جدول جو
جدول جو

معنی خوز - جستجوی لغت در جدول جو

خوز
نام کویی است به اصفهان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: سکهالخوز. و از این محلت است احمد بن حسن خوزی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خوز
این کلمه در نوشتۀ ابن بیطار و محمد بن زکریای رازی و ابن سینا بسیار آمده است و آنرا گاهی بصورت تذکیر چون ’قال الخوز’ و گاه بصورت تأنیث چون ’قالت الخوز’ آورده اند. شاید نام کتابی بوده بنام ’فلاحهالخوزیه’ مانند ’فلاحهالرومیه’و ’فلاحهالنبطیه’ و یا بنام طب الخوز که طرق پزشکی مردم خوزستان یا مدرسه جندیشاپور واقع در خوزستان را بیان می کرده: قالت الخوز سمن البقر یمنع سم الافاعی من الوصول الی القلب. (ابن البیطار در کلمه سمن). قالت الخوز انها نقیب الحصاء الکلی. (قانون بوعلی سینا مقالۀ مفردات چ طهران ص 162). قالت الخوزانه (ای السوندا) بار در طب. (ابن البیطار). قالت الخوز انه (الخرع) ابلغ الملینات. (ابن البیطار)
نی شکر. (برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع آمده است: نیشکر را بدان جهت خوز می گویند که در خوز (خوزستان) فراوان یافت میشود (؟)
لغت نامه دهخدا
خوز
دشمنی، خصومت، عداوت
تصویری از خوز
تصویر خوز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوزان
تصویر خوزان
(پسرانه)
نام پهلوانی ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوزی
تصویر خوزی
از مردم خوزستان، تهیه شده در خوزستان مثلاً خرمای خوزی، نوعی شکر، برای مثال آنکه از تجویف نال ساقی احسان او / جام گه خوزی نهد بر دست ها گه عسکری (انوری - ۴۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
قسمتی از منطقۀ استان ششم فعلی که محدود است از شمال به شهرهای خرم آباد و بروجرد و گلپایگان و از خاور به شهرستان فریدن و شهرکرد و بهبهان و از جنوب به خلیج فارس و از باختر بکشور عراق. خوزستان فعلاً از شهرستانهای آبادان و اهواز و خرمشهر و دزفول و دشت میشان و شوشتر تشکیل میشود و مساحت آن در حدود 50هزار کیلومتر مربع و جمعیت آن در حدود یک ملیون وپانصدهزار است. جلگۀ خوزستان در ازمنۀ قدیم به سوزیان مشهور بود و از مناطق پر ثروت کشور ایران محسوب می شد و سکنۀ آن بیش از 5میلیون نفر بود و بواسطۀ احداث سدهای عدیده روی رود خانه مهم کارون و کرخه و دز و اراضی مستعد مورد توجه سلاطین قدیم واقع و زمانی مرکز و پایتخت کشور بوده است و اینک بقایای قصور رفیعۀ سلاطین معظم در شوش و شوشتر و نقاط دیگر باقی است. ضمناً خوزستان یکی از مراکز مهم بازرگانی هند و ایران محسوب میشد و دهلیز کشورهای خاور زمین بشمار میرفت، حفریاتی که بوسیلۀ باستان شناسان بعمل آمده و آثاری که بدست ما رسیده است اهمیت شایان توجه این سرزمین را ثابت می نماید. قسمت عمده جنگهای اسکندر مقدونی و همچنین اعراب در این سرزمین رخ داده و بزرگترین لطمه به عمران این منطقه بوسیلۀ اعراب وارد شده است. تاخت و تازهای مکرر و اردوکشی های متعددموجب خرابی سدها و بایر ماندن اراضی و باعث متواری شدن سکنۀ آن گردیده است و بر اثر آن سرزمینی که هندوستان ایران محسوب میشد بدشت خشک و شوره زار وحشت زایی تبدیل گردیده. در قرن اخیر بواسطۀ پیدایش کانهای گرانبهای طلای سیاه (نفت) واستخراج آن در پاره ای از نقاط و تصفیۀ آن در آبادان این منطقه بتدریج رو به آبادی نهاده است. بطور کلی این ناحیه چه در گذشته و چه در حال یکی از نقاط پرارزش و گرانبهای کشور ایران بوده و میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
