متکبر. (برهان قاطع). دارای عجب. کسی که فریفتۀ شخص خود باشد. (ناظم الاطباء) : تا خودپرست بودم کارم نداشت سامان چون بی خودی است کارم سامان چرا ندارم ؟ خاقانی. تو ستوری هم که نفست غالب است حکم غالب را بود ای خودپرست. مولوی. جوانی تندخوی ترشروی تهی دست خودپرست. (گلستان سعدی). چرا حق نمی بینی ای خودپرست ؟ سعدی (بوستان). پی چون خودی خودپرستان روند بکوی خطرناک مستان روند. سعدی. مرا توبه فرمایی ای خودپرست ترا توبه زین گفتن اولی تر است. سعدی
متکبر. (برهان قاطع). دارای عُجب. کسی که فریفتۀ شخص خود باشد. (ناظم الاطباء) : تا خودپرست بودم کارم نداشت سامان چون بی خودی است کارم سامان چرا ندارم ؟ خاقانی. تو ستوری هم که نفْست غالب است حکم غالب را بود ای خودپرست. مولوی. جوانی تندخوی ترشروی تهی دست خودپرست. (گلستان سعدی). چرا حق نمی بینی ای خودپرست ؟ سعدی (بوستان). پی ِ چون خودی خودپرستان روند بکوی خطرناک مستان روند. سعدی. مرا توبه فرمایی ای خودپرست ترا توبه زین گفتن اولی تر است. سعدی
پرستندۀ خورشید. عابدالشمس. (یادداشت بخط مؤلف) : فرویاختی سوی خورشید دست سر خویش چون مردم خورپرست. اسدی. ، حربا. خورپا. آفتاب پرست، گل آفتاب گردان. (ناظم الاطباء)
پرستندۀ خورشید. عابدالشمس. (یادداشت بخط مؤلف) : فرویاختی سوی خورشید دست سر خویش چون مردم خورپرست. اسدی. ، حربا. خورپا. آفتاب پرست، گل آفتاب گردان. (ناظم الاطباء)
خودخواهی. خودکامی. حالت شخص ازخودراضی. (ناظم الاطباء) : خودپرستی چو حلقه بر در نه بیخودی را چو حلّه در بر کش. خاقانی. هر کآرد با تو خودپرستی شمشیر ادب خورد دودستی. نظامی. عشق است گره گشای هستی گردآبه زهاب خودپرستی. نظامی. چون برگذری ز خودپرستی در خود نه گمان بری که هستی. نظامی. نشاید گفت من هستم تو هستی که آنگه لازم آید خودپرستی. نظامی. سعدیا چون بت شکستی خود مباش خودپرستی کمتر از اصنام نیست. سعدی. سعدیا پرهیزگاران خودپرستی میکنند ما دهل در گردن و خر در خلاب افکنده ایم. سعدی. خودپرستی خیزد از دنیا و جاه نیستی و حق پرستی خوشتر است. سعدی. ای پسر نیستی ز هستی به بت پرستی ز خودپرستی به. سلمان ساوجی. با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در عین خودپرستی. حافظ. هر جا بتی ببینی مشغول کار او شو هر قبله ای که بینی بهتر زخودپرستی. حافظ
خودخواهی. خودکامی. حالت شخص ازخودراضی. (ناظم الاطباء) : خودپرستی چو حلقه بر در نِه بیخودی را چو حُلّه در بر کش. خاقانی. هر کآرَد با تو خودپرستی شمشیر ادب خورَد دودستی. نظامی. عشق است گره گشای هستی گِردآبه زهاب خودپرستی. نظامی. چون برگذری ز خودپرستی در خود نه گمان بری که هستی. نظامی. نشاید گفت من هستم تو هستی که آنگه لازم آید خودپرستی. نظامی. سعدیا چون بت شکستی خود مباش خودپرستی کمتر از اصنام نیست. سعدی. سعدیا پرهیزگاران خودپرستی میکنند ما دهل در گردن و خر در خلاب افکنده ایم. سعدی. خودپرستی خیزد از دنیا و جاه نیستی و حق پرستی خوشتر است. سعدی. ای پسر نیستی ز هستی به بت پرستی ز خودپرستی به. سلمان ساوجی. با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در عین خودپرستی. حافظ. هر جا بتی ببینی مشغول کار او شو هر قبله ای که بینی بهتر زخودپرستی. حافظ