جدول جو
جدول جو

معنی خولل - جستجوی لغت در جدول جو

خولل
پشه ی درشت جثه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلل
تصویر خلل
خلّه ها، سوراخ ها، جمع واژۀ خلّه
خلل و فرج: سوراخ ها و گشادگی ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خول
تصویر خول
خدم وحشم، بنده ها، کنیزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوهل
تصویر خوهل
پیچ خورده، کج، ناراست، دارای انحنا، برای مثال وآن بندها که بست فلاطون پیش بین / خوهل است و سست پیش کهین پیشکار من (ناصرخسرو - ۲۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
دهی است از دهستان زانو سرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع در جنوب نوشهر. کوهستانی با آب و هوای مناطق سردسیری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خُ وَ)
مصغر خال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُوَ)
ابوعبدالله تابعی بود. (یادداشت مؤلف). واژه تابعی در تاریخ اسلام به فردی اطلاق می شود که یکی از یاران پیامبر را دیده و از او علم آموخته است، اما خود موفق به ملاقات با پیامبر اکرم (ص) نشده است. تابعین در سده اول هجری می زیستند و نقش مهمی در توسعه معارف اسلامی، به ویژه در زمینه روایت حدیث و فقه داشتند. نام های بزرگی چون حسن بصری، سعید بن مسیب و عطاء بن ابی رباح در شمار تابعین قرار دارند و آثار آنان در منابع معتبر اسلامی ثبت شده است.
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
بیم طاری بر دل که گویا جن مس کرده، قمارباز بدبخت که داو او نیاید، کودک کثیر الجنایات و گول، راهبی دانا، گرگ، غول. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ لِ)
دهی است از دهستان رستم آباد بخش رودبار شهرستان رشت واقع در شمال رودبار و باختر شوسۀ رشت. کوهستانی با آب و هوای معتدل و دارای 230 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
بنت جعفر بن قیس حنفی. از حی حنفیه بود و زوجه علی بن ابی طالب علیه السلام. و مادر محمد بن حنفیه پسر علی بن ابی طالب علیه السلام. (یادداشت مؤلف)
بنت منظر بن ریان فزاری. زوجه حسن بن علی علیه السلام و مادر حسن بن حسن بن علی (ع) است. (یادداشت مؤلف)
بنت هذیل از بنی الحارث. بقولی از ازواج رسول بود و پیغامبر او را طلاق گفت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
آهوی ماده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ لِ)
تیردان که سپاهیان از گردن آویزند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). تیردانی بود که غازیان دارند. (لغت فرس اسدی ص 465) ، قندیل. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
خالی. ضد پر. (ناظم الاطباء). نقیض پر. (از برهان قاطع) :
سیکی ده بخانه وام شده ست
پنج از آن خوله پنج از آن ماله.
سوزنی (ازانجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خَ لی ی)
شبان نیک تیمار کننده مال، پیشکار وکارگزار نیک، محافظ باغ. باغبان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خول
لغت نامه دهخدا
(خَ لی ی)
منسوب است به ابوعلی اوس بن خولی. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خو / خَوْ لَ)
رازیانۀ دشتی. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَلْ لی ی / خَ لی ی)
ابن یزید اصبحی شقی معروف. از ملاعین یوم الطف که سر بریدۀ حسین بن علی علیه السلام را در کربلا در تنور خانه خود پنهان کرد و زن او بعلت نوری که از سر می تافت بر کار شوی واقف گردید. (یادداشت مؤلف). (تلفظ کلمه نزد عامۀ فارسی زبانان خولی است)
جرجس طرابلسی از نویسندگان طرابلس به قرن چهاردهم هجری بود و او راست: 1- الجمانه العثمانیه. 2- الدلیل الشرقی. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
دانای تیزدل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دوده ای که جهت ساختن مرکب از چراغ گیرند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوال (خوا / خا) ، خوردنی را نیز گویند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). در حاشیۀ برهان قاطع آمده است که این کلمه معادل خوار است چنانکه در خوالگر = خوالیگر
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خل. (منتهی الارب). رجوع به خل شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ حائل. (منتهی الارب).
- حائل حولل و حائل حول، مبالغه است یا آنکه یکسال باردار نشود آنرا حائل گویند و آنکه دو سال باردار نشود حایل حول و حائل حولل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلول
تصویر خلول
کم گوشت لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خول
تصویر خول
پرستاری کردن، سرپرستی کردن خدم و خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلل
تصویر خلل
گشادگی میان دندانها ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوتل
تصویر خوتل
دل آگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوال
تصویر خوال
خوردنی، دوده ای که برای ساختن مرکب سیاه از دود چراغ گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوهل
تصویر خوهل
پیچ خورده، کج، ناراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خولی
تصویر خولی
شبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوله
تصویر خوله
خالی، نقیص پر
فرهنگ لغت هوشیار
گول، گرگ، کبست کوفته، دلهره، بد بیار منگیاگر (قمار باز)، سکگوشت گونه ای خوراک: گوشت در سرکه جوشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوال
تصویر خوال
((خا))
خوردنی، دوده ای که برای ساختن مرکب سیاه از دود چراغ گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوهل
تصویر خوهل
((خُ))
کج، کژ
فرهنگ فارسی معین
نخود فرنگی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان زانوس رستاق کجور نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
خواب آلود، کسی که عادت به خواب زیاد دارد
فرهنگ گویش مازندرانی