بنابر اسناد قدیمی خوزستان در قسمت غربی ساتراپی پرس قرار دارد و نام سابق آن سوزیانا بوده که مطابق شکل کتیبه های داریوش اووجه یا خووج نام داشته است. و چنانکه در دائره المعارف فارسی آمده خوزستان بمعنی سرزمین خوزیها یا هوزیهاست که شهر اهواز (مرکز کنونی استان ششم) نیز از آنها نام گرفته است. احتمالاً در زمان شاه اسماعیل صفوی یا پسرش شاه طهماسب بخش غربی خوزستان که بدست مشعشعیان بود، عربستان نامیده شد تا از بخش شرقی که شامل شوشتر و رامهرمز و به دست گماشتگان صفویه بود بازشناخته شود و گویا تا آخر دورۀ صفویه و شاید تا زمان نادرشاه همه خوزستان را عربستان نمیگفتند و اطلاق نام عربستان به همه این سرزمین بعد از زمان نادر بوده است. احیای نام خوزستان در سال 1302 هجری شمسی در دورۀ سردارسپهی رضاشاه صورت گرفت.
ناحیۀ خوزستان منقسم به دو بخش طبیعی است، یکی قسمت کوهستانی شمالی که از ارتفاعات زاگروس و جبال بختیاری با شیب ملایم سرازیر میشود و دیگری عبارتست از دشتهای آبرفتی یا باطلاقی که در قسمتهایی حاصلخیز و سرسبز و در قسمتهای دیگر بکلی بایر یا خارستان است. قسمت دشتی خوزستان بین دامنه های شمالی و شمال شرقی مرز ایران و عراق بین جبل حمرین و مصب شطالعرب خلیج فارس قرار دارد و بوسیلۀ پنج رود عمده کرخه، دز، کارون، مارون و هندیجان (زهره) آبیاری میشود. همه این رودها خاک فراوان از زاگروس و شاخه های آن همراه می آورند، و این امر سبب تشکیل یافتن پهنه های گلی وسیعی در جنوب و بطرف خلیج فارس می گردد. خاک خوزستان طبیعهًبسیار حاصلخیز است ولی از زمانی که بند اهواز (بر کارون در ناحیۀ اهواز) شکست - و کانالهای آبیاری آن بلااستفاده افتاد- تا ایام اخیر که اقدامات عمرانی اساسی در خوزستان بعمل آمد و این سرزمین، که زمانی یکی از پربرکت ترین مناطق ایران بود، لم یزرع مانده بود آبادان گردید. و البته سرمایه داران خارجی که نفع آنهادر تنگدستی مردم این سامان بود در ایجاد این وضعیت سهم عمده داشتند. آب و هوای خوزستان بسیار گرم، رطوبت نسبی آن زیاد و نواحی پست و باطلاقی آن ناسالم است. بادهای غالب آن، یکی باد شمال غربی است که خشک و سوزان است و از نواحی کم آب غربی بین النهرین میوزد و دیگر باد جنوب شرقی است که از خلیج فارس می آید و رطوبت دریا همراه می آورد.
محصولات عمده خوزستان جو وگندم است ولی خرما و برنج و پنبه و کنجد و لوبیا و نیشکر و ذرت و بزرگ نیز در نقاط آن مختلف بدست می آید. از محصولات اختصاصی آن در ناحیۀ دزفول فلفل و توتون در اطراف رامهرمز و عقیلی است. مهمترین مادۀ معدنی آن نفت است که از میدانهای نفتی وسیع این ناحیۀ استخراج میشود و در آبادان تصفیه و صادر میگردد. مرکزکنونی خوزستان اهواز است که مهمترین مرکز راههای آهن و شوسۀ خوزستان میباشد و با شیراز در مشرق (از طریق رامهرمز) و با واسط و بغداد در مغرب و با شوشتر وقم و تهران در شمال و با اصفهان در شمال شرقی و با محمره (خرمشهر) و بصره در جنوب مستقیماً ارتباط دارد.
