جدول جو
جدول جو

معنی خونچه - جستجوی لغت در جدول جو

خونچه
(حُنْ چَ / چِ)
خوانچه و میز کوچک و سفرۀ کوچک، طبق، غذائی که از مجلس جشن عروسی برای کسی که حاضرنیست فرستاده میشود. (ناظم الاطباء) ، طبق کوچکی که در روی آن نان سنگکی نهند و بر آن با اسپند و دانه های ملون اشکالی ترسیم و کلماتی نویسند و در عروسی ها محض شگون در کنار سفرۀ عقد قرار دهند
لغت نامه دهخدا
خونچه
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوکچه
تصویر خوکچه
خوک کوچک، در پزشکی خنازیر
خوکچۀ هندی: پستانداری کوچک و علف خوار، با پشم های ریز، پوزۀ پهن و پاهای کوتاه که در آزمایشگاه های زیست شناسی مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوانچه
تصویر خوانچه
طبق چوبی یا فلزی چهارگوش که در آن میوه، شیرینی یا چیزی دیگر گذاشته و بر روی سر از جایی به جای دیگر می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنچه
تصویر خنچه
خوانچه، طبق چوبی یا فلزی چهارگوش که در آن میوه، شیرینی یا چیزی دیگر گذاشته و بر روی سر از جایی به جای دیگر می برند
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
قصبه ای از دهستان سمیرم پائین بخش حومه شهرستان شهرضا، در 40هزارگزی شمال باختری شهرضا. متصل براه طالخونچه به شهرضا. جلگه و معتدل با 5714 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و تریاک و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن ماشین رو است. درمانگاه و در حدود 50 باب دکان و دبستان دارد. خانه های این آبادی بیشتر بصورت قلاع ساخته شده. صادرات پنبۀ این آبادی قابل ملاحظه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10). در بعضی لهجه ها آن را طالخانچه گویند
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
خوک کوچک، جانوری کوچک و بشکل خوک
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ نَ)
جمع واژۀ خائن. (مهذب الاسماء) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
چوب اسطوانه ای شکل که خمیر نان را بدان پهن کنند. غلطک. وردنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است خرد (به آذربادگان) با نعمت و آبادان و مردم بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
گل بستان افروز. خوچ، تاج خروس. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوچ
لغت نامه دهخدا
(جَ)
نام قریتی است بفارس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
میوۀ درخت مصطکی و اسپست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُنْ دَ / دِ)
خانم. بی بی. بانو. (یادداشت مؤلف) : وحجت فیها زوجهالملک الناصر المسماه بالخونده و هی بنت السلطان المعظم محمد اوزبک ملک خوارزم. (از رحلۀ ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ چَ / چِ)
دختر نیک، هر چیز با لطافت و نزاکت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا چَ / چِ)
خوان کوچک. سفرۀ کوچک. (ناظم الاطباء) ، طبق چوبی است اعم از آنکه مدور باشد و در آن غله را از خاشاک پاک سازندیا طولانی پایه که در آن بزرگان طعام چاشت را گذارند و خورند. اولی را خوانچۀ طبقی و دومی را خوانچۀ دیوانی گویند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). خوان طبق مانندی مربعمستطیل که از چوب و یا فلز سازند. (ناظم الاطباء). میز کوتاه پایه که در آن ظروف شیرینی و جهیز عروسی و غیره نهند. (یادداشت بخط مؤلف) :
بسفر سفره گزین خوانچه مخواه
مرد خوان باش غم خانه مخور.
خاقانی.
زین دو نان فلک از خوانچه دو نان بینند
تا نبینم که دهان از پی خور بگشایند.
خاقانی.
و ترتیبه ان یؤتی بمائده نحاس یسمونها خونجه و یحمل علیها طبق نحاس. (از سفرنامۀ ابن بطوطه).
بنیاد عقل برفکند خوانچۀ صبوح
عقل است هیچ هیچ مگو تا برافکند.
خاقانی.
