جدول جو
جدول جو

معنی خورستان - جستجوی لغت در جدول جو

خورستان
(خوَ / خُ رِ)
انبار. مخزن مأکولات. جایی که در آنجا ترتیب غذاها را می دهند. (ناظم الاطباء). گنجه برای نهادن اطعمه. (یادداشت بخط مؤلف) ، شربت خانه. (ناظم الاطباء) ، جایی که برای خوردن بدانجا گرد آیند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خورسان
تصویر خورسان
(دخترانه و پسرانه)
مانند خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شورستان
تصویر شورستان
شوره زار، زمین پرشوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارستان
تصویر خارستان
زمینی که در آن بوته های خار بسیار روییده باشد، خارزار، خارسان
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
قسمتی از منطقۀ استان ششم فعلی که محدود است از شمال به شهرهای خرم آباد و بروجرد و گلپایگان و از خاور به شهرستان فریدن و شهرکرد و بهبهان و از جنوب به خلیج فارس و از باختر بکشور عراق. خوزستان فعلاً از شهرستانهای آبادان و اهواز و خرمشهر و دزفول و دشت میشان و شوشتر تشکیل میشود و مساحت آن در حدود 50هزار کیلومتر مربع و جمعیت آن در حدود یک ملیون وپانصدهزار است. جلگۀ خوزستان در ازمنۀ قدیم به سوزیان مشهور بود و از مناطق پر ثروت کشور ایران محسوب می شد و سکنۀ آن بیش از 5میلیون نفر بود و بواسطۀ احداث سدهای عدیده روی رود خانه مهم کارون و کرخه و دز و اراضی مستعد مورد توجه سلاطین قدیم واقع و زمانی مرکز و پایتخت کشور بوده است و اینک بقایای قصور رفیعۀ سلاطین معظم در شوش و شوشتر و نقاط دیگر باقی است. ضمناً خوزستان یکی از مراکز مهم بازرگانی هند و ایران محسوب میشد و دهلیز کشورهای خاور زمین بشمار میرفت، حفریاتی که بوسیلۀ باستان شناسان بعمل آمده و آثاری که بدست ما رسیده است اهمیت شایان توجه این سرزمین را ثابت می نماید. قسمت عمده جنگهای اسکندر مقدونی و همچنین اعراب در این سرزمین رخ داده و بزرگترین لطمه به عمران این منطقه بوسیلۀ اعراب وارد شده است. تاخت و تازهای مکرر و اردوکشی های متعددموجب خرابی سدها و بایر ماندن اراضی و باعث متواری شدن سکنۀ آن گردیده است و بر اثر آن سرزمینی که هندوستان ایران محسوب میشد بدشت خشک و شوره زار وحشت زایی تبدیل گردیده. در قرن اخیر بواسطۀ پیدایش کانهای گرانبهای طلای سیاه (نفت) واستخراج آن در پاره ای از نقاط و تصفیۀ آن در آبادان این منطقه بتدریج رو به آبادی نهاده است. بطور کلی این ناحیه چه در گذشته و چه در حال یکی از نقاط پرارزش و گرانبهای کشور ایران بوده و میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
بنابر اسناد قدیمی خوزستان در قسمت غربی ساتراپی پرس قرار دارد و نام سابق آن سوزیانا بوده که مطابق شکل کتیبه های داریوش اووجه یا خووج نام داشته است. و چنانکه در دائره المعارف فارسی آمده خوزستان بمعنی سرزمین خوزیها یا هوزیهاست که شهر اهواز (مرکز کنونی استان ششم) نیز از آنها نام گرفته است. احتمالاً در زمان شاه اسماعیل صفوی یا پسرش شاه طهماسب بخش غربی خوزستان که بدست مشعشعیان بود، عربستان نامیده شد تا از بخش شرقی که شامل شوشتر و رامهرمز و به دست گماشتگان صفویه بود بازشناخته شود و گویا تا آخر دورۀ صفویه و شاید تا زمان نادرشاه همه خوزستان را عربستان نمیگفتند و اطلاق نام عربستان به همه این سرزمین بعد از زمان نادر بوده است. احیای نام خوزستان در سال 1302 هجری شمسی در دورۀ سردارسپهی رضاشاه صورت گرفت.
