جدول جو
جدول جو

معنی خوانگه - جستجوی لغت در جدول جو

خوانگه
(خوا / خا گَهْ)
محل خوان. سفره خانه:
همان پنج تن را بر خویش خواند
بنزدیکی خوانگه برنشاند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوانچه
تصویر خوانچه
طبق چوبی یا فلزی چهارگوش که در آن میوه، شیرینی یا چیزی دیگر گذاشته و بر روی سر از جایی به جای دیگر می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورنگه
تصویر خورنگه
خورنگاه، برای مثال خواهی که در خورنگه دولت کنی طواف / برخیز از این خرابۀ نادلگشای خاک (خاقانی - ۲۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوانده
تصویر خوانده
قرائت شده، مقابل خواهان، در علم حقوق طرف دعوی، مدعی علیه، دعوت شده
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا گَ)
خوانسالار. طباخ. بکاول. چاشنی گیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است جزء دهستان طارم پایین بخش سیروان شهرستان زنجان. ناحیه ای است واقع در 39 هزارگزی جنوب خاوری سیروان و 34 هزارگزی شمالی راه شوسۀ ابهر زنجان. این ده در منطقۀ کوهستانی قراردارد. آب و هوای آن آب و هوای مناطق سردسیری است. جمعیت آن 50 تن که شیعی مذهب و ترک زبانند. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی میباشد. راه این دهکده مالرو و صعب العبور است. به این ده خنگه هم میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خَوْ وا نَ)
دبر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رَ گَهْ)
خورنگاه. خورنق. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) :
خواهی که در خورنگه دولت کنی مقام
برخیز از این خرابۀ نادلگشای خاک.
خاقانی.
، پیشگاه خانه. خورنگاه. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) ، دارالضیافه. (یادداشت مؤلف). خوردنگاه
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا چَ / چِ)
خوان کوچک. سفرۀ کوچک. (ناظم الاطباء) ، طبق چوبی است اعم از آنکه مدور باشد و در آن غله را از خاشاک پاک سازندیا طولانی پایه که در آن بزرگان طعام چاشت را گذارند و خورند. اولی را خوانچۀ طبقی و دومی را خوانچۀ دیوانی گویند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). خوان طبق مانندی مربعمستطیل که از چوب و یا فلز سازند. (ناظم الاطباء). میز کوتاه پایه که در آن ظروف شیرینی و جهیز عروسی و غیره نهند. (یادداشت بخط مؤلف) :
بسفر سفره گزین خوانچه مخواه
مرد خوان باش غم خانه مخور.
خاقانی.
زین دو نان فلک از خوانچه دو نان بینند
تا نبینم که دهان از پی خور بگشایند.
خاقانی.
و ترتیبه ان یؤتی بمائده نحاس یسمونها خونجه و یحمل علیها طبق نحاس. (از سفرنامۀ ابن بطوطه).
بنیاد عقل برفکند خوانچۀ صبوح
عقل است هیچ هیچ مگو تا برافکند.
خاقانی.
- خوانچۀ خورشید، طبق خورشید. قرص خورشید:
خوانشان خوانچۀ خورشید سزد
که بهمت همه عیسی هنرند.
خاقانی.
- خوانچۀ دنیا، طبق جهان. کنایه از دنیاست:
خاصگان بر سر خوان کرمش دم نزنند
زآن اباها که بر این خوانچۀ دنیا بینند.
خاقانی
چرب و شیرین خوانچۀ دنیا
بمگس راندنش نمی ارزد.
خاقانی.
- خوانچۀ زر، آفتاب. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) :
تا خوانچۀ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه
بی خوانچه سپید آید میخواره بصبح اندر.
خاقانی.
منتظری که از فلک خوانچۀ زر برآیدت
خوانچه کن و چمانه کش خوانچۀ زر چه میبری ؟
خاقانی.
چون روز رسد که روزن چشم
زآن خوانچۀ زرفشان برافروز.
خاقانی.
شاهد روز از نهان آمد برون
خوانچۀ زر زآسمان آمد برون.
خاقانی.
- خوانچۀ زرین، کنایه از آفتاب عالم تاب. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوانچۀ زر:
وگر چون عیسی از خورشید سازم خوانچۀ زرین
پر طاوس فردوسی کند بر خوان مگس رانی.
خاقانی.
- خوانچۀ سپهر، کنایه از آفتاب عالمتاب و خورشید انور است. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
- خوانچۀ فلک، کنایه از خورشید انوراست. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
- خوانچه کردن، خوان پهن کردن. بساط آراستن:
خوانچه کن باده کش چو خاقانی
یاد شه گیر در صفای صبوح.
