جدول جو
جدول جو

معنی خونگر - جستجوی لغت در جدول جو

خونگر
(خُنْ گَ)
دباغ، طباخ، باورچی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوگر
تصویر خوگر
ویژگی انسان یا حیوانی که با کسی انس و الفت گرفته است، مانوس، برای مثال دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود / نازپرورد وصال است مجو آزارش (حافظ - ۵۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا گَ)
خوانسالار. طباخ. بکاول. چاشنی گیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ گَ)
توانگر. (از آنندراج) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زبردست و با قوت و زورآور و توانا و مالدار و دولتمند. (ناظم الاطباء).
- تونگردل، تونگرهمت. (ناظم الاطباء). توانگردل. رجوع به توانگر و توانگرهمت شود.
- تونگرهمت، باهمت و گشاده دل و سخی و کریم. (ناظم الاطباء). توانگرهمت. رجوع به تونگردل و توانگر و دیگر ترکیبهای توانگرشود.
، حجّام و سرتراش. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به تونگو شود
لغت نامه دهخدا
(خو / خُنْ)
مخفف خوندگار. خواندگار. خوندکار. خندگار. خاوندگار. رجوع به هریک از مترادفات در این لغت نامه شود، لقب سلاطین عثمانی بزمان صفویه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خون گیرنده، حجام، فصاد، رگ زن، آنکه از بدن دیگران خون می گیرد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
عادت شده. معتاد. الفت گرفته. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
ای شاهد شیرین شکرخا که تویی
وی خوگر جور و کین ویغما که تویی.
سوزنی.
پرسیدند که در حق چنین حیوانی نجس چنین لفظی چرا فرمودی گفت تا زبان به نیکی خوگر شود. (مرزبان نامه). و بر تیر انداختن و مشقت خوگر شوند. (جهانگشای جوینی).
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم.
حافظ.
دل حافظ که بدیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش.
حافظ.
دین، خوگرخیر یا خوگر شر گردیدن. (منتهی الارب) ، مصاحب. همنشین. (ناظم الاطباء). الوف. الف. مألوف. الیف. مأنوس. انیس. (یادداشت مؤلف) :
بمردم درآمیز اگر مردمی
که با آدمی خوگر است آدمی.
نظامی.
- سگ خوگر، کلب معلّم
لغت نامه دهخدا
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
با عاطفه، با مهر، مهرورز، رئوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوگر
تصویر خوگر
عادت گرفته، خو گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تونگر
تصویر تونگر
توانگر، زبر دست، با قوت و زور آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونگیر
تصویر خونگیر
رگزن فصاد حجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوگر
تصویر خوگر
((گَ))
عادت کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
طيّب القلب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
Hotblooded
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
sanguin
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شاخه ی تیزی که سبب پاره شدن لباس شود، پاره شدن لباس یا پارچه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
血气方刚的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
горячий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
hitzig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
запальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
porywczy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
উত্তেজিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
خون گرم
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
sanguíneo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
mnyoofu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
ateşli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
혈기 왕성한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
חם מזג
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
उग्र
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
bersemangat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
หัวร้อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
heetbloedig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
sanguíneo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
sanguigno
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
血の気が多い
دیکشنری فارسی به ژاپنی