- خوانچۀ خورشید، طبق خورشید. قرص خورشید:
خوانشان خوانچۀ خورشید سزد
که بهمت همه عیسی هنرند.
خاقانی.
- خوانچۀ دنیا، طبق جهان. کنایه از دنیاست:
خاصگان بر سر خوان کرمش دم نزنند
زآن اباها که بر این خوانچۀ دنیا بینند.
خاقانی
چرب و شیرین خوانچۀ دنیا
بمگس راندنش نمی ارزد.
خاقانی.
- خوانچۀ زر، آفتاب. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) :
تا خوانچۀ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه
بی خوانچه سپید آید میخواره بصبح اندر.
خاقانی.
منتظری که از فلک خوانچۀ زر برآیدت
خوانچه کن و چمانه کش خوانچۀ زر چه میبری ؟
خاقانی.
چون روز رسد که روزن چشم
زآن خوانچۀ زرفشان برافروز.
خاقانی.
شاهد روز از نهان آمد برون
خوانچۀ زر زآسمان آمد برون.
خاقانی.
- خوانچۀ زرین، کنایه از آفتاب عالم تاب. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوانچۀ زر:
وگر چون عیسی از خورشید سازم خوانچۀ زرین
پر طاوس فردوسی کند بر خوان مگس رانی.
خاقانی.
- خوانچۀ سپهر، کنایه از آفتاب عالمتاب و خورشید انور است. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
- خوانچۀ فلک، کنایه از خورشید انوراست. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
- خوانچه کردن، خوان پهن کردن. بساط آراستن:
خوانچه کن باده کش چو خاقانی
یاد شه گیر در صفای صبوح.
خاقانی.
رو فلک خوانچه کن ز همت می
زاختران خواه نز خم خمار.
خاقانی.
خوانچه کن سنت مغان می را
وز بلورین رکاب می بگسار.
خاقانی.
سیم کش بحر کش ز کشتی زر
خوان مکن خوانچه کن مسلم صبح.
خاقانی.
زآن میی کآتش زند در خوانچۀ زنبور چرخ
خوانچه کرده وآب حیوان در میان انگیخته.
خاقانی.
- خوانچۀ گردون، کنایه از فلک است:
ای خوانچۀ گردون که نوالت همه زهر است
نانت ز چه شیرین و تو چون تلخ ابایی ؟
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا چَ /چِ)
خوژه. تاج در خروس. عرف. خوچ. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ چِ)
دهی است جزء دهستان فراهان بالای بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 13هزارگزی خاور فرمهین. این دهکده کوهستانی و سردسیر و 173 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن و پنبه و ارزن و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی و راه مالرو است و از فرمهین می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کاروانسرای. خانه و سرای کوچک را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 378) (ناظم الاطباء) ، طبقی باشد از چوب که آن را نقاشی کرده باشند و به این معنی با ’واو’ معدوله هم آمده است که خوانچه باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : گفتم آوازۀ خانچۀ او همه خراسان گرفته. گفتند: صدای چرخ ابریشم تو به لاهیجان و استرآباد رسیده. (نظام قاری ص 132)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان دره گز که در سه هزارگزی جنوب باختری دره گز قرار دارد. ناحیه ای است واقع درجلگه، با آب و هوای معتدل. دارای 38 تن سکنه است که مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی و ترکی میباشد. این ده از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و پنبه است. اهالی بزراعت گذران میکنند. و راه آنجا مالرو و راه فرعی بشوسه نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوچه
تصویر خوچه
تاج خروس خوچ، بستان افروز تاج خروس
فرهنگ لغت هوشیار
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونده
تصویر خونده
خانم، بی بی، بانو
فرهنگ لغت هوشیار
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوانچه
تصویر خوانچه
((خا چِ))
خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی، میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند
فرهنگ فارسی معین
خونچه، سفره عقد، طبق، خوان کوچک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواب نما
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی هندوانه
فرهنگ گویش مازندرانی