خاقانی.
رو فلک خوانچه کن ز همت می
زاختران خواه نز خم خمار.
خاقانی.
خوانچه کن سنت مغان می را
وز بلورین رکاب می بگسار.
خاقانی.
سیم کش بحر کش ز کشتی زر
خوان مکن خوانچه کن مسلم صبح.
خاقانی.
زآن میی کآتش زند در خوانچۀ زنبور چرخ
خوانچه کرده وآب حیوان در میان انگیخته.
خاقانی.
- خوانچۀ گردون، کنایه از فلک است:
ای خوانچۀ گردون که نوالت همه زهر است
نانت ز چه شیرین و تو چون تلخ ابایی ؟
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ)
دهی از بخش حومه شهرستان نائین در بیست ودوهزارگزی نائین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خوا/ خا دَ / دِ)
پذیرفته شده، چنانکه در خواهرخوانده و برادرخوانده می آید، اسم مفعول از خواندن. رجوع به معانی خواندن شود، مدعی علیه در اصطلاح دادگستری. (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا گَهْ)
خوابگاه. خانه ای که در آن خوابند. اطاق خواب. جای آرامیدن. جای لمیدن. جای استراحت. جای آرامش:
چو سوگند شد خورده برخاستند
سوی خوابگه رفتن آراستند.
فردوسی.
چو بازارگانش فرودآورید
مر او را یکی خوابگه برگزید.
فردوسی.
مگر ز خوابگه شیر برگرفتی صید
مگر ز بازوی سیمرغ بازکردی پر.
فرخی.
چو زی خوابگه شد یل نامدار
بیامد همانگه نگهبان بار.
(گرشاسب نامه).
دگر گفت چون جان آشفتگان
یکی خوابگه چیست بر خفتگان.
(گرشاسب نامه).
تا کی بود این بنا طرازیدن
چون خوابگه قدیم نطرازی.
ناصرخسرو.
اگر در پیش کاخ او سواریت آرزو آید
چو طفلان خوابگه بگذار و زی میدان مردان شو.
خاقانی.
به هر منزلی کآوری تاختن
نشاید در او خوابگه ساختن.
نظامی.
، بستر. فرش. رختخواب. (یادداشت مؤلف) :
غم نادیدن آن ماه دیدار
مرا در خوابگه ریزد همی خار.
فرخی.
آن خوابگهش گهی که خفتی
روباه به دم زمین برفتی.
نظامی.
، مدفن. قبر. گور:
چو برگشت کیخسرو از پیش تخت
در خوابگه را ببستند سخت.
فردوسی.
چو از چشم گریندۀ اشکبار
بر آن خوابگه کرد لختی نثار.
نظامی.
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(ن گَهْ)
خانقاه. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). خانقه. مخفف خانگاه، تکیه، عالم. دنیا:
در این خانگه غم مقیم است کاو را
بجز پردۀ دل وطایی نیابی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
آنزمان، بعلاوه:
وانگه بغلی نعوذ باﷲ
مردار در آفتاب مرداد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نْ گَهْ)
نام دیگر دهکدۀ خانقاه بخش حومه شهرستان زنجان است. رجوع به (خانقاه ده جزء دهستان ایجرود بخش شهرستان زنجان) شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 97)
لغت نامه دهخدا
خانه سرا، محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختوانه
تصویر ختوانه
ملبوس پشمینه درویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاونده
تصویر خاونده
خداوند صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلانده
تصویر خلانده
فرو کرده (سوزن خار و مانند آن در چیزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمانده
تصویر خمانده
خم شده کج گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواهنده
تصویر خواهنده
درخواست کننده، گدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانگه
تصویر وانگه
آنزمان، بعلاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورنگه
تصویر خورنگه
کاخ با شکوه کوشک با جلال
فرهنگ لغت هوشیار
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
قرائت شده مطالعه شده، دعوت شده بمهمانی، احضار شده فرا خوانده، مدعی علیه
فرهنگ لغت هوشیار
خانه سرا، محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانگه
تصویر وانگه
((گَ))
بعلاوه، وانگهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوانچه
تصویر خوانچه
((خا چِ))
خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی، میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوانده
تصویر خوانده
((خا دِ))
قرائت شده، دعوت شده، احضار شده، فراخوانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوانده
تصویر خوانده
مدعی علیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
آکل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
نیت، میل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خانگاه
تصویر خانگاه
خانقاه
فرهنگ واژه فارسی سره
خونچه، سفره عقد، طبق، خوان کوچک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قرائت شده
متضاد: نوشته، مکتوب، مدعی علیه
متضاد: خواهان، مدعو
متضاد: ناخوانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد