جدول جو
جدول جو

معنی خورخسره - جستجوی لغت در جدول جو

خورخسره(خُرْ خُ رَ)
نام یکی از عمال اکاسره به یمن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرخره
تصویر خرخره
گلو، قسمت عقب دهان که از بالا به دهان و از طرف پایین به مری و قصبه الریه اتصال دارد، حلق
فرهنگ فارسی عمید
(خَرْ رَ / رِ)
شوره خره. سخت شور (طعام، آب). (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ خِ رَ / رِ)
حلق. حلقوم. نای. گلو. قصبهالریه در تداول عوام. (یادداشت بخط مؤلف).
- تا خرخره در قرض بودن، بسیار قرض داشتن
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دو نفر رسولی است که ملک یمن خدمت جناب نبوی فرستاد بجهت امتثال امر خسرو و خبر دادن رسول صلی اﷲعلیه وآله قتل خسرو را. رجوع شود به حبیب السیر چ 1 تهران ص 130 و 170
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ سَ / سِ)
جانوری را گویند که صیادان بر کنار دام بندند تا جانوران دیگر او را دیده فریب خورند و در دام افتند و در عربی ملواح خوانند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ رَ / رِ)
شانۀ اسپ را گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ خُ رَ)
نام یکی از دهستانهای شش گانه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج می باشد. این دهستان در جنوب باختری بخش واقع شده و محدود است از شمال بدهستان نیلکوه، از خاور بدهستان ساران، از جنوب بدهستان سرشیو بخش مریوان، از جنوب باختری بکشور عراق (بطول 15هزارگز) ، از باختر به بخش حومه شهرستان سقز. آب و هوای آن نسبت بسایر دهستانهای بخش سردتر و آب قراء آن از چشمه های کوهستانی و رودخانه های متعدد است که سرچشمۀ رود خانه جغتوچای را تشکیل می دهند.
ارتفاعات: بلندترین کوه شمال شهرستان سنندج در وسط این دهستان واقع شده و کوه چهل چشمه نامیده میشود و مرتفعترین قلۀ آن 3464 گز از سطح دریا ارتفاع دارد. یالها و شعب مختلف کوه چهل چشمه در جهات مختلف کشیده شده و خطالرأس آنها خط طبیعی بخشها و شهرستان محسوب می گردند. یکی از یالهای مرتفع این کوه در جهت باختری برأس درۀ شیلر و کوه پشت شهیدان متصل می گردد که خطالرأس آن حد طبیعی بین کشور ایران و عراق و دهستان خورخوره و دهستان سرشیو مریوان می باشد.
رودخانه ها: چهار رودخانه در چهار درۀ بزرگ این دهستان به شرح زیر بطرف شمال جاری است و چنانکه گفته شد تشکیل رود خانه جغتوچای را می دهند که به دریاچۀ ارومیه میریزد: 1- رود خانه شاه قلعه و آن از دره های خاوری کوه چهل چشمه سرچشمه می گیرد تا حدودی در جهت شمال و از آن ببعد بطرف باختر جاری میشود و در جنوب آبادی مولان آباد به رود خانه اسحاق آباد متصل شده از این ببعد بنام رود خانه خورخوره نامیده میشود و در جهت شمال جریان می یابد و رودخانه های چنارتو و پارسائیان به آن ملحق شده در شمال دهستان فیض اﷲبیگی به رود خانه چغتو ملحق میشود. 2- رود خانه اسحاق آباد. این رود از درۀ باختری کوه چهل چشمه سرچشمه می گیرد، در جهت شمال جریان می یابد و در جنوب آبادی مولان آباد برود خانه شاه قلعه متصل میشود. 3- رود خانه جغتوچای از ارتفاعات جنوب باختری دهستان (شعب چهل چشمه و کوه هزارمرگه و گردنۀ هلاکوخان) سرچشمه می گیرد. و در جهت شمال باختری جاری میشود و در حدود آبادی سوته از این دهستان خارج و وارد بخش سقز میشود. 4- رود خانه چنارتو در شمال که از درۀ باختری کوه حاجی سید سرچشمه می گیرد و بطرف باختر جریان می یابد و در شمال آبادی خورخوره برود خانه خورخوره منتهی می گردد. کلیۀ آبادی های این دهستان در طول دره های مذکور واقع شده است و محصول عمده آن غلات و لبنیات و توتون و محصول دامی از قبیل پوست و پشم گوسفند و حبوباتست. شغل عمده سکنه گله داری و زراعت می باشد. راههای دهستان مالرو و صعب العبور است و تاکنون اتومبیل به این دهستان نبرده اند. این دهستان از 28 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 7هزار نفر و قراء مهم آن بشرح زیر است: بست، مولان آباد، درمویان، ماهیدر، شیخ، قشلاق، مله، خورخوره. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَطْ)
آواز کردن گلوی خفته و خبه کرده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آواز کردن خفته و مختنق. (دهار) ، آواز کردن پلنگ در خواب، آوا کردن گربه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُیْ سَ رِ)
دهی است جزء دهستان چهاردانگه بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 12 هزارگزی شمال هوراندو 27 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. این دهکده کوهستانی است با آب و هوای معتدل و مایل بگرمی و 167 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و گردو و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی گلیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ رَ / رِ)
دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان واقع در سه هزارگزی شمال آبادان کنار خاوری رود بهمن شیر. آب و هوای آنجا گرم و جمعیت آن ناحیه پانصد تن و آب این دهکده از رود بهمن شیر و محصول آن خرما می باشد. ساکنان از طایفۀ دریس اند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ خُرْ)
دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در 28هزارگزی باختر اسکو و 13هزارگزی شوسۀ تبریز بدهخوارقان. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 165 تن سکنه. آب آن از چشمه و چاه ومحصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ خُرْ)
خرخر. آواز گربه، آوازی که از بینی و گلوگاه بعض مردم خوابیده برآید
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
برادرزن، برادر شوهر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ خوَ / خُ رَ / رِ)
آنکه غم خویش بکس نگوید تا تسکین یابد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ، رَ /رِ)
لقمه. پاره. قطعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ خُ)
دهی است از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی، واقع در 26500 گزی باختر سلماس و پانصدگزی شمال ارابه رو حاجی جفان. این دهکده کوهستانی و سردسیر است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی است. راه مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
ابن فلبسحان. از ملوک عرب، والی صنعا و یمن، معاصر هرمزبن نوشیروان. (از حبیب السیر ج 1 چ 1 تهران ص 98)
لغت نامه دهخدا
(خُ خُ رَ)
نام تیره ای است از ایل کلهر به کردستان. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 162)
لغت نامه دهخدا
خرخر خرو پف آوای ناصاف گوشخراش مانند صدایی که از کشیدن قطعه ای سنگچوب یا آهن در روی زمین یا چیزی دیگر شنیده شود. گلو قصبه الریه نای گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورخور
تصویر خورخور
آوازی که از بینی و گلوگاه بعض مردم خوابیده برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرخره
تصویر خرخره
((خِ خِ رِ))
گلو، حنجره
تا خرخره زیر قرض بودن: کنایه از بسیار مقروض بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرخره
تصویر خرخره
حلقوم
فرهنگ واژه فارسی سره
حلق، حلقوم، گلو
فرهنگ واژه مترادف متضاد