جدول جو
جدول جو

معنی خواه

خواه
خواستن، پسوند متصل به واژه به معنای خواهنده مثلاً آزادی خواه، بدخواه، خودخواه، دادخواه
تصویری از خواه
تصویر خواه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خواه

خواه

خواه
امر و ریشه خواستن، در برخی ترکیبات به معنی خواهنده آید، خیرخواه، هواخواه، در بعضی کلمات به معنی خواسته آید، دلخواه
خواه
فرهنگ فارسی معین

خواه

خواه
خواهنده. طالب. آرزومند. (ناظم الاطباء). این کلمه اغلب بصورت ترکیب بکار میرود چون ترکیبات زیر:
آبروخواه. آزادی خواه. آشتی خواه. آرزوخواه. انصاف خواه. باج خواه. بارخواه. باژخواه. بدخواه. تاج خواه. ترقی خواه. تنخواه. جمهوری خواه. خاطرخواه. خانه خواه. خداخواه. خودخواه. خویشتن خواه. خیرخواه. دادخواه. دلخواه. دولتخواه. دستخواه. دینارخواه. رزمخواه. روان خواه. زنهارخواه. شیرخواه. عذرخواه. عیب خواه. فریادخواه. کین خواه. کیسه خواه. گنج خواه. گشن خواه. مردم خواه. مژده خواه. مشروطه خواه. نام خواه. نان خواه. ناوردخواه. نکوخواه. نوع خواه. نیک خواه. نیکوخواه. وام خواه. وصل خواه. هواخواه:
دلیران ارمن هواخواه او
کمر بسته بر رسم و بر راه او.
نظامی.
بطبعش هواخواه گشتند و دوست.
سعدی (بوستان).
رجوع به هر یک از این ترکیبات در جای خود شود.
، راضی. (ناظم الاطباء).
- خواه و ناخواه، طوعاً ام کرهاً. (یادداشت بخط مؤلف).
، راغب. مایل. مشتاق. محتاج، لازم. ضرور، طلب برای کسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

خواه

خواه
آرزو. مراد. میل، عرض. درخواست. استدعاء، یا. (ناظم الاطباء). چه. اعم از آنکه. (یادداشت بخط مؤلف). چون: خواه شب و خواه روز، خواه رومی خواه زنگی، خواه مرد خواه زن:
خواه اسب وفا زین کن و زی مهر رهی تاز
خوه تیغ جفا آخته کن کین رهی توز.
سوزنی.
هرکه را خلقش نکو نیکش شمر
خواه از نسل علی خواه از عمر.
مولوی.
آب خواه از جو بجو خواه از سبو
کاین سبو را هم مدد باشد ز جو.
مولوی.
من آنچه شرط بلاغست با تو می گویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال.
سعدی
لغت نامه دهخدا

خوشه

خوشه
تعدادی دانه میوه یا گل که به محوری متصل باشند، دسته ای از ستارگآنکه به نظر می رسد خواص مشترکی دارند، نام ششمین صورت فلکی که به شکل دوشیزه ای که خوشه گندم به دست است
خوشه
فرهنگ نامهای ایرانی