جدول جو
جدول جو

معنی خوستار - جستجوی لغت در جدول جو

خوستار(خوَسْ / خُسْ)
خواستار. خواستگار. خواهنده. طلب کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوستان
تصویر بوستان
(دخترانه)
بستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوبیار
تصویر خوبیار
(دخترانه)
یارخوب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باستار
تصویر باستار
اشاره به شخص یا چیز مجهول و غیرمعلوم، فلان
باستار و بیستار: فلان و بهمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواستاری
تصویر خواستاری
خواستار بودن، خواستگاری، حمایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوستاخ
تصویر اوستاخ
گستاخ، دلیر، بی پروا، بی ترس، برای مثال روی صحرا هست هموار و فراخ / هر قدم دامی ست کم ران اوستاخ (مولوی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوستار
تصویر دوستار
دوستدار، دوست دارنده، یار مهربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواستار
تصویر خواستار
متقاضی، خواهنده، خواهان، طلب کننده، واسطه، شفیع، برای مثال بریدند سر زآن تن شاهوار / نه فریادرس بود و نه خواستار (فردوسی - ۲/۳۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوستام
تصویر اوستام
ستام، اعتماد، برای مثال به افزای خوانند او را به نام / هم از نام و کردار و هم اوستام (ابوشکور- مجمع الفرس - اوستام)، معتمد، معتبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمستان
تصویر خمستان
خم خانه، خانه یا سردابی که خم های شراب را در آنجا می گذارند، جایی که شراب می اندازند، میکده، میخانه، در تصوف عالم تجلیات که در قلب است، عالم غلبۀ عشق
فرهنگ فارسی عمید
(شَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
دوستدار. (آنندراج). دوست دارنده و دوست و رفیق و خیرخواه از روی محبت و عشق. (از ناظم الاطباء). مخفّف دوستدار و آن خود مخفف دوست دارنده است. آنکه دوست دارد. محب. طرفدار. خواهان. سابقاً در مکاتبات با سفارتخانه ها بجای بنده و ارادتمند دوستار می نوشتند. (از یادداشت مؤلف) :
هر آن کس که باشد مرا دوستار
چنانم من او را چو پروردگار.
فردوسی.
هراسان بود مردم سخت کار
که او را نباشد کسی دوستار.
فردوسی.
به ایران بسی دوستارش بود
چو خاقان یکی خویش و یارش بود.
فردوسی.
همواره دوستار کم آزاری و کرم
خیره نیند خلق جهان دوستار او.
فرخی.
من ترا مانم بعینه تو مرا مانی درست
دشمن خویشیم هر دودوستار انجمن.
منوچهری.
من دوست باشم دوستاران او را خلیفه را . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315). همیشه بنده و دوستار یگانه بوده است خداوند را. (حصیری) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166).
چون بدین اندر محمد را بباشی دوستار
رسمها بوجهل وار اندر جهالت چیست پس.
ناصرخسرو.
از امت سزای بزرگی و فخر
کسی نیست جز دوستار علی.
ناصرخسرو.
من دوستار خویش گمان بردمت همی
جز تو نبود یار به بحر وبه بر مرا.
ناصرخسرو.
کجا آنکه من دوستارش بدم
همه ساله در بند کارش بدم.
نظامی.
اگر خصم جان تو عاقل بود
به از دوستاری که غافل بود.
ستایش سرایان نه یار تو اند
ملامت کنان دوستار تواند.
سعدی (از امثال و حکم).
رجوع به دوستدار شود،
{{نام مرکّب مفهومی}} آنکه او را دوست دارند. محبوب. حبیب. (یادداشت مؤلف) :
عفریت دوستار تو و دستیار تست
جبریل دستیار من و دوستار من.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
دهقان، (آنندراج)، روستا، (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوستان
تصویر بوستان
جانی که گلهای خوشبو در آن بسیار باشد، باغ باصفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواستگار
تصویر خواستگار
خواهنده طالب، طالب زناشویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستار
تصویر دوستار
یار رفیق دوستدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواستار
تصویر خواستار
احضار، دادخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توختار
تصویر توختار
وفا کننده به عهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونبار
تصویر خونبار
هر چیزی که آغشته به خون باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داستار
تصویر داستار
دلال سمسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
آنچه پیش خود کار میکند و احتیاج بمراقبت ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمستان
تصویر خمستان
میکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواستاری
تصویر خواستاری
طلب خواست، طلب زناشویی خواستگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوستاخ
تصویر اوستاخ
گستاخ دلیر بی پروا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوستاد
تصویر اوستاد
استاد یا اوستاد صفا. مرد کامل
فرهنگ لغت هوشیار
آتش کاو آهنین محش محشه سیخی که در تون حمام و تنور نانوایی بکار میرود کفچه آتشدان چمچه کمچه آتش کش بیلچه خاک انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستاخ
تصویر دوستاخ
دوستاق دستاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستاری
تصویر دوستاری
یاری رفاقت دوستداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستار
تصویر باستار
(مبهمات) فلان بهمان. یا با ستار و بیستار. فلان و بهمان
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ایست از مبهمات که شخص یا شی مجهول و غیر معلوم را رساند فلان. یا باستار و بیستار. فلان و بهمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواستار
تصویر خواستار
((خا))
خواهنده، طلب کننده، طالب زناشویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایستار
تصویر ایستار
سنت، موقعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خواستار
تصویر خواستار
متقاضی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خواستاری
تصویر خواستاری
شوق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
اتوماتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
خواهان، خواهنده، راغب، طالب، متقاضی، مسئلت، مستدعی، خواستگار
متضاد: گریزان، نفور
فرهنگ واژه مترادف متضاد