایش کوچک و زرد رنگند. است. میوه شوید کمی مسطح و دو فندقه ای است. میوه شوید دارای اثر محرک است. به علاوه باد شکن و مقوی معده و در ازدیاد شیر موثر است. از این میوه اسانسی استخراج میکنند شبت شود شبث سذاب البر رازیانج کاذب دره رزنه کاذب و الان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورد
تصویر خورد
خوردن خورد و خوراک، خوراک طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوند
تصویر خوند
امیر، مخدوم، خداوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خویش
تصویر خویش
خوداو، شخص، خویشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خویه
تصویر خویه
کاچی خوراک زایمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خویی
تصویر خویی
منسوب بشهر خوی از مردم خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنید
تصویر خنید
پسند، قبول، تحسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودی
تصویر خودی
آشنا، اهل، خویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرید
تصویر خرید
ابتیاع، عمل خریدن، بیع
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پهلوی اپتیک همیشکی همیشگی جاودانی روشنگر، پشتیبان، نیروبخش استوار کننده تایید شده تقویت گشته، جمع مویدین. تایید کننده، محکم کننده استوار دارنده، جمع مویدین. تایید کننده قوت داده شده، تقویت شده، تایید گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موید
تصویر موید
بیانگر، پیروز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوید
تصویر نوید
بشارت
فرهنگ واژه فارسی سره