مرکز ارتباطی دیگر خوزستان دزفول ورامهرمز بازار فروش محصولات مناطق بختیاری و لرنشین مجاور است. بنادر مهم خوزستان خرمشهر (سابقاً محمره) و آبادان و بندر معشور و بندر امام خمینی (شاهپور سابق) (منتهی الیه راه آهن سرتاسری ایران) میباشد. خوزستان از لحاظ سکنه و نوع سکونت و نیز جغرافیای طبیعی با سایر مناطق ایران متفاوت است، اکثریت سکنۀ آن عرب یا غالباً ایرانی مخلوط با عرب میباشند و عشایر آن بحال ماندگار یا چادرنشینی و یا در مراحل بین این دو زندگی میکنند. بعلاوه در زمستان بختیاریها و الوار به نواحی شمال شرقی خوزستان می آیند و از آن جمله طایفۀ لر سگوند است که در ناحیۀ دزفول اطراق میکنند وعده آنها گاهی به 15000 تن میرسد. نظام قبیله ای درخوزستان استحکامی ندارد، گاه قبایلی با هم درمی آمیزند (و یا جزء قبایل دیگر میشوند). عشایر عرب خوزستان مشتمل بر قبایل چندی است که مهمترین آنها بنی کعب، آل کثیر، بنی لام و بنی طرف است. ولایتی شکرخیز از فارس که شوشتر شهر آن ولایت است. (یادداشت بخط مؤلف) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). مشرق وی پارس است و حدود سپاهان و جنوب وی دریاست و بعضی از حد عراق و مغرب وی بعضی از حدود عراق است و سواد بغداد و واسط و شمال شهرهای ناحیت جبال است، و این ناحیتی است آبادان و بسیارنعمت تر از هر ناحیتی که بدو پیوسته است و اندر وی رودهای عظیم و آبهای روانست و سوادهای خرم است و از وی شکر و جامه های گوناگون و پرده و سوزن کردها و شلواربند و ترنج شمامه و خرما خیزد، و مردمان این ناحیت مردمانند بسود و زیان و بخیل. (حدود العالم).
ز بس کز دامن لب شکّر افشاند
شکر دامن بخوزستان برافشاند.
نظامی.
ز بس خنده که شهدش بر شکر زد
بخوزستان شد افغان طبرزد.
نظامی.
ز گنجه فتح خوزستان که کرده ست
ز عمان تا به اصفاهان که خورده ست ؟
نظامی.
قد رعنای تو و قامت سرو کشمر
لب شیرین تو و شکّر خوزستانی.
نزاری قهستانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
وکیل هیردویس انتیسپاس که زوجه او مسیح را همواره چه در حیات و چه در ممات خدمت می نمود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ رَ)
معرب خرزهره و بمعنی آن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). این کلمه تصحیف خرزهره است نه معرب آن و شاید معرب به اعتبار تبدیل ’ه’ آخر به ’ج’ گفته اند. (از حاشیۀ برهان)
لغت نامه دهخدا
(حَ دِ زَ دَ / دِ)
پزندۀ خوزی. کوفته پزنده
لغت نامه دهخدا
(حَ تَ / تِ)
خورندۀ گوشت کوفته شده. (ناظم الاطباء) ، دیوث. کسی که معاش وی از اعمال ناشایستۀ زنش بگذرد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). غلتبان:
یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس
یکی کلنگی گوید یکی چه خوزیخوار.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
خوزستان:
وزآن پس سوی کشور خوزیان
فراوان فرستاد سود و زیان.
فردوسی.
دگر شارسان اورمزد اردشیر
که گردد ز یادش جوان مردپیر
کز او تازه شد کشور خوزیان
پر از باغ و پر گلشن و گلستان.
فردوسی.
