- خوف
- ترس
معنی خوف - جستجوی لغت در جدول جو
- خوف
- ترسیدن، بیمناک شدن
- خوف
- ترس، بیم، ترس از خداوند، کنایه از پرهیزکاری
- خوف ((خُ))
- بیمناکی، ترس، بیم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بسیار ترسان ازدل
ترس برداشتن، کاستن
ترسناک
ترسیدن
ترسناکی مهیب بودن
ترسناک بیم زای ترسناک مهیب
خوابیدن خواب کردن خسپیدن، یا نماز خفتن، نماز عشا
ترسناک، مهیب
ترسناک، هولناک
ماه گرفتگی
جغد
آرمیدن، بخشودن، مهربانی بزرقطونا اسفرزه
زمین پست و هموار فراخی، سعه، وسعت فراخی، سعه، وسعت
فرانسوی تخم ادات تفجع (بهنگام درد و رنج گویند)
ترسو، نام روستایی در خراسان خواف هم آوای خوان نوش ته می شود
بناز زیستن
خفت و سبکی، تکبر
ربودن
آواز، جنبش، خواری
تباه شدن عقل از کلانسالی
کالک خربزه نارس، کدو ریز و کلان، خیار ریز و کلان تیز دادن، خوردن
سفال
بره نر گوسفند
گرفتگی ماه چاه پر آب چاه پر آب
نقصان، کمی
هم آوای عفو درخشش، هویدایی
عقب، پشت سر فرزند صالح، جانشین دروغ، خلاف، برهان غیر مستقیم
ضمیر مشترک میان گوینده و شخص غائب، نفس و ذات و به معنی کلاه آهنی
شفتالو از گیاهان هلو شفتالو
خوگیری، شکمدود، فروهشتگی، پریشان مغزی