ناحیۀ خوزستان منقسم به دو بخش طبیعی است، یکی قسمت کوهستانی شمالی که از ارتفاعات زاگروس و جبال بختیاری با شیب ملایم سرازیر میشود و دیگری عبارتست از دشتهای آبرفتی یا باطلاقی که در قسمتهایی حاصلخیز و سرسبز و در قسمتهای دیگر بکلی بایر یا خارستان است. قسمت دشتی خوزستان بین دامنه های شمالی و شمال شرقی مرز ایران و عراق بین جبل حمرین و مصب شطالعرب خلیج فارس قرار دارد و بوسیلۀ پنج رود عمده کرخه، دز، کارون، مارون و هندیجان (زهره) آبیاری میشود. همه این رودها خاک فراوان از زاگروس و شاخه های آن همراه می آورند، و این امر سبب تشکیل یافتن پهنه های گلی وسیعی در جنوب و بطرف خلیج فارس می گردد. خاک خوزستان طبیعهًبسیار حاصلخیز است ولی از زمانی که بند اهواز (بر کارون در ناحیۀ اهواز) شکست - و کانالهای آبیاری آن بلااستفاده افتاد- تا ایام اخیر که اقدامات عمرانی اساسی در خوزستان بعمل آمد و این سرزمین، که زمانی یکی از پربرکت ترین مناطق ایران بود، لم یزرع مانده بود آبادان گردید. و البته سرمایه داران خارجی که نفع آنهادر تنگدستی مردم این سامان بود در ایجاد این وضعیت سهم عمده داشتند. آب و هوای خوزستان بسیار گرم، رطوبت نسبی آن زیاد و نواحی پست و باطلاقی آن ناسالم است. بادهای غالب آن، یکی باد شمال غربی است که خشک و سوزان است و از نواحی کم آب غربی بین النهرین میوزد و دیگر باد جنوب شرقی است که از خلیج فارس می آید و رطوبت دریا همراه می آورد.
محصولات عمده خوزستان جو وگندم است ولی خرما و برنج و پنبه و کنجد و لوبیا و نیشکر و ذرت و بزرگ نیز در نقاط آن مختلف بدست می آید. از محصولات اختصاصی آن در ناحیۀ دزفول فلفل و توتون در اطراف رامهرمز و عقیلی است. مهمترین مادۀ معدنی آن نفت است که از میدانهای نفتی وسیع این ناحیۀ استخراج میشود و در آبادان تصفیه و صادر میگردد. مرکزکنونی خوزستان اهواز است که مهمترین مرکز راههای آهن و شوسۀ خوزستان میباشد و با شیراز در مشرق (از طریق رامهرمز) و با واسط و بغداد در مغرب و با شوشتر وقم و تهران در شمال و با اصفهان در شمال شرقی و با محمره (خرمشهر) و بصره در جنوب مستقیماً ارتباط دارد.
مرکز ارتباطی دیگر خوزستان دزفول ورامهرمز بازار فروش محصولات مناطق بختیاری و لرنشین مجاور است. بنادر مهم خوزستان خرمشهر (سابقاً محمره) و آبادان و بندر معشور و بندر امام خمینی (شاهپور سابق) (منتهی الیه راه آهن سرتاسری ایران) میباشد. خوزستان از لحاظ سکنه و نوع سکونت و نیز جغرافیای طبیعی با سایر مناطق ایران متفاوت است، اکثریت سکنۀ آن عرب یا غالباً ایرانی مخلوط با عرب میباشند و عشایر آن بحال ماندگار یا چادرنشینی و یا در مراحل بین این دو زندگی میکنند. بعلاوه در زمستان بختیاریها و الوار به نواحی شمال شرقی خوزستان می آیند و از آن جمله طایفۀ لر سگوند است که در ناحیۀ دزفول اطراق میکنند وعده آنها گاهی به 15000 تن میرسد. نظام قبیله ای درخوزستان استحکامی ندارد، گاه قبایلی با هم درمی آمیزند (و یا جزء قبایل دیگر میشوند). عشایر عرب خوزستان مشتمل بر قبایل چندی است که مهمترین آنها بنی کعب، آل کثیر، بنی لام و بنی طرف است. ولایتی شکرخیز از فارس که شوشتر شهر آن ولایت است. (یادداشت بخط مؤلف) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). مشرق وی پارس است و حدود سپاهان و جنوب وی دریاست و بعضی از حد عراق و مغرب وی بعضی از حدود عراق است و سواد بغداد و واسط و شمال شهرهای ناحیت جبال است، و این ناحیتی است آبادان و بسیارنعمت تر از هر ناحیتی که بدو پیوسته است و اندر وی رودهای عظیم و آبهای روانست و سوادهای خرم است و از وی شکر و جامه های گوناگون و پرده و سوزن کردها و شلواربند و ترنج شمامه و خرما خیزد، و مردمان این ناحیت مردمانند بسود و زیان و بخیل. (حدود العالم).
ز بس کز دامن لب شکّر افشاند
شکر دامن بخوزستان برافشاند.
نظامی.
