آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، باورچی، طبّاخ، خورشگر، مطبخی، پزنده، طابخ برای مثال یکی خانه او را بیاراستند / به دیبا و خوالیگران خواستند (فردوسی - ۲/۲۵۷)
آشپَز، آنکه کارش پختن خوراک است، باوَرچی، طَبّاخ، خُورِشگَر، مَطبَخی، پَزَندِه، طابِخ برای مِثال یکی خانه او را بیاراستند / به دیبا و خوالیگران خواستند (فردوسی - ۲/۲۵۷)
شفیع. میانجی. (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء) : بیارد کنون پیش خواهشگران ز کابل فراوان گزیده سران. فردوسی. بدان گیتیم نیز خواهشگر است که با ذوالفقار است و با منبر است. فردوسی. از او شاه برداشت بند گران چو بسیار گشتند خواهشگران. فردوسی. ندارم من شفیع از ایزدم بیش نه خواهشگر فزون از نامۀ خویش. (ویس و رامین). ، متمنی. ملتمس. (یادداشت بخط مؤلف) : منوچهر را با سپاهی گران فرستد بنزدیک خواهشگران. فردوسی. ز بد رسته بد شاه زابلستان ز تدبیر آن دختر دلستان. اسدی. ز هر جای خواهشگران خاستند ز زابل شه او را همی خواستند. اسدی. خواهشگر ازاین حدیث بگذشت با لشکر خویش بازپس گشت. نظامی
شفیع. میانجی. (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء) : بیارد کنون پیش خواهشگران ز کابل فراوان گزیده سران. فردوسی. بدان گیتیم نیز خواهشگر است که با ذوالفقار است و با منبر است. فردوسی. از او شاه برداشت بند گران چو بسیار گشتند خواهشگران. فردوسی. ندارم من شفیع از ایزدم بیش نه خواهشگر فزون از نامۀ خویش. (ویس و رامین). ، متمنی. ملتمِس. (یادداشت بخط مؤلف) : منوچهر را با سپاهی گران فرستد بنزدیک خواهشگران. فردوسی. ز بد رسته بد شاه زابلستان ز تدبیر آن دختر دلستان. اسدی. ز هر جای خواهشگران خاستند ز زابل شه او را همی خواستند. اسدی. خواهشگر ازاین حدیث بگذشت با لشکر خویش بازپس گشت. نظامی
شفاعت. ذرع. توسط. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) : که خواهشگری کن بنزیک شاه ز کردار ما تا ببخشد گناه. فردوسی. دلیران ایران بماتم شدند پر از غم بدرگاه رستم شدند. فردوسی. بپوزش که این ایزدی کار بود که را بودآهنگ جنگ فرود تو خواهشگری کن بنزدیک شاه مگر سر بپیچدز کین سپاه. فردوسی. تو خواهشگری کن مرا زو بخواه همه راستی جوی و بنمای راه. فردوسی. چو چاره نبد شهری و لشکری گرفتند زنهار و خواهشگری. اسدی. زمین را ببوسم بخواهشگری مگر دور گردد شه از داوری. نظامی. شه شهر با شهرگان دیار بخواهشگری شد بر شهریار. نظامی. ، تمنی. التماس. تقاضا. درخواست از نهایت عجز و لابه: من آیم به پیشت بخواهشگری نمایم فراوان ترا کهتری. فردوسی. همی گشت گردش بروز و بشب بخواهشگری تیز بگشاده لب. فردوسی. به پیش نیا شد بخواهشگری وز او خواست دستوری و یاوری. فردوسی. بخواهشگری زو درآویخت پیر کز ایدر مرو امشب آرام گیر. اسدی. پلنگ از نهیب سنانت بخواهد بخواهشگری بال و پر از کبوتر. ازرقی. خواهشگریی بدست بوسی میکرد زبهر آن عروسی. نظامی. چو دارا شنید این دم دلنواز بخواهشگری دیده را کرد باز. نظامی. ، دعا. (یادداشت بخط مؤلف) : بخواهشگری تیز بشتافتم کنون آنچه جستم همه یافتم. فردوسی
شفاعت. ذرع. توسط. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) : که خواهشگری کن بنزیک شاه ز کردار ما تا ببخشد گناه. فردوسی. دلیران ایران بماتم شدند پر از غم بدرگاه رستم شدند. فردوسی. بپوزش که این ایزدی کار بود که را بودآهنگ جنگ فرود تو خواهشگری کن بنزدیک شاه مگر سر بپیچدز کین سپاه. فردوسی. تو خواهشگری کن مرا زو بخواه همه راستی جوی و بنمای راه. فردوسی. چو چاره نبد شهری و لشکری گرفتند زنهار و خواهشگری. اسدی. زمین را ببوسم بخواهشگری مگر دور گردد شه از داوری. نظامی. شه شهر با شهرگان دیار بخواهشگری شد بر شهریار. نظامی. ، تمنی. التماس. تقاضا. درخواست از نهایت عجز و لابه: من آیم به پیشت بخواهشگری نمایم فراوان ترا کهتری. فردوسی. همی گشت گردش بروز و بشب بخواهشگری تیز بگشاده لب. فردوسی. به پیش نیا شد بخواهشگری وز او خواست دستوری و یاوری. فردوسی. بخواهشگری زو درآویخت پیر کز ایدر مرو امشب آرام گیر. اسدی. پلنگ از نهیب سنانت بخواهد بخواهشگری بال و پر از کبوتر. ازرقی. خواهشگریی بدست بوسی میکرد زبهر آن عروسی. نظامی. چو دارا شنید این دم دلنواز بخواهشگری دیده را کرد باز. نظامی. ، دعا. (یادداشت بخط مؤلف) : بخواهشگری تیز بشتافتم کنون آنچه جستم همه یافتم. فردوسی