خواباندن، کسی را خواب کردن، به خواب بردن، بستری کردن، مجبور یا کمک به دراز کشیدن دیگری کردن، متوقف یا تعطیل کردن، سپردن چیزی به جایی برای تعمیر آن، خم کردن به حالت افقی مثلاً پشت کفشش را خوابانده بود، آرام کردن، قرار دادن چیزی در یک مایع برای تغییر ویژگی آن
خواباندن، کسی را خواب کردن، به خواب بردن، بستری کردن، مجبور یا کمک به دراز کشیدن دیگری کردن، متوقف یا تعطیل کردن، سپردن چیزی به جایی برای تعمیر آن، خَم کردن به حالت افقی مثلاً پشت کفشش را خوابانده بود، آرام کردن، قرار دادن چیزی در یک مایع برای تغییر ویژگی آن
خوابانیده. مخفف خوابانیده. (برهان قاطع). خوابیده. درازکشیده: یاد کن زیرت اندرون تن شوی تو بر او خوار خوابنیده ستان. رودکی. نهاده بر چشمه زرین دوتخت برو خوابنیده یکی شوربخت. فردوسی. سهی سروش ببالین خوابنیده سرشک از لاله و گل بردمیده. نظامی. بر مهد عروس خوابنیده خوابش بربود و بست دیده. نظامی. ، مرده. در قبر قرارگرفته. مدفون: درین ره چو من خوابنیده بسی است نیارد کسی یاد کآنجا کسی است. نظامی. ، قرارداده: وزارت به ایام او بازکرد دو چشم فروخوابنیده وسن. فرخی. یلان را مرگ بر گل خوابنیده چو سروستان سند از بن بریده. (ویس و رامین). ستیزندگان نیزه با خشم و شور فروخوابنیده به بال ستور. اسدی (گرشاسبنامه). دانی که در کفن چه عزیزی نهفته ای دانی که در لحد چه شهی خوابنیده ای. سنائی
خوابانیده. مخفف خوابانیده. (برهان قاطع). خوابیده. درازکشیده: یاد کن زیرت اندرون تن شوی تو بر او خوار خوابنیده ستان. رودکی. نهاده بر چشمه زرین دوتخت برو خوابنیده یکی شوربخت. فردوسی. سهی سروش ببالین خوابنیده سرشک از لاله و گل بردمیده. نظامی. بر مهد عروس خوابنیده خوابش بربود و بست دیده. نظامی. ، مرده. در قبر قرارگرفته. مدفون: درین ره چو من خوابنیده بسی است نیارد کسی یاد کآنجا کسی است. نظامی. ، قرارداده: وزارت به ایام او بازکرد دو چشم فروخوابنیده وسن. فرخی. یلان را مرگ بر گل خوابنیده چو سروستان سند از بن بریده. (ویس و رامین). ستیزندگان نیزه با خشم و شور فروخوابنیده به بال ستور. اسدی (گرشاسبنامه). دانی که در کفن چه عزیزی نهفته ای دانی که در لحد چه شهی خوابنیده ای. سنائی