جدول جو
جدول جو

معنی خوشگواری - جستجوی لغت در جدول جو

خوشگواری(خوَشْ / خُشْ گُ)
سریعالانهضامی. سرعت هضم. زودگواری:
ز هر طعمه ای خوشگواریش بین
حلاوت مبین سازگاریش بین.
نظامی.
، سازگاری. گوارایی
لغت نامه دهخدا
خوشگواری
گوارایی، لذیذی خوش مزگی
تصویری از خوشگواری
تصویر خوشگواری
فرهنگ لغت هوشیار
خوشگواری
دل پذیری، خوشایند
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
ماتم داری، عزاداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوشگوار
تصویر خوشگوار
ویژگی خوراکی که زود هضم می شود
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ خوا / خا رَ / رِ)
عمل و حالت خوشخوار. عمل خوب خوردن، راحتی. عیش خوش. گذران خوش:
جهان می گذارد به خوشخوارگی
به اندازه دارد تک بارگی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خوا / خا)
خوب خوانی. نیکوخوانی. خوش آوازی. خوش صدائی:
سخندانی و خوشخوانی نمی ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را بملک دیگر اندازیم.
حافظ.
، عمل خوش خواندن نوشته ها. مقابل خوش نویسی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ گُ)
خوشگوار نبودن. گوارا نبودن. صفت ناخوشگوار. مقابل خوشگوار. رجوع به خوشگوار شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ گُ)
خوش گواریده. سریعالهضم. سریعالانهضام. (یادداشت مؤلف) ، عذب. گوارا. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ /خُشْ خوا / خا)
عمل خوشخوار. نیکوخواری. تغذیۀ خوب، راحت طلبی. خوش گذرانی
لغت نامه دهخدا
(لِ پَ سَ)
خوش گوارنده. هنی. سریعالانهضام. سریعالهضم. سبک. زودگذر. زودگوار. مفرح. زودهضم. (یادداشت مؤلف) ، نکو. ملایم. خوب. سازگار. که طبیعت در آن خوش شود و آرام یابد از آب یا هوا یا شربت یا می و جز آن:
هوایش نکو چون هوای بهار
زمین خرم آبش نکو خوشگوار.
فردوسی.
همه آبها روشن و خوشگوار
همیشه بر و بوم او چون بهار.
فردوسی.
بت دل نواز و می خوشگوار
پرستید و آگه نبد او ز کار.
فردوسی.
چو گشتند مست از می خوشگوار
برفتند از ایوان گوهرنگار.
فردوسی.
می ده چهار ساغر تا خوشگوار باشد
زیرا که طبع عالم هم بر چهار باشد.
منوچهری.
اگر پند حجت شنودی بدو شو
بخور نوش خور میوۀ خوشگوارش.
ناصرخسرو.
اگر سازوار است و خوش مر ترا
بت رودساز و می خوشگوارش.
ناصرخسرو.
هرچند بخوب و خوش سخنها
خرمای عزیز و خوشگوارم.
ناصرخسرو.
رودی است معروف کی به اصطخر و مرودشت آید آبی خوشگوار است. (فارسنامۀ ابن البلخی). و آب آن رود آبی خوشگوار و آبادان است. (فارسنامۀ ابن البلخی).
تا روز طرب در بهار عشرت
بازار می خوشگوار دارد.
مسعودسعد.
بکام و حلق رعیت ز دادکاری تو
رسیده شربت انصاف خوشگوار تو باد.
سوزنی.
کم خور خاقانیا مائدۀ دهر از آنک
نیست ابا خوشگوار هست ترش میزبان.
خاقانی.
مژگان پر ز کینت در غم فکنده دل را
لبهای شکرینت غم خوشگوار کرده.
خاقانی.
به گنجینۀ تخت بارش دهند
چو خواهد می خوشگوارش دهند.
نظامی.
مبادا کزان شربت خوشگوار
نباشد چو من خاکیی جرعه خوار.
نظامی.
آدم از دانه که شد حیضه دار
توبه شدش گلشکر خوشگوار.
نظامی.
ضرورت علی الجمله خیام وار
گرفتم بکف بادۀ خوشگوار.
نزاری قهستانی (دستورنامه).
گلبن عیش می دمد ساقی گلعذار کو
باد بهار می وزد بادۀ خوشگوار کو.
حافظ.
معنی آب زندگی و روضۀ ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست.
حافظ.
ور آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار بایستی.
حافظ.
ما عیب کس بمستی و رندی نمی کنیم
لعل بتان خوش است و می خوشگوار هم.
حافظ.
صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش
وین زهد خشک را بمی خوشگوار بخش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
به لذت چیزی را خوردن. شادخواری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
عمل خونخوار. خون آشامی. خونریزی. سفاکی. (ناظم الاطباء) :
بخونخواری مکن چنگال را تیز
کزین بی بچه گشت آن شیر خونریز.
نظامی.
، کنایه از غم و اندوه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ گَ / گُو هََ)
خوش ذاتی. مقابل بدگوهری. خوش جنسی. خوش طبعی. خوش گهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوشگوار
تصویر نوشگوار
در گوارایی چون آب زندگانی (زیرا که چشمه نوش چشمه آب حیوان است) : (نوش ساقی و جام نوشگوار گرم تر کرده عشق را بازار) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
عزاداری ماتم داری تعزیه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خوب و بمقدار زیاد غذا خورد، کسی که زندگانیش خوش و توام با عیش و عشرت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشخواری
تصویر نوشخواری
بلذت چیزی را خوردن شاد خواری، نشخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشباوری
تصویر خوشباوری
زود باروی: (بعضی اوقات خوشباوریش او را باشتباه می اندازد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشقواره
تصویر خوشقواره
اندامی خوشکرج (کرج قواره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونخواری
تصویر خونخواری
نوشیدن خون خون آشامی، بیرحمی سفاکی خونریزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشگوار
تصویر خوشگوار
غذایی که بسهولت هضم گردد گوارا، لذیذ خوش مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودگوهری
تصویر خودگوهری
اصالت ذات، اصالت فرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشگوار
تصویر خوشگوار
((~. گُ))
خوش مزه، گوارا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
عزاداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
عزاداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
Lament
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خوشایند، دلپذیر، لذّت بخش، ملودیک، مطلوب
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
плач
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
Klagelied
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
плач
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
lament
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
哀悼
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
lamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
lamento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی