از مردم خوزستان، تهیه شده در خوزستان مثلاً خرمای خوزی، نوعی شکر، برای مثال آنکه از تجویف نال ساقی احسان او / جام گه خوزی نهد بر دست ها گه عسکری (انوری - ۴۷۳)
از مردم خوزستان، تهیه شده در خوزستان مثلاً خرمای خوزی، نوعی شکر، برای مِثال آنکه از تجویف نال ساقی احسان او / جام گه خوزی نهد بر دست ها گه عسکری (انوری - ۴۷۳)
کوفته شده مانند گوشت. (ناظم الاطباء). کوفته. (برهان). نوعی غذا: آن مثل کز پیش گفتند ای پسر من بشعر آرم کنون ازبهر تو گنده پیری گفت چون خوزی بریخت مر مرا نان تهی بود آرزو. ناصرخسرو
کوفته شده مانند گوشت. (ناظم الاطباء). کوفته. (برهان). نوعی غذا: آن مثل کز پیش گفتند ای پسر من بشعر آرم کنون ازبهر تو گنده پیری گفت چون خوزی بریخت مر مرا نان تهی بود آرزو. ناصرخسرو
دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر، کنار راه فرعی لار به گله دار. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 410 تن سکنه. آب آن از قنات و باران و محصول غلات و کنجد و تنباکو و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر، کنار راه فرعی لار به گله دار. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 410 تن سکنه. آب آن از قنات و باران و محصول غلات و کنجد و تنباکو و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
منسوب به خوزستان است. (یادداشت بخط مؤلف) : در مدت فراخی نوش لبان تو دل تنگ تنگ شکّر خوزی و عسکری. ؟ (از شرفنامۀ منیری). ، زبان خوزستانی که ملوک و اشراف ایران در خلوات و در حمام و امثال آن بدان متکلم بوده اند. (ازابن المقفع از ابن الندیم). الخوز لغه منسوبه الی کور خوزستان و بها یتکلم الملوک و الاشراف فی الخلا و مواضع الاستفراغ و عند التعری فی الحمام. (مفاتیح ص 75) ، منسوب به شعب الخوز که محلتی است در مکه. (از انساب سمعانی) ، منسوب به سکهالخوز اصفهان. (ناظم الاطباء)
منسوب به خوزستان است. (یادداشت بخط مؤلف) : در مدت فراخی نوش لبان تو دل تنگ تنگ شکّر خوزی و عسکری. ؟ (از شرفنامۀ منیری). ، زبان خوزستانی که ملوک و اشراف ایران در خلوات و در حمام و امثال آن بدان متکلم بوده اند. (ازابن المقفع از ابن الندیم). الخوز لغه منسوبه الی کور خوزستان و بها یتکلم الملوک و الاشراف فی الخلا و مواضع الاستفراغ و عند التعری فی الحمام. (مفاتیح ص 75) ، منسوب به شعب الخوز که محلتی است در مکه. (از انساب سمعانی) ، منسوب به سکهالخوز اصفهان. (ناظم الاطباء)
چوبدستی که خر و گاو و سایر ستور را بدان رانند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، چوبی که در روی آن پارچه های مرطوب اندازند تا خشک شود. (ناظم الاطباء)
چوبدستی که خر و گاو و سایر ستور را بدان رانند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، چوبی که در روی آن پارچه های مرطوب اندازند تا خشک شود. (ناظم الاطباء)
نام قریتی است از قراء اصفهان مرکز ماربین. (یادداشت بخطمؤلف). صاحب انجمن آرای ناصری میگوید این ناحیت آبادکردۀ خوزان پهلوانست: نخست از ملوک گردنکش و سپهدار لشکرکش فرعون لعین از خوزان ماربین برخاست و در ملک بر ذروۀ میغ بنشست. (از ترجمه محاسن اصفهان) نام قریتی است به هرات. (یادداشت بخط مؤلف) (از منتهی الارب) نام قریتی است بنواحی پنج دیه. (یادداشت بخط مؤلف)