ز بس خنده که شهدش بر شکر زد
بخوزستان شد افغان طبرزد.
نظامی.
ز گنجه فتح خوزستان که کرده ست
ز عمان تا به اصفاهان که خورده ست ؟
نظامی.
قد رعنای تو و قامت سرو کشمر
لب شیرین تو و شکّر خوزستانی.
نزاری قهستانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
گنجه. قفسه ای که در آن ظروف و امثال آن می نهند. بوفه (در نزد فرنگان). خرستانه. (از دزی ج 1ص 362) : فخافت منه المراءه ان یراه عندها... فادخلته الی خرستان عندها و خبته... ثم انها فتحت الخرستان علی الغلام و قالت اخرج. (سندبادنامۀ عربی ص 358)
خرماستان. نخلستان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 399)
لغت نامه دهخدا
(رِ نَ)
دهی است از دهستان کیوی بخش سنجبد شهرستان خلخال. واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری سنجبد با 104 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قبرستان. (آنندراج). مرزغن. مرغزن. (برهان). بلد. جبّان. جبّانه. (منتهی الارب). مقبره (م ب ر / م ب ر / م ب ر) . (ترجمان القرآن) (دهار) (منتهی الارب). مقبره. (منتهی الارب) :
هر آنکو زاغ باشد رهنمایش
به گورستان بود پیوسته جایش.
(ویس و رامین).
گفت این مشتی اوباشند... از هر جایی فرازآمده به یک ساعت از ایشان گورستانی توان کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 42). بدیدم اینها به پای خویش به گورستان آمده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435).
چه دوم بیهده سوی بستان
خود همی یابمش به گورستان.
سنایی.
چو آهو سبزه ای بر کوه دیده
ز شورستان به گورستان رمیده.
نظامی.
رجوع به گور شود.
- امثال:
نه نه نه نه پستان، پستان برود گورستان. رجوع به امثال و حکم ج 4 ص 1857 شود.
این مرده و این گورستان. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 337)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان شهرنو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 358 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از ناحیۀ مرغزار ’اورد’ به حدود فارس: و دیه گوز (کور) و آباده و شورستان و بسیار دیه های دیگر از این ناحیت است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 123)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند است و 398 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شوره زار. (آنندراج). خلاب و زمین باطلاق. (ناظم الاطباء). شوره زار. شورسان. نمکزار. (یادداشت مؤلف). سبخه. (مهذب الاسماء). ملاحه. مملحه. نوفله. (منتهی الارب) : و آن... امروز پدید است شورستانی است میان دمشق و رمله. (ترجمه طبری بلعمی، قصۀ ایوب).
ای به حری و به آزادگی از خلق پدید
چو گلستان شکفته ز سیه شورستان.
فرخی.
بهار پربر گشته ست پای خوشه زمین
بهشت خرم گشته ست خشک شورستان.
فرخی.
و اندر شورستان تخم مکار. (منتخب قابوسنامه ص 30).
تخم دادی مرا که کشت کنم
نفکنم تخم تو به شورستان.
ناصرخسرو.
به پیش جاهلان مفکن گزافه پند نیکو را
که دهقان تخم هرگز نفکند در ریگ و شورستان.
ناصرخسرو.
چو شورستان نباشد بوستانی
چو کاشانه نباشدرهگذاری.
ناصرخسرو.
چنانکه تابش خورشید و ابر و بارانها
گهی به شورستانیم و گه به بستانیم.
مسعودسعد.
هرکه خدمت و نصیحت کسی را کند که قدر آن نداند همچنان آن کس است که به امید زرع در شورستان تخم پراکند. (کلیله و دمنه).
گر آید خسرو از بت خانه چین
زشورستان نیابد شهد شیرین.
نظامی.
چو آهو سبزه ای بر کوه دیده
ز شورستان به گورستان رمیده.
نظامی.
و از شورستان خاکی به بوستان پاکی خرامید. (جهانگشای جوینی). پند به نادان باران است در شورستان. (نفایس الفنون). گوئیاخارستانی و شورستانی است. (انیس الطالبین ص 141). سبب آنکه بیابانها و شورستانها میان قم و ری واقعاند. (تاریخ قم ص 58). به روزگار ایشان خار تشبیه و خسک جبر از شورستان بدعت سر برنیاورده بود. (نقض الفضائح ص 304).
