جدول جو
جدول جو

معنی خوها - جستجوی لغت در جدول جو

خوها
(خوَ / خُ)
خواهان. آرزومند. راغب. طالب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوهل
تصویر خوهل
پیچ خورده، کج، ناراست، دارای انحنا، برای مثال وآن بندها که بست فلاطون پیش بین / خوهل است و سست پیش کهین پیشکار من (ناصرخسرو - ۲۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوها
تصویر شوها
ویژگی زن اخمو، بداخم، ترش رو، زشت رو، نیکورو، زیبا، شوم، نامبارک. در معنای ۲ و ۳ از اضداد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواه
تصویر خواه
خواستن، پسوند متصل به واژه به معنای خواهنده مثلاً آزادی خواه، بدخواه، خودخواه، دادخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورا
تصویر خورا
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، شایان، صالح، فرزام، محقوق، مناسب، فراخور، ارزانی، خورند، باب، اندرخور، شایگان، سازوار، مستحقّ، بابت
فرهنگ فارسی عمید
وکیل هیردویس انتیسپاس که زوجه او مسیح را همواره چه در حیات و چه در ممات خدمت می نمود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
لذت. چاشنی. ذوق. مزه. (منتهی الارب) (از برهان قاطع) : و اما شکر در درون بی خوابی و مرارتی هست که اگر همه شکرها مردنیا بدو فرودهی همه بی خوا شود. (از جنگ خطی مورخ 651)
لغت نامه دهخدا
لوهی، به هندی آهن است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل، دارای 101 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / هََ)
مخفف خواهد:
کامم از جود او برونق شد
هم خوهد تا شود برونق تر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ هََ)
خواهر. (ناظم الاطباء). مخفف خواهر. (آنندراج). همشیره. اخت:
ای شه آسمان بقا وی مه مشتری لقا
ای سر پیر چرخ را زیر قدم چو خور نهی
روز وغا که از سر پرچم رایت ظفر
سلسله های عنبرین بر سر سه خوهر نهی.
بدرچاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ هَِ)
خواهش. عرض. استدعا. درخواست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
روغنهای نباتی فروش. (ناظم الاطباء) ، عصار، قمع، قیف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
مخفف خواهی:
میزبانی بدان صفت که خوهی.
سوزنی.
گر می بخوهی کشت چه امروز و چه فردا
ور داد خوهی داد چه فرداو چه امروز.
سوزنی.
و رجوع به خوه و خواهی شود
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
نام موضعی است بجانب مغرب. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
ای خوش. طوبی. مرحبا. بسیار خوش. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). حبذا:
خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله.
شاکر بخاری.
رهایی نیابم سرانجام از این
خوشا باد نوشین ایران زمین.
فردوسی.
اگرچه من ز عشقش رنجه گشتم
خوشا رنجی که نفزاید ملالا.
عنصری.
خوشم نبید و خوشا روی آنکه داد نبید.
منوچهری.
خوشا بهار تازه و بوس و کنار یار.
منوچهری.
شبی گذاشته ام دوش خوش بروی نگار
خوشا شبی که مرا دوش بود با رخ یار.
فرخی.
خوشا آنکس که بارش کمترک بی.
باباطاهر عریان.
بت زنجیرموی از گفتن او
برآشفت ای خوشا آشفتن او.
نظامی.
زهی آسایش و راحت نظر را کش تو منظوری
خوشا بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی.
سعدی.
خوشا وقت مجموع آنکس که اوست.
سعدی.
خوشا تفرج نوروز خاصه درشیراز.
سعدی.
در این خرقه بسی آلودگی هست
خوشا وقت قبای می فروشان.
حافظ.
خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم.
حافظ.
دلم از قیل و قال گشته ملول
ای خوشا خرقه و خوشا کشکول.
شیخ بهائی.
- خوشا بحال تو، طوبی لک. خنک ترا
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
آرزو. مراد. میل، عرض. درخواست. استدعاء، یا. (ناظم الاطباء). چه. اعم از آنکه. (یادداشت بخط مؤلف). چون: خواه شب و خواه روز، خواه رومی خواه زنگی، خواه مرد خواه زن:
خواه اسب وفا زین کن و زی مهر رهی تاز
خوه تیغ جفا آخته کن کین رهی توز.
سوزنی.
هرکه را خلقش نکو نیکش شمر
خواه از نسل علی خواه از عمر.
مولوی.
آب خواه از جو بجو خواه از سبو
کاین سبو را هم مدد باشد ز جو.
مولوی.
من آنچه شرط بلاغست با تو می گویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
قوت. (ناظم الاطباء). آنچه روز بدان گذرانند. خوراک به اندازۀ روز. قوت لایموت. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
خواهنده. طالب. آرزومند. (ناظم الاطباء). این کلمه اغلب بصورت ترکیب بکار میرود چون ترکیبات زیر:
آبروخواه. آزادی خواه. آشتی خواه. آرزوخواه. انصاف خواه. باج خواه. بارخواه. باژخواه. بدخواه. تاج خواه. ترقی خواه. تنخواه. جمهوری خواه. خاطرخواه. خانه خواه. خداخواه. خودخواه. خویشتن خواه. خیرخواه. دادخواه. دلخواه. دولتخواه. دستخواه. دینارخواه. رزمخواه. روان خواه. زنهارخواه. شیرخواه. عذرخواه. عیب خواه. فریادخواه. کین خواه. کیسه خواه. گنج خواه. گشن خواه. مردم خواه. مژده خواه. مشروطه خواه. نام خواه. نان خواه. ناوردخواه. نکوخواه. نوع خواه. نیک خواه. نیکوخواه. وام خواه. وصل خواه. هواخواه:
دلیران ارمن هواخواه او
کمر بسته بر رسم و بر راه او.
نظامی.
بطبعش هواخواه گشتند و دوست.
سعدی (بوستان).
رجوع به هر یک از این ترکیبات در جای خود شود.
، راضی. (ناظم الاطباء).
- خواه و ناخواه، طوعاً ام کرهاً. (یادداشت بخط مؤلف).
، راغب. مایل. مشتاق. محتاج، لازم. ضرور، طلب برای کسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوشا
تصویر خوشا
دال بر تحسین است نیکا، طوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواه
تصویر خواه
خواهنده، آرزومند، طالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوا
تصویر خوا
تهی شکمی، گشادگی خواه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
خوپله هم آوای برخه من خوپله در سبلت افکنده بادیی چو در ریش خشک از ملاقات شانه (انوری) نادان گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورا
تصویر خورا
سزاوار، شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوهل
تصویر خوهل
پیچ خورده، کج، ناراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوضا
تصویر خوضا
زنی که چشمهایش فرو رفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوصا
تصویر خوصا
باد گرم، چاه ژزف، نیمروز گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوهل
تصویر خوهل
((خُ))
کج، کژ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواه
تصویر خواه
((خا))
امر و ریشه خواستن، در برخی ترکیبات به معنی خواهنده آید، خیرخواه، هواخواه، در بعضی کلمات به معنی خواسته آید، دلخواه
فرهنگ فارسی معین
چه خوش، چه نیک، خنکا، نیکا
متضاد: بدا، خهی، احسنت، آفرین، حبذا، مرحبا
متضاد: بدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چه، ولو، یا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواهر
فرهنگ گویش مازندرانی
خروس یا دیگر پرندگان خوش خوان، آدم خوش صدا
فرهنگ گویش مازندرانی
باد گرم و خشک که آفت زا است، خوش گوار
فرهنگ گویش مازندرانی
ورزایی که هنگام شخم زدن درازکشد، پرخواب
فرهنگ گویش مازندرانی