جدول جو
جدول جو

معنی خوبنیده - جستجوی لغت در جدول جو

خوبنیده
(خوَ / خَ بَ دَ / دِ)
مخفف خوابانیده. (انجمن آرای ناصری) :
سهی سروش به بالین خوبنیده.
؟ (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خمانیده
تصویر خمانیده
خم داده شده، کج کرده شده، برای مثال خمانیده دم چون کمانی ز قیر / همه نوک دندان چو پیکان تیر (اسدی - ۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوابنیده
تصویر خوابنیده
کسی که به خواب برده شده، خوابانده شده، برای مثال بر مهد عروس خوابنیده / خوابش بربود و بست دیده (نظامی۳ - ۵۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
به خواب رفته، خفته، در حال خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
کسی که نوشته ای را می خواند، آواز خوان، باسواد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوابنیدن
تصویر خوابنیدن
خواباندن، کسی را خواب کردن، به خواب بردن، بستری کردن، مجبور یا کمک به دراز کشیدن دیگری کردن، متوقف یا تعطیل کردن، سپردن چیزی به جایی برای تعمیر آن، خم کردن به حالت افقی مثلاً پشت کفشش را خوابانده بود، آرام کردن، قرار دادن چیزی در یک مایع برای تغییر ویژگی آن
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا بَ دَ / دِ)
خوابانیده. مخفف خوابانیده. (برهان قاطع). خوابیده. درازکشیده:
یاد کن زیرت اندرون تن شوی
تو بر او خوار خوابنیده ستان.
رودکی.
نهاده بر چشمه زرین دوتخت
برو خوابنیده یکی شوربخت.
فردوسی.
سهی سروش ببالین خوابنیده
سرشک از لاله و گل بردمیده.
نظامی.
بر مهد عروس خوابنیده
خوابش بربود و بست دیده.
نظامی.
، مرده. در قبر قرارگرفته. مدفون:
درین ره چو من خوابنیده بسی است
نیارد کسی یاد کآنجا کسی است.
نظامی.
، قرارداده:
وزارت به ایام او بازکرد
دو چشم فروخوابنیده وسن.
فرخی.
یلان را مرگ بر گل خوابنیده
چو سروستان سند از بن بریده.
(ویس و رامین).
ستیزندگان نیزه با خشم و شور
فروخوابنیده به بال ستور.
اسدی (گرشاسبنامه).
دانی که در کفن چه عزیزی نهفته ای
دانی که در لحد چه شهی خوابنیده ای.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ دَ / دِ)
خوابانیده. آنکه بخواب رفته. آنچه بخواب شده. مجازاً فروکشته و از بین رفته است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوابنیده
تصویر خوابنیده
بخوب فرو کرده بخواب برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلانیده
تصویر خلانیده
فرو کرده (سوزن خار و مانند آن در چیزی)، داخل شده، نصب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمانیده
تصویر خمانیده
خم شده کج گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوبزینه
تصویر خوبزینه
مسلح به سلاح خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
بخواب رفته نایم، آرام گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
کسی را خواب کردن بخواب (طبیعی یا مصنوعی) بردن، باعث زانو زدن گشتن: (ساربان شتر را خوابانید)، تعطیل کردن (کارخانه و مانندآن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابانیده
تصویر خوابانیده
بخوب فرو کرده بخواب برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورانیده
تصویر خورانیده
کسی که چیزی بخورد او داده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
Sleeping
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
Reader, Singer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
lecteur, chanteur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
спящий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
Leser, Sänger
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
schlafend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
читач , співак
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
сплячий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
czytelnik, piosenkarz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
śpiący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
читатель , певец
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
睡觉的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
leitor, cantor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
dormindo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
lettore, cantante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
addormentato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
lector, cantante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
dormido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
读者 , 歌手
دیکشنری فارسی به چینی