جدول جو
جدول جو

معنی خوقاء - جستجوی لغت در جدول جو

خوقاء
(خَ)
مؤنث اخوق. زن یک چشم و گول. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب). ج، خوق، فراخناک. وسیع.
- بئر خوقاء، چاه فراخ. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- مفازه خوقاء، بیابان فراخ.
، گرگین. (منتهی الارب).
- ناقه خوقاء، شتر مادۀ گرگین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ)
مرد احمق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(وَقْ قا)
سخت پرهیزنده. شدیدالاتقاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ بُ)
پیاپی شدن گرسنگی بر کسی، آتش ندادن آتش زنه. یقال: خوی الزند، خالی شدن خانه از اهل خود. منه: ’خوت الدار’ یا ’خویت الدار خیاً، خویاً، خواۀ، خوایهً’، ویران شدن و خراب شدن، تهی شدن شکم زن بزادن بچه. یقال: ’خوت المراءه’ یا ’خویت المراءه خوی و خواء ،’ غذا نخوردن زن بوقت زادن بچه، بی باران شدن ستارگان. گذشتن مدت نوء نجمی بی باران (مفاتیح). منه: خوت النجوم، ربودن چیزی را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خوی الشی ٔ
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث اروق، یعنی آنکه ثنایای زبرینش بلندتر از زیرش باشد. ج، روق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اروق شود، گوسپند مادۀ شاخ دار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مؤنث اسوق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اسوق شود
لغت نامه دهخدا
(خُ وی یا)
گشادگی میان پستان و شرم چارپایان است. خویّه. خویّه، طعام زچه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خویّه. کاچی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخوص. زنی که چشمخانه اش به مغاک فرورفته باشد، باد گرم که چشم را بشکند از گرما، چاه دورتک، پشتۀ بلند زمین، گوسپند که یک چشمش سیاه و دیگری سپید باشد، نیمروز بسیار گرم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: ظهیره خوصاء، اذا ینظر فیها الناظر متخاوصاً
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن خردسال نازک اندام. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن ممتلی. (منتهی الارب) ، زن مأنوس. زن مألوف، زن فروهشته شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زنی از بنی بکاء بوده که ذوالرمه به وی تشبیب کرده است. (از منتهی الارب) :
تمام الحج ان تقف المنایا
علی خرقاءواصفهاللثام.
ذوالرمه (از قاموس الاعلام ترکی)
نام زن سیاهی است که بکارهای مسجد پیغمبر میرسید و از او در روایت حمادبن زید از ثابت از انس ذکریست بنابر قول ابن السکن. (از الاصابه چ کلکته ج 4 ص 543)
زنی بوده در عرب به حمق مشهور و نام او ربطه بنت سعد است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام موضعی است بنابر قول سکری دراین بیت ابوسهل هذلی:
غداهالرعن و الخرقاء تدعو
و صرح باطن الکف الکذوب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخرق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، زن گول. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- امثال:
لاتعدم الخرقاء عله، برای زن احمق هم در این مورد علت وجود دارد و این مثل در جائی زده میشود که میخواهند طرف را از آوردن علت نهی کنند و غرض از آن این است علل آنقدر زیاده است که خرقاء هم به آن پی می برد تا چه رسد به آدم باهوش. (از منتهی الارب).
، زنی که کار نیکونکند و تصرف در امور نداند، زمین فراخ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (ازاقرب الموارد). ج، خرق، گوسپندی که در گوش وی شکاف گرد باشد، باد سخت که بر یک جهت مداومت نکند. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، بیابان بعیده. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، شتری که مواضع قدمها را نگاه داشتن نتواند، هر مسئله ای از فرائض که اختلاف اصحاب در آن بسیار باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : اختلف الصحابه فی الفریضه التی تدعی الخرقاء و هی ام و اخت و جد علی خمسه اقوال... (بدایه المجتهد ابن رشد)
لغت نامه دهخدا
(خِبْ بِ قا)
بدخوی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منه: ’امراه خبقاء’، زن بدخوی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث احوق. فیشلۀ حوقاء، حشفۀ کلان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
وقایه. هرچه بدان چیزی را نگاه دارند و پناه دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- لازم الوقاء، سزاوار نگاه داشتن و حفظ کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرقاء
تصویر خرقاء
باد شدید، زن نادان
فرهنگ لغت هوشیار