جدول جو
جدول جو

معنی خودآزار - جستجوی لغت در جدول جو

خودآزار
سادیست، آزارخواه، آزارجو
متضاد: مردم آزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوددار
تصویر خوددار
کسی که خود را از انجام کارهای ناپسند نگه می دارد، بردبار، شکیبا، خویشتن دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
ویژگی دستگاهی که بدون نیاز به انسان کار خود را انجام می دهد، اتوماتیک، کنایه از کسی که بدون دستور دیگران کارهای مربوط به خود را خوب انجام می دهد، نوعی قلم استوانه ای شکل حاوی جوهر غلیظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودآرا
تصویر خودآرا
آنکه خود را آرایش می کند
فرهنگ فارسی عمید
(خوَدْ / خُدْ)
آنچه پیش خود کار می کند و احتیاج بمراقبت ندارد. آنکه کار کردن او امر و گفتن لازم ندارد و خود آن کاری که باید کرد در موقع خود کند. (یادداشت مؤلف).
- قلم خودکار، قلمی که احتیاج بدوات ندارد و با ماده ای که از ابتداء داخل آن است نوشتن انجام می دهد.
- ماشین خودکار، ماشینی که احتیاج به مراقبت کارگر ندارد و خود کار خود را انجام می دهد
لغت نامه دهخدا
(َ دَ / دِ)
آرایش دهنده خود. زیوردهنده خود، دارای کبر و غرور و نخوت و نمایندۀ فضل و شرف و ثروت خویشتن. (ناظم الاطباء) :
طاوس خودآرایی در زیور و زیبایی
گر دیده قبول آید بر زیورت افشانم.
خاقانی.
شنیدم که روباه رنگین به روس
خودآرای باشد به سان عروس.
نظامی.
هر آن جانور کو خودآرای نیست
طمع را به آزار او رای نیست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ / دِ)
که علی الفور آزار و آسیب رساند:
زودبیز و تند و زودآزار باشد هر شهی
خواجه باری زودبیز و تند و زودآزار نیست،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(نُ خُدْ)
مزرعۀ نخود. آنجا که نخود کاشته باشد
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
صابر. بردبار. شکیبا. (ناظم الاطباء). آنکه دیر غم خود بدوستان و کسان گوید. آنکه راز و غم خویش آشکار نکند. (یادداشت بخط مؤلف) ، عفیف. کف ّنفس کننده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خویدْ / خیدْ)
کشت زار. گندم و جوزار نارسیده و سبز: شنیدم که روزی هرمز پدر خسرو بر یکی خویدزار جو بگذشت خوید را آب داده بودند. (نوروزنامۀ منسوب به خیام)
لغت نامه دهخدا
(چِ چَ زَ دَ / دِ)
آزمایش کننده خود. خود را به محک آزمایش گذارنده
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
بی واسطه آگاه بچیزی. بدون تعلیم آگاه به امری. شناسندۀ چیزی بخودی خود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ/ خُدْ خوا / خا)
غم خور. آنکه با غم خود را نابود میکند. خودخور. آنکه غم خویش بکسی نگوید
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ سَ)
خودسر. مستبدبالرأی. (از آنندراج) :
بر صف هندوی آهم چون زند
ترک گردون خودسواری بیش نیست.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
خوار و زار. نزار. بدبخت. (یادداشت بخط مؤلف). ضرع. ضروع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَدَ / دِ)
آنکه از راه خدا برگشته است. آنکه با برگشت از راه خدا رنج خدا دهد:
نامه ات آنست کت آمد بدست
ای خداآزار و ای شیطان پرست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
آنچه پیش خود کار میکند و احتیاج بمراقبت ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود دار
تصویر خود دار
صابر، شکیبا، بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
دستگاه و آلتی به خودی خود کار می کند، اتوماتیک، مداد خودنویس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوددار
تصویر خوددار
بردبار، شکیبا، کسی که خود را از انجام عمل ناپسند نگه می دارد، خویشتن دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
اتوماتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
اتوماتیک، خودنویس، قلم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بردبار، خویشتن دار، سلیم، شکیبا، صبور
متضاد: ناشکیبا، تودار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اتوماتیک، خودکار
دیکشنری اردو به فارسی