جدول جو
جدول جو

معنی خوف - جستجوی لغت در جدول جو

خوف
ترس، بیم، ترس از خداوند، کنایه از پرهیزکاری
تصویری از خوف
تصویر خوف
فرهنگ فارسی عمید
خوف
جمع واژۀ اخیف و خیفاء، (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خوف
(خُوْ وَ)
جمع واژۀ خائف. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خوف
ترسیدن، بیمناک شدن
تصویری از خوف
تصویر خوف
فرهنگ لغت هوشیار
خوف
((خُ))
بیمناکی، ترس، بیم
تصویری از خوف
تصویر خوف
فرهنگ فارسی معین
خوف
ترس
تصویری از خوف
تصویر خوف
فرهنگ واژه فارسی سره
خوف
اضطراب، باک، بیم، پروا، ترس، جبن، رعب، واهمه، وجا، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت
متضاد: رجا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوف
ترس
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوفناک
تصویر خوفناک
ترسناک، هولناک
فرهنگ فارسی عمید
(تَ/ تِ)
خفته. خوابیده. (املاء دیگر کلمه خفته) : تا بعد از یک چندی شبی در خانه خوفته بود از روزن شکل دختری نزول کرد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُو)
هولناک. ترسناک. هراسناک. مخوف. (ناظم الاطباء). مهیب. هول. (یادداشت بخط مؤلف).
- راه خوفناک، راه ترسناک. راه مخوف:
لبیک عشق زن تو درین راه خوفناک.
عطار.
، ترسنده. (یادداشت مؤلف). ترسان. جبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُو)
ترسناکی. هراسناکی
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ هََ مَ / مِ)
شاعری است و در دوران شاه عباس می زیسته است. صادقی کتابدار گوید: کبیر فقیری است و بشمشیرگری اوقات می گذراند. این بیت از اوست:
انتظار از بیم نومیدی دلم را پاک سوخت
همچنان امیدوار از وعده یارم هنوز.
(ترجمه مجمع الخواص ص 306)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
اندوهگین. خاموش مانند پینکی زننده. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ)
خفیدن. تنحنح کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : النّحنحه، بخوفیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نعت تفضیلی از خوف. خائف تر. بددل تر. ترسان تر
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
بترسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). ترسیدن بر وی چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ترسیدن. (آنندراج) : او یأخذهم علی تخوف فان ربکم لرؤف رحیم. (قرآن 47/16) ، کم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). کم و اندک گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنقص چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد). کم و اندک کردن. (آنندراج). تنقص و کمی. (ناظم الاطباء) ، تهضم حق. (المنجد). تخوف حقه ، تهضمه ایاه ، هو یأخذهم علی تخوف، ای یصابون فی اطراف قراهم بالشر حتی یأتی ذلک علیهم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوفناک
تصویر خوفناک
ترسناک بیم زای ترسناک مهیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوفتن
تصویر خوفتن
خوابیدن خواب کردن خسپیدن، یا نماز خفتن، نماز عشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوفناکی
تصویر خوفناکی
ترسناکی مهیب بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخوف
تصویر تخوف
ترس برداشتن، کاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخوف
تصویر اخوف
بسیار ترسان ازدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوفناک
تصویر خوفناک
ترسناک، مهیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوف برداشتن
تصویر خوف برداشتن
ترسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوفناک
تصویر خوفناک
ترسناک
فرهنگ واژه فارسی سره
وحشت زایی، وحشت، وحشت زا بودن
دیکشنری اردو به فارسی
ترسناک، به طرز وحشتناکی، با ترس و لرز، هولناکانه، به طور ترسناک، به طور وحشتناک
دیکشنری اردو به فارسی
ترسناک، به طرز وحشتناکی، به طور هولناک، به طور وحشتناک، به طور فاجعه آمیز، به طور ترسناک
دیکشنری اردو به فارسی
ترسویی، ترس
دیکشنری اردو به فارسی
وحشت زده کردن، برای ترساندن
دیکشنری اردو به فارسی
ترسیده، می ترسد، هراسان، ترسان، ترسانده
دیکشنری اردو به فارسی
ترسوانه، با ترس
دیکشنری اردو به فارسی
هشداردهنده، ترس آفرین، ترساننده
دیکشنری اردو به فارسی
ترس ها
دیکشنری اردو به فارسی
ترسناک، وحشتناک، وحشت زده، وحشت انگیز، ترسناکی، ترسان
دیکشنری اردو به فارسی