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شهرکی است آبادان و بانعمت از شیراز. (حدودالعالم چ دانشگاه ص 134). از تقسیمات حکومتی لارستان فارس است. طول آن 66 و عرض 6 کیلومتر و در مشرق لار واقع است. قرای متعدد دارد که همه مخروبه هستند و فقطچهار قریۀ آن آباد است که عبارتند از: جیحون، دالان، فاریاب و کشی. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 243)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
غور. نام ولایتی معروف نزدیک قندهار، در میان خراسان قریب به غزنین و غرجستان است. رجوع به غور و جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی تألیف لسترنج ص 443 شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت. واقع در جنوب خاوری ساردوئیه بر سر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
هر ولایتی که شکرخیز باشد، چه خوز بمعنی شکر هم آمده است. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) ، نی شکرزار. (برهان قاطع) :
وگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی
من این شکر نفرستادمی بخوزستان.
نظامی.
، کار خانه شکرسازی را گفته اند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ دِ)
شاخ تازه ای باشد که از درخت تاک انگور سر زند و آنرا بسبب خوشمزگی می خورند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خُ رِ نَ)
دهی است از دهستان درزاب بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در خاور راه شوسۀ قدیمی مشهد به قوچان. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 193 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر. شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
کنایه از عالم (از قبیل) گلستان. (آنندراج). جای پرخار. دیولاخ، جائی دشوار بود. (لغت فرس اسدی). زمین پرخار. خارسان. خلنگ زار:
شهریاری که خلاف تو کند زود فتد
از سمن زار بخارستان وز کاخ بکاز.
فرخی.
هر کجا سنگلاخی و یا خارستانی باشد لشکرگاه آنجا میباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 594). گفت در هیچ خارستان رفته ای ؟ گفت ها بلی. (ابوالفتوح رازی).
بخارستانت اندر گلستان است
بریگستانت اندر جویبار است.
مسعودسعد.
عندلیبم چه کنم خارستان
بگلستان شوم ان شأاﷲ.
خاقانی.
حفت النار همه راه سقر گلزار است
باز خارستان سر تاسر صحرا بینند.
خاقانی.
بلبلم در مضیق خارستان
که امیدم ز گلستان برخاست.
خاقانی.
و اگر در خارستان روزگار گلی شکفد از نفایس اعلاق و ذخایر مواهب سعادت باشد. (سندبادنامه ص 102).
نقل خارستان غذای آتش است
بوی گل قوت دماغ سرخوش است.
مولوی.
در نظر من بغایت بی طراوت نمود، گوئیا خارستانی و شورستانی است. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 142)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است جزء دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه، دارای 838 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و نخود و عدس و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز در 80 هزارگزی جنوب خاور زرقان و شش هزارگزی راه فرعی خرامه به سهل آباد خیر، ناحیه ای است جلگه ای و هوای آن معتدل و مالاریائی و سکنه آنجا 285 تن، زبان آنها فارسی و مذهبشان شیعه میباشد آب آنجا از رودکر و محصولات غلات و برنج است و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ)
امت. (سروری). امت پیغمبر. (آنندراج) (برهان). و به این معنی با شین نقطه دار و نون هم آمده است. (برهان) (آنندراج). مصحف برروشنان. رجوع به ورستان شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دُ)
هر شاخۀ جوانی که از درخت روید. (ناظم الاطباء) ، شاخ تازه ای را گویند که از تاک انگور سر زند و آن را بسبب خوشمزگی خورند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). شوش (در تداول مردم قزوین) ، نهال گل. نهال ریاحین. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ جِ)
دهی است از بخش سراسکند تبریز، واقع در 2هزارگزی شمال باختری سراسکند و 2هزارگزی شوسۀ سراسکند به سیاه چمن. این دهکده کوهستانی است باآب و هوای معتدل و 499 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رِ)
ناحیتی است در میرجاوۀ زاهدان. (یادداشت بخط مؤلف). در فرهنگ جغرافیایی این نقطه چنین تعریف شده: کوهی است از دهستان تمین بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان واقع در 42هزارگزی جنوب باختری میرجاوه و 12هزارگزی باختری راه فرعی میرجاوه به خاش. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شورستان
تصویر شورستان
زمینی که دارای شوره است شوره زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارستان
تصویر خارستان
گلستان، جای پرجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
قبرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
((رِ))
قبرستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خارستان
تصویر خارستان
((رِ))
جای پرخار، خارسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
قبرستان
فرهنگ واژه فارسی سره
غاصب، متعدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شوره زار، کویر، نمکزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاکستان، قبرستان، مزارستان، مزارگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر در گورستان می رفت، دلیل که درویش شود. جابر مغربی
دیدن گورستان در خواب، دلیل صحبت است با جاهلان که دین و دنیای ایشان به فساد بود. محمد بن سیرین
دیدن گورستان بر سه وجه است. اول: غم. دوم: زندان. سوم: محنت.
اگر دید گورستان را زیارت می کرد، دلیل که اهل زندان را دلداری کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب