جدول جو
جدول جو

معنی خورند - جستجوی لغت در جدول جو

خورند
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، مناسب، ارزانی، سازوار، اندرخور، فراخور، باب، محقوق، خورا، فرزام، شایان، مستحقّ، شایگان، صالح، بابت برای مثال اگر به همتش اندر خورند بودی جای/ جهانش مجلس بودی سپهر شادروان (قطران - ۳۱۳)
تصویری از خورند
تصویر خورند
فرهنگ فارسی عمید
خورند
(خوَ / خُ رَ)
درخور. زیبا. لایق. سزاوار. شایسته. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). متناسب. (یادداشت مؤلف) :
اگر به همتش اندر خورند بودی جای
جهانش مجلس بودی سپهر شادروان.
قطران (از انجمن آرای ناصری).
- امثال:
گرز به خورند پهلوان، نظیر: لقمه به اندازۀ دهان.
، نام روز دوازدهم از هر ماه شمسی. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). اما صحیح در این معنی ’خور’ است نه خورند، در شیمی این کلمه را برای ’ظرفیت’ قرار داده اند. رجوع به دایرهالمعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
خورند
(خُ رَ)
دهی است از بخش راور شهرستان کرمان، واقع در جنوب باختری راور و جنوب راه کوهبنان به راور. این ده کوهستانی و سرد و با 400 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
خورند
درخور، زیبا، لایق، سزاوار
تصویری از خورند
تصویر خورند
فرهنگ لغت هوشیار
خورند
((خُ رَ))
درخور، مناسب
تصویری از خورند
تصویر خورند
فرهنگ فارسی معین
خورند
صفت درخور، سزاوار، شایسته، فراخور، لایق، مناسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خورند
در خور، متناسب، قرین، لایق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خورنده
تصویر خورنده
ویژگی کسی یا چیزی که غذا می خورد، کنایه از نان خور
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / خُ رَ دَ / دِ)
آنکه می خورد. اکیل. طاعم. آکل. اکّال:
خوری خلق را و دهانت نبینم
خورنده ندیدم بدین بی دهانی.
منوچهری.
گر با خردی چرا نپرهیزی
ای خواجه از این خورنده اژدرها؟
ناصرخسرو.
زبهر دانش و دین بایدش همی مردم
که خود خورنده جز این بی شمار و مر دارد.
ناصرخسرو.
هر ابائی که درخورد ببساط
وآورد در خورنده رنگ نشاط.
نظامی.
اما نگذارم از خورش دست
گر من نخورم خورنده ای هست.
نظامی.
خورنده که خیرش برآید ز دست
به از صائم الدهر دنیاپرست.
سعدی (بوستان).
هوس، نیک خورنده. (منتهی الارب). اکول، بسیار خورنده. ج، خورندگان، فراخ دل. آنکه از خود چیزی دریغ نمی دارد. کنایه از خرّاج: چون سالی چند برآمد خلیل بمرد و مردی بود از خزانه نام او سلیمان بن عمرو و کنیتش ابوعینان، مردی فراخ دل و خورنده و پدرش عمرو او را نیکو داشتی، خلیل او را وصیت کرد و حجابت و سقایت بدو داد. (ترجمه طبری بلعمی) ، نان خور. (یادداشت بخط مؤلف). خانواده. اهل بیت. (ناظم الاطباء). آنکه تحت تکفل کس دیگر است: یکی از علماء خورنده بسیار داشت و کفاف اندک. (گلستان سعدی). این دو نفر حساب دخل و خرج خود کرده اند، یکی را یک نفر خورنده زیاد بوده آن... یک نفر زیاده از من است. (مزارات کرمان ص 52) ، آنکه ملک کسی را بحق و یا ناحق تصرف کند. (ناظم الاطباء) ، خورند. لایق
لغت نامه دهخدا
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
آنکه خورد آکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
اکل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نورند
تصویر نورند
ترجمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
آکل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
تآكل
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
Corrosive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
corrosif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
קורוזיבי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
خوردنی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
ক্ষয়কারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
zinazochimba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
aşındırıcı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
부식성의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
腐食性の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
korosif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
संक्षारी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
коррозионный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
กัดกร่อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
corrosief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
corrosivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
corrosivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
腐蚀的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
korozyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
корозійний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
korrosiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
corrosivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی