جدول جو
جدول جو

معنی خودآموزی - جستجوی لغت در جدول جو

خودآموزی
(خوَدْ / خُدْ)
آموزش بدون استاد. آموزش پیش خود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خودسوزی
تصویر خودسوزی
خودکشی با آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدآموزی
تصویر بدآموزی
عمل بدآموز، یاد دادن رفتارهای بد و غیراخلاقی
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ مُ دَ / دِ)
پیش خود یادبگیر. آموزش بدون معلم.
- کتاب خودآموز، کتابی که بدون معلم می توان مطالب آنرا آموخت.
- شخص خودآموز، کسی که بدون معلم و یاددهنده چیزی می آموزد. پیش خود یادبگیر
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عمل بدآموز. مقابل نیک آموزی. (فرهنگ فارسی معین). بد آموختن کسی را. (یادداشت مؤلف) :
چو رخشنده شد راه کیهان خدیو
نهان شد بدآموزی و راه دیو.
فردوسی.
و رجوع به بدآموز شود، حریف. همتا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اقران. (از اقرب الموارد). کفو. (یادداشت مؤلف). یقال: لقو بدادهم، یعنی در جنگ حریف و همتای خویش را گرفتند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یک یک بیرون آمدن در جنگ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). مبارزه. براز: لو کان البداد لما اطاقونا، اگر یک یک بمیدان می آمدند با مابرنمی آمدند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ب هْفَ)
آموزندۀ خرد. کنایه از راهبر عقل می باشد. عقل آموز. هادی و راهنما:
خرد آنست که بیشت نفرستم بسفر
که شد این بار فراقت خردآموزپدر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
اشتعال خودبخود. بدون مادۀ اشتعال مشتعل بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
نوآموز بودن. تازه کاری. مبتدی بودن. ماهر و کامل نبودن:
نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است
هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی.
حزین لاهیجی.
، آغاز تعلیم:
نخست از من زبان بسته که طفل اندر نوآموزی
چو نایش بی زبان باید نه چون بربط زبان دانش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خود آموز
تصویر خود آموز
آموزش بدون معلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدآموزی
تصویر بدآموزی
آموزش کارهای ناپسند و غیراخلاقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پندآموزی
تصویر پندآموزی
عبرت
فرهنگ واژه فارسی سره