همی رفت تا کشور خوزیان
ز لشکر کسی را نیامد زیان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
منسوب به خوزیان که خوزستان است، منسوب به خوزیان که حصنی است از یکی از رستاق های نسف. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُزْ)
دهی است جزء دهستان فشگلدرۀ بخش آبیک شهرستان قزوین، شمال آبیک. این دهکده کوهستانی و سردسیر و با 333 تن سکنه است. آب آن از قنات و رود خانه صمغآباد و محصول آن غلات و بنشن و انگور و بادام و قیسی است. شغل اهالی زراعت و کارگری در معادن زغال سنگ و قالی و گلیم و جاجیم و گیوه بافی است. تا دوک ماشین رو است و بقیه مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(زَ کِ یَ)
دهی است جزء دهستان ارنگۀ بخش کرج شهرستان تهران، واقع در شمال کرج متصل براه شوسۀ کرج به چالوس. این دهکده در درۀ کرج قرار دارد با آب و هوای مناطق سردسیری و 225 تن سکنه. آب آن از رود خانه کرج و محصول آن مختصر غلات و میوه و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است. راه آن ماشین رو است و مزرعۀ ملک آباد جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ مَ)
بزبان اعراب خزاعه گاو ماده است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نوعی درخت است. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 396)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
آماس پستان ماده شتر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُزْ)
دهی است جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در شمال باختری بوئین و راه عمومی. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 923 تن سکنه که بزبان تاتی صحبت می کنند. آب آن از رود خانه خررود و محصول آن غلات و نخود و مختصر میوه، باغ و شغل اهالی زراعت و جاجیم و گلیم و کرباس بافی است. راه مالرو دارد ولی میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
پیر زال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بخار باشد عموماً. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، نژم را گویند خصوصاً و آن بخاری باشد تاریک و ملاصق زمین. (برهان قاطع). ضباب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
طاق نصرت. (ناظم الاطباء). خوازه، اطاقی که عروس در آنجا منتظر ورود داماد میشود. (ناظم الاطباء). حجله
لغت نامه دهخدا
کوفته شده مانند گوشت. (ناظم الاطباء). کوفته. (برهان). نوعی غذا:
آن مثل کز پیش گفتند ای پسر
من بشعر آرم کنون ازبهر تو
گنده پیری گفت چون خوزی بریخت
مر مرا نان تهی بود آرزو.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر، کنار راه فرعی لار به گله دار. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 410 تن سکنه. آب آن از قنات و باران و محصول غلات و کنجد و تنباکو و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
منسوب به خوزستان است. (یادداشت بخط مؤلف) :
در مدت فراخی نوش لبان تو
دل تنگ تنگ شکّر خوزی و عسکری.
؟ (از شرفنامۀ منیری).
، زبان خوزستانی که ملوک و اشراف ایران در خلوات و در حمام و امثال آن بدان متکلم بوده اند. (ازابن المقفع از ابن الندیم). الخوز لغه منسوبه الی کور خوزستان و بها یتکلم الملوک و الاشراف فی الخلا و مواضع الاستفراغ و عند التعری فی الحمام. (مفاتیح ص 75) ، منسوب به شعب الخوز که محلتی است در مکه. (از انساب سمعانی) ، منسوب به سکهالخوز اصفهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ لا)
نوعی از رفتار با تبختر. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چوب در کون کسی کردن، و این عمل نوعی از کشتن بوده که در قدیم معمول می داشته اند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ عَ)
ریگ تودۀ جدا از معظم توده ها. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ بَ)
خوشبخت در لهجۀ مردم قزوین. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوزش قیمه
تصویر خوزش قیمه
ریزه خورش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوزهرج
تصویر خوزهرج
پارسی تازی گشته خر زهره از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوزی خوار
تصویر خوزی خوار
کوفته خور، دیوث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوزع
تصویر خوزع
پیر زال
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به خوزستان از مردم خوزستان خوزستانی، شعبه بیست و سوم از شعب بیست و چهارگانه موسیقی قدیم، کوفته کباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوزستانی
تصویر خوزستانی
منسوب به خوزستان از مردم خوزستان خوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوزی
تصویر خوزی
از مردم خوزستان، منتسب به استان خوزستان ایران
فرهنگ فارسی معین