نام قریتی است از قراء اصفهان مرکز ماربین. (یادداشت بخطمؤلف). صاحب انجمن آرای ناصری میگوید این ناحیت آبادکردۀ خوزان پهلوانست: نخست از ملوک گردنکش و سپهدار لشکرکش فرعون لعین از خوزان ماربین برخاست و در ملک بر ذروۀ میغ بنشست. (از ترجمه محاسن اصفهان) نام قریتی است به هرات. (یادداشت بخط مؤلف) (از منتهی الارب) نام قریتی است بنواحی پنج دیه. (یادداشت بخط مؤلف)
نام پهلوانی معروف است که خوزان اصفهان آبادکردۀ اوست. (انجمن آرای ناصری). در آنندراج آمده: پهلوانی بوده است از ایران از چاکران کیخسروبن سیاوش: بیک دست مر طوس را کرد جای منوشان و خوزان فرخنده رای. فردوسی. که بر کشور پارس بودند شاه منوشان و خوزان زرین کلاه. فردوسی. بخندید با رستم از قلب گاه منوشان و خوزان لشکرپناه. فردوسی. بسغد اندرون بود یک هفته بیش قلیمان و خوزان همی رفت پیش. فردوسی
نام پهلوانی معروف است که خوزان اصفهان آبادکردۀ اوست. (انجمن آرای ناصری). در آنندراج آمده: پهلوانی بوده است از ایران از چاکران کیخسروبن سیاوش: بیک دست مر طوس را کرد جای منوشان و خوزان فرخنده رای. فردوسی. که بر کشور پارس بودند شاه منوشان و خوزان زرین کلاه. فردوسی. بخندید با رستم از قلب گاه منوشان و خوزان لشکرپناه. فردوسی. بسغد اندرون بود یک هفته بیش قلیمان و خوزان همی رفت پیش. فردوسی
نام شهری است در خوزستان. (انجمن آرای ناصری) : به خوزان بردوی را دایگانش که آنجا بود جای و خان و مانش. (ویس و رامین). بدایه بود رامین هم بخوزان گه و بی گه بروی دوست پویان. (ویس و رامین). شدند از راه نزد ویس شادان زخوزان آوریدندش بخوران. (ویس و رامین). مرا درشهر خوزان مهربانی است که باغ خاص شه را پاسبانی است. عطار (از انجمن آرای ناصری)
نام شهری است در خوزستان. (انجمن آرای ناصری) : به خوزان بردوی را دایگانش که آنجا بود جای و خان و مانش. (ویس و رامین). بدایه بود رامین هم بخوزان گه و بی گه بروی دوست پویان. (ویس و رامین). شدند از راه نزد ویس شادان زخوزان آوریدندش بخوران. (ویس و رامین). مرا درشهر خوزان مهربانی است که باغ خاص شه را پاسبانی است. عطار (از انجمن آرای ناصری)
دو پیکر، یکی از صورتهای فلکی منطقه البروج که از بزرگترین صور فلکی شمالی است، دو پیکر چون در سنجش با آبام های دیگر روشنی بیشتر دارد و در تازی جوزا نام نهاده اند زیرا به گوسپند سیاهرنگی که میانش سپید باشد جوزا می گویند. در پارسی دو پیکر از آن روی گفته می شود که این دو چهر سپهری همانند دو کودک برهنه است در پی هم
دو پیکر، یکی از صورتهای فلکی منطقه البروج که از بزرگترین صور فلکی شمالی است، دو پیکر چون در سنجش با آبام های دیگر روشنی بیشتر دارد و در تازی جوزا نام نهاده اند زیرا به گوسپند سیاهرنگی که میانش سپید باشد جوزا می گویند. در پارسی دو پیکر از آن روی گفته می شود که این دو چهر سپهری همانند دو کودک برهنه است در پی هم
دو پیکر، نام یکی از صورت های فلکی جنوب شرقی، نام سومین برج از منطقه البروج که خورشید در حرکت ظاهری خود در خردادماه در این صورت فلکی دیده می شود، نام هشتمین منزل ماه که عرب آن را نثره گوید
دو پیکر، نام یکی از صورت های فلکی جنوب شرقی، نام سومین برج از منطقه البروج که خورشید در حرکت ظاهری خود در خردادماه در این صورت فلکی دیده می شود، نام هشتمین منزلِ ماه که عرب آن را نثره گوید